مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۶۹ – بازگشتن به حِکایَتِ علی کَرَّمَ اَللّهُ وَجْهَهُ و مُسامَحَت کردنِ او با خونیِ خویش

 

۳۹۳۸ باز رو سویِ علیّ و خونی‌اَش وان کَرَم با خونی و اَفْزونی‌اَش
۳۹۳۹ گفت خونی را هَمی‌بینَم به چَشم روز و شب، بر وِیْ ندارم هیچ خَشم
۳۹۴۰ زان که مَرگَم هَمچو من خوش آمده‌ست مرگِ من در بَعْثْ چَنگ اَنْدر زَده‌ست
۳۹۴۱ مَرگِ بی‌مرگی بُوَد ما را حَلال بَرگِ بی‌بَرگی بُوَد ما را نَوال
۳۹۴۲ ظاهرش مرگ و به باطِنْ زندگی ظاهِرَش اَبْتَر، نَهانْ پایَندگی
۳۹۴۳ در رَحِم، زادن جَنین را رَفتن است در جهانْ او را زِ نو بِشْکُفتن است
۳۹۴۴ چون مرا سویِ اَجَلْ عشق و هواست نَهْی لا تُلْقوا بِاَیْدیکُمْ مَراست
۳۹۴۵ زان که نَهی از دانهٔ شیرین بُوَد تَلْخ را خود نَهیْ حاجَتْ کِی شود؟
۳۹۴۶ دانه‌یی کِش تَلْخ باشد مَغز و پوست تَلْخی و مَکْروهی‌اَش خود نَهْی اوست
۳۹۴۷ دانهٔ مُردن مرا شیرین شُده‌ست بَلْ هُمْ اَحْیاءُ پیِ من آمده‌ست
۳۹۴۸ اُقْتُلونی یا ثِقاتی لایِما اِنَّ فی قَتْلی حَیاتی دایِما
۳۹۴۹ اِنَّ فی مَوتی حَیاتی یا فَتی کَمْ اُفارِقْ مَوطَنی حَتّی مَتی
۳۹۵۰ فُرْقَتی لَوْ لَمْ تَکُنْ فی ذَا السُّکُون لَمْ یَقُلْ اِنّا اِلَیهِ راجِعون
۳۹۵۱ راجِع آن باشد که باز آید به شهر سویِ وَحْدت آید از تَفریقِ دَهْر

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *