مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۶۸ – تَعجُّب کردنِ آدم عَلَیْهِ‌السَّلامْ از ضِلالَتِ اِبْلیسِ لَعین و عُجْب آوردن

 

۳۹۰۸ چَشمِ آدم بر بِلیسی کو شَقی‌ست از حِقارت وَزْ زِیافَت بِنْگَریست
۳۹۰۹ خویش‌بینی کرد و آمد خودگُزین خَنده زد بر کارِ اِبْلیسِ لَعین
۳۹۱۰ بانگ بَر زَد غَیرتِ حَق، کِی صَفی تو نمی‌دانی زِ اَسْرارِ خَفی
۳۹۱۱ پوستین را بازگونه گَر کُند کوه را از بیخ و از بُن بَرکَند
۳۹۱۲ پَردهٔ صد آدم آن دَم بَردَرد صد بِلیس نو مُسلمان آوَرَد
۳۹۱۳ گفت آدم توبه کردم زین نَظَر این چُنین گُستاخْ نَنْدیشَم دِگَر
۳۹۱۴ یا غیاثَ الْمُسْتَغیثینْ اِهْدِنا لَا افْتِخارَ بِالْعُلومِ وَ الْغِنی
۳۹۱۵ لا تُزغْ قَلْبًا هَدَیْتَ بِالْکَرَم وَاصْرِفِ السّوءَ الَّذی خَطَّ الْقَلَم
۳۹۱۶ بُگْذران از جانِ ما سوءَ الْقَضا وا مَبُر ما را زِ اِخْوانِ صَفا
۳۹۱۷ تَلْخ‌تَر از فُرقَتِ تو هیچ نیست بی‌پَناهَت غیرِ پیچاپیچ نیست
۳۹۱۸ رَخْتِ ما هم رَخْتِ ما را راهْ‌زَن جسمِ ما مَر جانِ ما را جامه کَن
۳۹۱۹ دستِ ما چون پایِ ما را می‌خَورَد بی‌اَمانِ تو کسی جانْ چون بَرَد؟
۳۹۲۰ وَرْ بَرَد جانْ زین خَطَرهایِ عَظیم بُرده باشد مایهٔ اِدْبار و بیم
۳۹۲۱ زان که جانْ چون واصِلِ جانان نبود تا اَبَد با خویشْ کور است و کَبود
۳۹۲۲ چون تو نَدْهی راه، جانْ خود بُرده گیر جان که بی تو زنده باشد، مُرده گیر
۳۹۲۳ گَر تو طَعْنه می‌زَنی بر بَندگان مَر تو را آن می‌رَسَد ای کامْران
۳۹۲۴ وَرْ تو ماه و مِهْر را گویی جَفا   وَرْ تو قَدِّ سَرو را گویی دوتا
۳۹۲۵ وَرْ تو چَرخ و عَرش را خوانی حَقیر وَرْ تو کان و بَحْر را گویی فَقیر
۳۹۲۶ آن به نِسْبَت با کَمالِ تو رَواست مُلکِ اِکْمالِ فَناها مَر تو راست
۳۹۲۷ که تو پاکی از خَطَر وَزْ نیستی نیسْتان را موجِد و مُغْنیسْتی
۳۹۲۸ آن که رویانید، دانَد سوختن زان که چون بِدْرید ، دانََد دوختن
۳۹۲۹ می‌بِسوزَد هر خَزانْ مَر باغ را باز رویانَد گُلِ صَبّاغ را
۳۹۳۰ کِی بِسوزیده بُرون آ،  تازه شو بارِ دیگر خوب و خوب‌آوازه شو
۳۹۳۱ چَشمِ نَرگس کور شُد، بازش بِساخت حَلْقِ نِی بُبْرید و بازَش خود نَواخت
۳۹۳۲ ما چو مَصْنوعیم و صانِع نیستیم جُز زَبون و جُز که قانِع نیستیم
۳۹۳۳ ما همه نَفْسیّ و نَفْسی می‌زَنیم گَر نخوانی، ما همه آهَرْمَنیم
۳۹۳۴ زان زِ آهَرْمَن رَهیدَسْتیم ما که خریدی جانِ ما را از عَمی
۳۹۳۵ تو عَصاکَش هر کِه را که زندگی‌ست بی عَصا و بی عَصاکَشْ کور چیست؟
۳۹۳۶ غیرِ تو هر چه خوش است و ناخَوش است آدمی سوز است و عینِ آتش است
۳۹۳۷ هر کِه را آتشْ پَناه و پُشت شُد هم مَجوسی گشت و هم زَرْدُشت شُد
۳۹۳۸ کُلُّ شَیءٍ ما خَلَا اللّهْ بِاطِلُ اِنَّ فَضْلَ اللهِ غَیْمٌ هاطِلُ

#دکلمه_مثنوی

#داستانهای_مثنوی_مولانا

روزی حضرت آدم (ع) با حقارت در ابلیس نگریست و گفت: حقا که من بسی از او والاترم. خداوند این خودبینی آدم را نپسندید. پس به او ندا داد: اگر همین شیطان که در نظرت حقیر است به حکم خدا سیرتش دگرگون شود از شدت ایمان به حق، ایمان تو را بی‌اعتبار می‌کند و به اصطلاح تو را از سکه می‌اندازد. آدم از غرور خود باز گشت و توبه کرد.

4 پاسخ
  1. چه فرقی دارد ؟ یا زنم یا مرد دیگر
    چه فرقی دارد ؟ یا زنم یا مرد دیگر گفته:

    سلام
    مولانا خبر دارد که کپی پیست رو ممنوع کردید و مخاطب نمی تواند نشر دهد؟ شما عاشقان مولانا هستید مثلا؟ شما در مرحله پیش از شناخت هستید. واقعا که

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *