غزل ۱۶۹۶ مولانا

 

۱ ای چَرخِ عیب جویَم وِیْ سَقْفِ پُرسِتیزم تا کِی به گوشه گوشه از مَکْرِ تو گُریزم؟
۲ ای چَرخْ هَمچو زَنگی خونْ خوارهٔ خَلایِق من ابرِ هَمچو خونَم بر تو چرا بِریزم
۳ ای دل بِسوز خوش خوش مَگْریز ازین دو آتش کین است بر تو واجِب کایی به نارِ تیزم
۴ مَقصودْ نور آمد عالَمْ تَنور آمد وین عشقْ هَمچو آتش وین خَلْقْ هَمچو هیزم
۵ هَمچون خَلیلِ یَزدان پروانه وار شادان در آتشَش نِشَستم تا حَشْر بَرنخیزم

#شرح_غزل
مولانا عالم را به تنوری تشبیه می کند که هیزم آن مردمان/مخلوقات است و آتشش، عشق. مردمان در آتش عشق می سوزند تا نور این تنور نمایان شود. مقصود از هستی، تجلی آن نور است.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *