مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۳۴ – در بیانِ آن که عاشقِ دنیا بر مِثالِ عاشقِ دیواری‌ست که بَر و تابِ آفتاب زَنَد و جَهْد و جِهاد نکرد تا فَهْم کُند که آن تاب و رونَق از دیوار نیست از قُرصِ آفتاب است در آسْمانِ چهارم، لاجَرَم کُلّی دلْ بر دیوار نَهاد، چون پَرتوِ آفتاب به آفتاب پیوست، او مَحْروم مانْد اَبَدا وَ حیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ

 

۲۸۱۴ عاشقانِ کُلّ، نه عُشّاقِ جُزو مانْد از کُلّ، آن کِه شُد مُشتاقِ جُزو
۲۸۱۵ چون که جُزوی عاشقِ جُزوی شود زود مَعْشوقش به کُلِّ خود رَوَد
۲۸۱۶ ریشِ گاو و بَندهٔ غیر آمد او غَرقه شُد، کَفْ در ضَعیفی دَر زَد او
۲۸۱۷ نیست حاکِم تا کُند تیمارِ او کار خواجه‌یْ خود کُند یا کارِ او؟

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *