غزل ۲۴۹ مولانا

 

۱ دلْ بَرِ ما شُده‌ست دِلْبرِ ما گُلِ ما بی‌حَد است و شِکَّرِ ما
۲ ما همیشه میانِ گُل شِکَریم زان دِل ما قَوی‌ست در بَرِ ما
۳ زَهره دارد حوادثِ طَبَعی که بِگَردد به گِردِ لشکرِ ما؟
۴ ما به پَر می‌پَریم سویِ فَلَک زان که عَرشی‌ست اصلِ جوهرِ ما
۵ ساکنانِ فَلَک بَخور کنند از صِفاتِ خوشِ مُعَنْبَرِ ما
۶ همه نسرین و اَرغَوان و گُل است بر زمینْ شاهراهِ کشورِ ما
۷ نه بِخَندد نه بِشْکُفد عالَم بی نَسیمِ دَمِ مُنَوَّرِ ما
۸ ذَرّه‌هایِ هوا پَذیرد روح از دَمِ عشقِ روحْ پَروَرِ ما
۹ گوش‌ها گشته‌اند مَحرمِ غَیب از زبان و دلِ سُخَن وَرِ ما
۱۰ شَمسِ تبریز ابرسوز شُده ست سایه‌اَش کَم مَباد از سَرِ ما

 

2 پاسخ

تعقیب

  1. […] ذَرّه‌هایِ هوا پَذیرد روح از دَمِ عشقِ روحْ پَروَرِ ما […]

  2. […] زَهره دارد حوادثِ طَبَعی که بِگَردد به گِردِ لشکرِ ما؟ […]

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *