غزل ۲۵۱۵ مولانا
۱ | یکی گنجی پدید آمد، دَران دُکّانِ زَرکوبی | زِهی صورت، زِهی مَعنی، زِهی خوبی، زِهی خوبی | |
۲ | زِهی بازارِ زَرکوبان، زِهی اسرارِ یعقوبان | که جانِ یوسُف از عشقش بَرآرَد شورِ یَعقوبی | |
۳ | زِعشقِ او دو صد لیلی، چو مَجنون بَند میدَرَّد | کَزین آتش زَبون آید صَبوریهایِ اَیّوبی | |
۴ | شُده زَرکوب و حَق مانده، تَنَش چون زَروَرق مانده | جواهر بر طَبَق مانده، چو زَرکوبیِّ کَرّوبی | |
۵ | بیا بِنْواز عاشق را، که تو جانیْ حَقایق را | بِزَن گَردنْ مُنافق را، اگر از وِیْ بیاشوبی |
#دکلمه_غزل_مولانا با صدای #عبدالکریم_سروش دانلود فایل
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!