غزل ۱۰۹۵ مولانا

 

۱ داد جاروبی به دستَم آن نِگار گفت کَزْ دریا بَراَنگیزانْ غُبار
۲ باز آن جاروب را زاتَش بِسوخت گفت کَزْ آتشْ تو جاروبی بَرآر
۳ کردم از حیرتْ سُجودی پیشِ او گفت بی‌ساجِدْ سُجودی خوش بیار
۴ آه بی‌ساجِدْ سُجودی چون بُوَد؟ گفت بی‌چون باشد و بی‌خارْخار
۵ گَردَنَک را پیش کردم گفتَمَش ساجِدی را سَر بِبُر از ذوالْفَقار
۶ تیغْ تا او بیش زد سَر بیش شُد تا بِرُست از گَردَنَم سَر صد هزار
۷ من چراغ و هر سَرَم هَمچون فَتیل هر طَرَف اَنْدَر گرفته از شَرار
۸ شمع‌ها می‌وَرْشُد از سَرهایِ من شرق تا مَغرب گرفته از قِطار
۹ شرق و مغرب چیست اَنْدَر لامَکان؟ گُلْخَنی تاریک و حَمّامی به کار
۱۰ ای مِزاجَت سرد کو تاسه‌ی دِلَت؟ اَنْدَرین گَرمابه تا کِی این قَرار؟
۱۱ بَرشو از گَرمابه و گُلْخَن مَرو جامه کَن دربِنْگَر آن نَقْش و نِگار
۱۲ تا بِبینی نَقْش‌های دِلْرُبا تا بِبینی رَنگ‌های لاله زار
۱۳ چون بِدیدی سویِ روزَن دَرنِگَر کانْ نِگار از عکسِ روزَن شُد نِگار
۱۴ شش جِهَت حَمّام و روزَن لامَکان بر سَرِ روزَنْ جَمالِ شَهریار
۱۵ خاک و آب از عکسِ او رَنگین شده جانْ بِباریده به تُرک و زَنگبار
۱۶ روز رفت و قِصّه‌اَم کوتَه نَشُد ای شب و روز از حَدیثَش شَرمسار
۱۷ شاهْ شَمسُ الدّینِ تَبریزی مرا مَست می‌دارد خُمار اَندَر خُمار

#دکلمه_غزل_مولانا با صدای #عبدالکریم_سروش       دانلود فایل

#شرح_غزل

مراد از “برانگیختن غبار ” یعنی وارونه کردن کار … اگه در غم هستیم، شاد بشیم و اگه در شب هستیم به روز برسیم
چونکه درآییم به غوغای شب
گَرد برآریم ز دریای شب

این اصطلاح را مولانا برای موسی و گذر دادن او قوم بنی اسرائیل را از رود نیل زیاد به کار برده؛ درست همان وقتی که راه به بن بست می رسه و دیگه از همه جا قطع امید میشه، یاری خدا می رسه و اوضاع وارونه میشه. اساسا جریان هستی همیشه به همین منواله، در اوج سیاهی است که روشنی طلوع میکنه؛ و در نهایت عجز، قوت از راه می رسه. چیزی که من تو کلاس به چرخه اضداد یا چرخه ین و ینگ یاد می کردم. مولانا تو این غزل گویا خاطره ای از خودش و شمس رو بیان میکنه. میگه شمس از من خواست اوضاع را وارونه کنم؛ از دریا گرد برآرم و از سوخته، حیات. میگه از این درخواستش متعجب و حیران بودم که چطور میشه چنین کاری کرد؟ از حیرت سجده ای کردم و عجز خودم رو نمودم. یار به من گفت ”بی ساجد سجودی خوش بیار ”. اینجا نکته خیلی ظریفه. شمس از مولانا می خواد بدون حضور سجده کننده، سجده کنه! بدون اینکه از سجده کردنش آگاه باشه، سجده کنه. تا کی به خوبی ها و پاکی هامون چشم بدوزیم؟ تا کی به علم و دانش و هنر خود مغرور و فریفته بشیم؟ تا زمانی که خوبی های خودمون رو می بینیم از حقیقت خوبی بی خبریم، و تا وقتی چشم به فضل و هنر خودمون داریم هنوز بویی از فقر نبرده ایم، هنوز اون سجده واقعی رو انجام نداده ایم. حقیقت سجده ندیدن “خود” است، و این محقق نمیشه مگر اینکه حتی از دیدن سجده خودمون هم فارغ بشیم. یعنی به قدری “طبیعی ” سجده کنیم که از سجده خودمون بی خبر باشیم؛ بی “ساجد” سجده کنیم. همون طور که شکر نمی دونه شیرین کردن یعنی چی. شکر به طور کاملا طبیعی و بی خبر از کار خودش به هر چی بپیونده اونو شیزین می کنه. همون چیزی که تو کلاس از به نوترال بودن یاد می کردم؛ به عقیده من مراد شمس از متابعت هم همینه، همین قدر “طبیعی ”. بقیه غزل تا حد زیادی معناش روشنه ، مولانا میگه وقتی شمس از من خواست بی ساجد سجده کنم، گردنم رو پیش آوردم و گفتم اون کس در من که فکر میکنه ساجده رو سر ببر … و چه سرهای زیادی که نداشتم! … او سرهای منو یکی یکی برید، با این کارش، چه چیزهای مبارکی که پیش نیامد. من چراغی شدم که بی شمار فتیله داشت، که از نور اون فتیله ها شرق تا غرب روشن شد. بعد میگه شرق و غرب چیه، نه تنها مکان، که لامکان هم نورانی شد. ” شرق و مغرب چیست اندر لامکان // گلخنی تاریک و حمامی به کار ”. گلخن یعنی آتشگاه حمام. بعد از اون ما رو مخاطب قرار میده، میگه ای کسی که تو این حمامی، باید که دلت از حمام بگیره، ” ای مزاجت سرد ، کو تاسه دلت ؟ ” … قدیم حمامها به قدری گرم بودن که کسی که توش بود احساس خفقان می کرد، میگه تو هم باید در این حمام دنیا، این عالم صورتها و نقشها، همون احساس خفگی رو داشته باشی “اندرین گرمابه تا کی این قرار ؟” اگر در این حمام عالم به صورتهای خوش می نگری، بدون که این همه صورت از نور روزن روشن شده، ”بر سر روزن جمال شهریار ” … چشم بر جمال آن شهریار داشته باش

 

#sonnet_translation
#John_Arberry
Rumi quotes, Rumi sonnet, Rumi words, Rumi Poetry

۱- That beauty handed me a broom saying, “Stir up the dust from the sea!”
۲- He then burned the broom in the fire saying, “Bring up the broom out of the fire!”
۳- In bewilderment I made prostration before him; he said, “Without a prostrator, offer a graceful prostration!”
۴- “Ah, how prostrate without a prostrator?” He said, “Unconditionally, without personal impulse.”
۵- I lowered my neck and said, “Cut off the head of a prostrator with Dhu ‘l-Faqar.”
۶- The more he struck with the sword, the more my head grew, till heads a myriad sprouted from my neck;
۷- I was a lamp, and every head of mine was as a wick; sparks flew on every side.
۸- Candles sprang up out of my heads, east to west was filled with the train.
۹- What are east and west in the placeless? A dark bath-stove, and a bath at work.
۱۰- You whose temperament is cold, where is the anxiety of your heart? How long this dwelling at rest in these baths?
۱۱- Go forth from the baths and enter not the stove; strip yourself, and look upon those paintings and figures,
۱۲- Until you behold the ravishing figures, until you behold the hues of the tulip-bed.
۱۳- When you have beheld, look towards the window, for that beauty became a beauty through the reflection of the window.
۱۴- The six directions are the bath, and the window is the placeless; above the window is the beauty of the Prince.
۱۵- Earth and water acquired colour from his reflection, soul rained on Turk and Zanzibari.
۱۶- The day is gone, and my story has not grown short- night and day put to shame by his tale!
۱۷- King Shams al-Din-i Tabrizi keeps me intoxicated, crop-sickness upon crop-sickness.
4 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *