مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۳۰ – در نَمَد دوختنِ زَن عَرَب سَبوی آبِ باران را و مُهْر نَهادن بر وِیْ از غایَتِ اِعْتِقادِ عَرَب

 

۲۷۳۲ مَرد گفت آری، سَبو را سَر بِبَند هین که این هَدیه‌ست ما را سودمند
۲۷۳۳ در نَمَد دَر دوز تو این کوزه را تا گُشایَد شَهْ به هَدیه روزه را
۲۷۳۴ کین چُنین اَنْدر همه آفاق نیست جُز رَحیق و مایۀ اَذْواق نیست
۲۷۳۵ زان که ایشان زآب‌هایِ تَلْخ و شور دایما پُر عِلَّت‌اَند و نیمْ‌کور
۲۷۳۶ مُرغْ کابِ شور باشد مَسکَنَش او چه داند جایِ آبِ روشَنَش؟
۲۷۳۷ ای کِه اَنْدر چَشمۀ شور است جات تو چه دانی شَطّ و جَیحون و فُرات؟
۲۷۳۸ ای تو نارَسته ازین فانی‌رِباط تو چه دانی مَحْو و سُکْر و اِنْبِساط؟
۲۷۳۹ وَرْ بِدانی، نَقْلَت از اَبّ و جَد است پیشِ تو این نام‌ها چون اَبْجَد است
۲۷۴۰ اَبْجَد و هَوَّز چه فاش است و پَدید بر همه طِفْلان و مَعنی بَسْ بَعید
۲۷۴۱ پس سَبو بَرداشت آن مَردِ عَرَب در سَفَر شُد، می‌کَشیدش روز و شب
۲۷۴۲ بر سَبو لَرزان بُد از آفاتِ دَهْر هم کَشیدَش از بیابان تا به شهر
۲۷۴۳ زن مُصَلّا باز کرده از نیاز رَبِّ سَلِّمْ وِردْ کرده در نماز
۲۷۴۴ که نِگَه‌دار آبِ ما را از خَسان یا رَب آن گوهر بِدان دریا رَسان
۲۷۴۵ گَرچه شویَم آگهْ است و پُر فَن است لیک گوهر را هزاران دُشمن است
۲۷۴۶ خود چه باشد گوهر؟ آبِ کوثر است قَطره‌‌یی زین است کَاصْلِ گوهر است
۲۷۴۷ از دُعاهایِ زن و زاریِّ او وَزْ غَمِ مَرد و گِرانْ‌باریِّ او
۲۷۴۸ سالِم از دُزدان و از آسیبِ سَنگ بُرد تا دارُ اَلْخِلافه بی‌دِرَنگ
۲۷۴۹ دید دَرگاهی پُر از اِنْعام‌ها اَهلِ حاجَت گُسْتریده دام‌ها
۲۷۵۰ دَم به دَم هر سویْ صاحِب‌حاجَتی یافته زان دَر عَطا و خِلْعَتی
۲۷۵۱ بَهرِ گَبْر و مؤمن و زیبا و زشت هَمچو خورشید و مَطَر، نی، چون بهشت
۲۷۵۲ دید قومی درنَظَر آراسته قومِ دیگر مُنْتَظِر بَرخاسته
۲۷۵۳ خاص و عامه از سُلَیمان تا به مور زنده گشته چون جهان از نَفْخِ صور
۲۷۵۴ اَهلِ صورت در جواهر بافته اَهلِ مَعنی بَحْرِ مَعنی یافته
۲۷۵۵ آن کِه بی‌هِمَّت، چه باهِمَّت شُده وان کِه باهِمَّت، چه بانِعْمَت شُده

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *