مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۵۱ – دُعا کردنِ بَلْعَمِ باعور که موسی و قومَش را ازین شهر که حِصار داده‌اند، بی‌مُراد باز گردان، و مُستَجاب شُدنِ دُعایِ او

 

۳۳۱۱ بَلْعَمِ باعور را خَلْقِ جهان سُغْبه شُد، مانندِ عیسیِّ زمان
۳۳۱۲ سَجده ناوَرْدند کَس را دونِ او صِحَّتِ رَنْجور بود اَفْسونِ او
۳۳۱۳ پَنجه زد با موسی از کِبْر و کَمال آن‌چُنان شُد که شَنیدَسْتی تو حال
۳۳۱۴ صد هزار اِبْلیس و بَلْعَم در جهان هم‌چُنین بوده‌ست پیدا و نَهان
۳۳۱۵ این دو را مَشْهور گردانید اِله تا که باشد این دو بر باقی گُواه
۳۳۱۶ این دو دُزدْ آویخت از دارِ بُلند وَرْنه اَنْدر قَهْر بَسْ دُزدان بُدَند
۳۳۱۷ این دو را پَرچَم به سویِ شهر بُرد کُشتگانِ قَهْر را نَتْوان شِمُرد
۳۳۱۸ نازنینی تو، ولی در حَدِّ خویش اللّهْ اللّهْ پا مَنِه از حَدّ بیش
۳۳۱۹ گَر زنی بر نازنین‌تَر از خَودَت در تَکِ هفتم زمین زیر آرَدَت
۳۳۲۰ قِصّهٔ عاد و ثَمود از بَهرِ چیست؟ تا بِدانی کَانْبیا را نازُکی‌ست
۳۳۲۱ این نِشانِ خَسْف و قَذْف و صاعِقه شُد بیانِ عِزِّ نَفْسِ ناطِقه
۳۳۲۲ جُمله حیوان را پِیِ انسان بِکُش جُمله انسان را بِکُش از بَهرِ هُش
۳۳۲۳ هُش چه باشد؟ عقل کُلِّ هوشْمَند هوشِ جُزوی هُش بُوَد، اما نَژَند
۳۳۲۴ جُمله حیواناتِ وحشی زآدمی باشد از حیوانِ اِنْسی در کَمی
۳۳۲۵ خونِ آن‌ها خَلْق را باشد سَبیل زان که وحشی‌اَند از عقلِ جَلیل
۳۳۲۶ عِزَّتِ وَحشی بدین اُفتاد پَست که مَر انسان را مُخالِف آمده‌ست
۳۳۲۷ پس چه عِزَّت باشَدَت ای نادره چون شُدی تو حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَه
۳۳۲۸ خَر نَشایَد کُشت از بَهرِ صَلاح چون شود وحشی، شود خونَش مُباح
۳۳۲۹ گَرچه خَر را دانشِ زاجِر نبود هیچ مَعْذورَش نمی‌دارد وَدود
۳۳۳۰ پس چو وحشی شُد ازان دَمْ آدمی کِی بُوَد مَعْذور؟ ای یارِ سَمی
۳۳۳۱ لاجَرَم کُفّار را شُد خونْ مُباح هَمچو وَحشی پیشِ نُشّاب و رِماح
۳۳۳۲ جُفت و فرزندانَشان جُمله سَبیل زان که بی‌عَقلَند و مَردود و ذَلیل
۳۳۳۳ باز عقلی کو رَمَد از عقلِ عقل کرد از عقلی به حیواناتْ نَقْل

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *