مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۶۷ – گفتنِ پیغامبر صَلَّی اَللّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ به گوشِ رِکابْدارِ امیرُالْمؤمنین علی کَرَّمَ اَللّهُ وجْهَهُ کِه کُشتنِ علی بر دستِ تو خواهد بودنْ، خَبَرت کردم

 

۳۸۵۹ من چُنان مَردم که بر خونیِّ خویش نوشِ لُطْفِ من نَشُد در قَهْرْ نیش
۳۸۶۰ گفت پیغامبر به گوشِ چاکَرَم کو بُرَد روزی زِ گردنْ این سَرَم
۳۸۶۱ کرد آگَهْ آن رسول از وَحْیِ دوست که هَلاکَم عاقِبَت بر دستِ اوست
۳۸۶۲ او هَمی گوید بِکُش پیشین مرا تا نَیایَد از من این مُنْکَر خَطا
۳۸۶۳ من هَمی گویم چو مرگِ مَن زِ توست با قَضا من چون تَوانَم حیله جُست؟
۳۸۶۴ او همی اُفْتَد به پیشم کِی کَریم مَر مرا کُن از برایِ حَق دو نیم
۳۸۶۵ تا نه‌آیَد بر من این اَنْجامِ بَد تا نَسوزَد جانِ مَنْ بر جانِ خَود
۳۸۶۶ من هَمی گویم بُرو جَفَّ الْقَلَم زان قَلَم بَسْ سَرنِگون گردد عَلَم
۳۸۶۷ هیچ بُغْضی نیست در جانم زِ تو زان که این را من نمی‌دانم زِ تو
۳۸۶۸ آلَتِ حَقّی تو، فاعِلْ دستِ حَق چون زَنَم بر آلَتِ حَقْ طَعْن و دَق؟
۳۸۶۹ گفت او پس آن قِصاصْ از بهر چیست؟ گفت هم از حَقّ و آن سِرِّ خَفی‌ست
۳۸۷۰ گَر کُند بر فِعْلِ خود او اِعْتِراض زِاعْتِراضِ خود بِرویانَد ریاض
۳۸۷۱ اعتراضْ او را رَسَد بر فِعْلِ خَود زان که در قَهْر است و در لُطْفْ او اَحَد
۳۸۷۲ اَنْدرین شهرِ حوادثْ میرْ اوست در مَمالِکْ مالِکِ تَدبیرْ اوست
۳۸۷۳ آلَتِ خود را اگر او بِشْکَنَد آن شِکَسته گشته را نیکو کُند
۳۸۷۴ رَمْزِ نَنَسَخْ آیَةً اَوْ نُنْسِها نأْتِ خَیْرًا در عَقَب می‌دان مَها
۳۸۷۵ هر شَریعَت را که حَق مَنْسوخ کرد او گیا بُرد و عِوَض آوَرْد وَرْد
۳۸۷۶ شب کُند مَنْسوخْ شُغلِ روز را بین جَمادیِّ خِرَد اَفْروز را
۳۸۷۷ باز شب مَنْسوخ شُد از نورِ روز تا جَمادی سوخت زان آتش‌فُروز
۳۸۷۸ گَرچه ظُلْمَت آمد آن نَوْم و سُبات نه دَرونِ ظُلْمَت است آبِ حَیات؟
۳۸۷۹ نه در آن ظِلْمَت خِرَدها تازه شُد؟ سَکْته‌‌یی سَرمایهٔ آوازه شُد؟
۳۸۸۰ که زِ ضِدها ضِدِّها آمد پَدید در سُوَیْدا روشنایی آفرید
۳۸۸۱ جنگِ پیغامبر مَدارِ صُلح شُد صُلحِ این آخِر زمانْ زان جنگ بُد
۳۸۸۲ صد هزاران سَر بُرید آن دِلْسِتان تا اَمان یابَد سَرِ اَهلِ جهان
۳۸۸۳ باغْبان زان می‌بُرَد شاخِ مُضِر تا بِیابَد نَخْلْ قامَت‌ها و بِر
۳۸۸۴ می‌کَنَد از باغْ دانا آن حَشیش تا نِمایَد باغ و میوه خُرَّمیش
۳۸۸۵ می‌کَنَد دندانِ بَد را آن طَبیب تا رَهَد از دَرد و بیماری حَبیب
۳۸۸۶ پَسْ زیادت‌ها دَرونِ نَقْص‌هاست مَر شهیدان را حَیات اَنْدر فَناست
۳۸۸۷ چون بُریده گشت حَلْقِ رِزْق‌خوار یُرْزَقُونَ فَرِحینَ شُد گُوار
۳۸۸۸ حَلْقِ حیوانْ چون بُریده شُد به عَدل حَلْقِ انسان رُست و اَفْزونید فَضْل
۳۸۸۹ حَلْقِ انسان چون بِبُرَّد هین بِبین تا چه زایَد، کُن قیاسِ آن بَرین
۳۸۹۰ حَلْقِ ثالِث زایَد و تیمارِ او شَربَتِ حَق باشد و اَنْوارِ او
۳۸۹۱ حَلْقِ بُبْریده خورَد شَربَت، ولی حَلْقِ از لا رَسته، مُرده در بَلی
۳۸۹۲ بَسْ کُن ای دونْ‌هِمَّتِ کوتَه‌بَنان تا کِی‌اَت باشد حیاتِ جانْ به نان؟
۳۸۹۳ زان نداری میوه‌‌یی مانندِ بید کآبِ رو بُردی پِیِ نانِ سِپید
۳۸۹۴ گَر ندارد صَبر زین نانْ جانِ حِسْ کیمیا را گیر و زَرْ گردانْ تو مِسْ
۳۸۹۵ جامه‌شویی کرد خواهی ای فُلان رو مَگَردان از مَحلّه‌یْ گازُران
۳۸۹۶ گَرچه نان بِشْکَست مَر روزه‌یْ تو را در شِکَسته‌بَند پیچ و بَرتَر آ
۳۸۹۷ چون شِکَسته‌بَند آمد دستِ او پَسْ رَفو باشد یَقینْ اِشْکَستِ او
۳۸۹۸ گر تو آن را بِشْکَنی گوید بیا تو دُرُستَش کُن، نداری دست و پا
۳۸۹۹ پس شِکَستن حَقِّ او باشد، که او مَر شِکَسته گشته را دانَد رَفو
۳۹۰۰ آن کِه داند دوخت، او دانَد دَرید هرچه را بِفْروخت، نیکوتَر خرید
۳۹۰۱ خانه را ویران کُند، زیر و زَبَر پَسْ به یک ساعت کُند مَعْمورتَر
۳۹۰۲ گَر یکی سَر را بِبُرَّد از بَدَن صد هزاران سَر بَر آرَد در زَمَن
۳۹۰۳ گَر نَفَرمودی قِصاصی بر جُنات یا نگفتی فِی اَلْقِصاص آمد حَیات
۳۹۰۴ خود که را زَهره بُدی تا او زِ خَود بر اسیرِ حُکْمِ حَقْ تیغی زَنَد؟
۳۹۰۵ زان که دانَد هرکِه چَشمَش را گُشود کان کُشَنده سُخْرهٔ تَقدیر بود
۳۹۰۶ هرکِه را آن حُکْم بر سَر آمدی بر سَرِ فرزند هم تیغی زدی
۳۹۰۷ رو بِتَرس و طَعْنه کَم زَن بر بَدان پیشِ دامِ حُکْمْ عَجْزِ خود بِدان

#دکلمه_مثنوی

#داستانهای_مثنوی_مولانا

آمده است که روزی پیامبر(ص) به ابن ملجم می‌گوید: روزی می‌آید که تو علی(ع) را به شهادت می‌رسانی. ابن ملجم نزد علی(ع) می‌رود و می‌گوید: چون قرار است این واقعه ناگوار بدست من باشد مرا بکش تا چنین جرمی مرتکب نشوم. حضرت علی(ع) می‌فرماید: چون تقدیر چنین است، کشته شدن من به دست تو مقدّر است. و کشتن تو به دست من قصاص پیش از جنایت است پس من چنین نمی‌کنم. باز ابن ملجم به پای حضرت می‌افتد و برخواسته خود اصرار می‌کند و امام به او می‌گوید: برو که قلم قضا و قدر چنین رقم زده و چاره ای جز رضا به قضا نیست.

15 پاسخ
  1. لیلی سالاری
    لیلی سالاری گفته:

    درود برشما.
    از اونجایی که سروده های حضرت مولانا گاهاً غامض و ثقیل هست،اگه ممکنه اصطلاحات و معانی رو زیر نویس کنید .
    ممنونم.
    یه ایراد نوشتاری هم به چشمم خورد :
    کاب رو بردی پی نان سفید.
    کابرو درسته.سپاس از زحماتتون

    پاسخ
    • احسان اشرفی
      احسان اشرفی گفته:

      درود بر شما. تا جای ممکن می نویسیم. البته معنی کلمات را اگر دوبار روی آن کلیک کنید یک علامت ؟ ظاهر می شود و اگر روی آن کلیک کنید معنی آن را به شما نشان می دهد. آن کلمه هم به صورت کآب رو که در واقع که آب رو است خوانده می شود و باید جدا نوشته شود.

      پاسخ
  2. سربدار
    سربدار گفته:

    همیشه برام سوال بوده فرق بین انتخاب و قضا و قدر و سرنوشت از پیش تعیین شده چیه ؟

    پاسخ
    • احسان اشرفی
      احسان اشرفی گفته:

      قدر می گوید که باید حتما یک راه را انتخاب کنی و برای هر راهی انتهایی مشخص وجود دارد و قضا می گوید اگر از راه اشتباه بروی حتما نتیجه بد می گیری.

      پاسخ
        • احسان اشرفی
          احسان اشرفی گفته:

          فرض کنید که بر سر یک دوراهی قرار گرفته اید که یکی به راست و دیگری به چپ می رود. طرف راست به سوی خانه شما است و طرف چپ به سوی بیابان بی آب و علف. شما می دانید که طرف راست به کجا می رود و طرف چپ به کجا می رود. اینکه شما مجبور هستید که یکی از راهها را بروید این قضا است. قدر راه راست این است که به سوی خانه می رد و قدر راه چپ این است که به بیابان می رود. اصلا هم قابل تغییر نیست. اگر شما به راه راست بروید، قضا حکم می کند که به خانه برسید و لاغیر و همچنین اگر به راه چپ بروید، قضا حکم می کند که حتما به بیابان برسید. شما با انتخاب خود که همان اختیار باشد راه راست یا چپ را انتخاب می کنید.

          پاسخ
          • حمید
            حمید گفته:

            خیلی ممنون ولی اینجا شاعر صراحتا انتخاب ابن ملجم را هم معلول قضا و قدر و لا یتغیر می‌داند و می‌گوید باید به این تقدیر راضی باشیم و انتخابی غیر این ندادیم

  3. ه.ا
    ه.ا گفته:

    سلام، وقتتون پر برکت.

    “جَفَّ الْقَلَم”

    #پاداش_عمل

    #ایرج_شهبازی

    از قانون‌های مهم جهان كه بايد همیشه و همه جا به آن توجه داشت، اين است كه هيچ عملی، هر قدر هم كوچك و غير قابل توجه باشد، بدون پاسخ نمی‌ماند. مثال بسيار گويايي كه در اين باره وجود دارد، «سايه» است كه صبح ظاهراً از صاحبِ سايه دور می‌شود، ولی همراه با تابشِ مستقيم خورشيد، در هنگام ظهر، دوباره به سوی صاحب خود برمی‌گردد. اعمال ما نيز گويی سايه‌های ما هستند و در طول حياتِ پُر فراز و نشيب‌مان ظاهراً از ما دور می‌شوند، حال آنكه هيچگاه از ما جدا نشده‌اند و در موقع لازم آنها را در خود می‌يابيم. سببِ این امر آن است که نظام عالم هستی داراي شعور است و نه تنها در برابر گفتارها و كردارهاي ما منفعل و بی‌تفاوت نيست، بلكه كاملاً مطابق با اعمال و نيات ما، واكنش نشان می‌دهد. آنكه در برابر كوه بايستد و سلام كند، سلام او به سوی خودش بازمی‌گردد و چنانچه كسی در برابر كوه ناسزايی بگويد، لاجرم ناسزا می‌شنود. حالِ ما در دنيا دقيقاً اين گونه است؛ امكان ندارد كه كسی بد بينديشد و بد عمل كند و پاسخِ نيكو دريافت كند:

    گرچه ديوار افكند سايه دراز
    بازگردد سوی او آن سايه باز

    اين جهان كوه است و فعلِ ما ندا
    سويی ما آيد نداها را صدا

    (مثنوی، د ۱/ ۱۵-۲۱۴)
    http://shamsrumi.com/molana/poem/masnavi/first-book/part-9

    مولوی اين را تقدير الهی می‌داند كه هر عملی تأثير و جزايی مناسبِ خود دارد؛ به عبارت ديگر قضا و قدر خداوند مقتضیِ اين است كه جزای بدی بدبختی باشد و پاداشِ نیکی نیک‌بختی. حدیثِ معروفِ «جفَّ القلم بما هو کائن» ظاهراً به این معنی است که «قلم تقدیر همۀ حوادث را رقم زده و خشک شده است»؛ یعنی همه چیز پیشاپیش رقم خورده و هیچ چیز عوض نمی‌شود. این جمله می‌تواند بسیار ناامیدکننده باشد و جبری تلخ و جانگزا را به جان انسان تزریق کند، ولی تفسیر مولانا از این حدیث بسیار آگاهی‌بخش و دلنشین است. به نظر او قلم تقدیر نوشته است که «هر عملی حتماً عکس العملی گریزناپذیر در پی دارد و این قانون هرگز تغییر نمی‌یابد». بهتر است متن سخنِ او را بارها به دقت تمام بخوانیم:

    پس قلم بنوشت كه هر كار را
    لايقِ آن هست تأثیر و جزا

    كژ روي، جَفَّ الْقَلَم، كژ آيدت
    راستي آري، سعادت زايدت

    ظلم آری، مُدبري، جَفَّ الْقَلَم
    عدل آری، بر خوري، جَفَّ الْقَلَم

    چون بدزدد، دست شد، جَفَّ الْقَلَم
    خورد باده، مست شد، جَفَّ الْقَلَم

    (مثنوي، ۵/ ۳۱۳۵-۳۱۳۲)
    http://shamsrumi.com/molana/poem/masnavi/fifth-book/part-5-135

    علاوه بر اينها اعمال و انديشه‌های هر كس فقط و فقط به سوی خود او برمی‌گردند و كسی نمی‌تواند به جاي او مسئوليت آنها را بر عهده بگيرد. در دنياي مجازیِ انسان‌ها كه رابطۀ بين عمل و پاداش رابطه‌ای قراردادی است و فريب بر آن حكومت می‌كند، می‌توان خطا كرد، قيافۀ حق به جانب به خود گرفت، از خود سلبِ مسئوليت كرد و گناه خود را به گردن كسی ديگر انداخت. در فضای آلودۀ جامعه، فرد ستمگر می‌تواند بر جايگاه داور تكيه زند و يك‌طرفه فرد ستمديده را، به جرم ستمگری، محاكمه و محكوم كند و از طريق تحريف اخبار، عوام‌فريبی و تزوير، خطاهاي خودش را توجيه كند و يا اينكه با فرافكني و برساختنِ دشمنان موهوم و واقعی، از زير بار خطاهای خود، شانه خالی كند، ولی در عالم واقع كه بين عمل و پاداش رابطه‌ای تكوينی و اجتناب‌ناپذير وجود دارد، چنين اموری ممكن نيست. ممکن است كه كسی، در فصل كاشت، خار مغيلان يا حنظل بكارد و با انواع تبليغاتها و خبرسازی‌ها، همۀ عالم را متقاعد كند كه گندم كاشته است، ولی ترديدی نيست كه در بهار كه فصل روييدن و باليدن است، رسوا خواهد شد. بسياری از انسان‌های غافل و بيدادگر كه به اين قانون آفرينش بی‌توجه هستند، تنبلي و تزوير و بی‌برنامگی و شلختگی و كينه مي‌كارند و متوقعند كه پيشرفت و تكامل و تعالی و توفيق و صداقت برداشت كنند. كاش همۀ ما معني اين جملۀ ساده را می‌فهميديم كه: «گندم از گندم برويد، جو ز جو»:

    بر قضا كم نه بهانه، ای جوان!
    جُرم خود را چون نهی بر ديگران؟

    خون كند زيد و قصاص او بر عَمْرو؟!
    می خورَد عمرو و بر احمد حَدِّ خَمْر؟!

    http://shamsrumi.com/molana/poem/masnavi/sixth-book/part-6-11

    #جف_القلم

    پاسخ
    • حمید
      حمید گفته:

      سپاس از توضیحات شما ولی اینجا جف القلم تصریح به جبر دارد زیرا شاعر می‌گویدغیر از این تقدیر و قضا انتخاب دیگری نداریم و باید راضی باشیم به همین تقدیر

      پاسخ
      • حمید
        حمید گفته:

        و نیز در این دو بیت ذیل صراحتاً می‌گوید اصلاً این فعل را از تو نمی‌بینم و از خدا می‌بینیم چرا که اساساً تو اختیار نداری و به قول جبرگرایان الفعل فعل الله
        هیچ بُغْضی نیست در جانم زِ تو
        زان که این را من نمی‌دانم زِ تو
        آلَتِ حَقّی تو، فاعِلْ دستِ حَق
        چون زَنَم بر آلَتِ حَقْ طَعْن و دَق؟

        پاسخ
  4. ه.ا
    ه.ا گفته:

    جف القَلم ؛ یعنی به اصطلاح خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.
    پس این لحظه قلم خدا، زندگی مادی و معنوی ما را ترسیم می‌کند.
    یعنی چقدر فضا در درون داشته باشیم، چقدر به عشق زنده باشیم و چقدر کارهای ما در بیرون درست دربیاید.
    او (خدا ) در این لحظه می‌نویسد و هی قلم خشک می‌شود . یعنی مرکب قلم خشک می‌شود و وقتی خشک می‌شود ما می‌فهمیم . می‌گوییم آقا چرا حالم بد شد؟ حالم خوب است.
    اگر سزاواری و شایستگی ما بیشتر بشود، ما شادی و آرامش بیشتری خواهیم داشت، که این آرامش و شادی از آنور می‌آید.
    بعبارتی زندگی یا خدا به اندازه لیاقتمان و سزاواریمان، شادی و آرامش می دهد.

    #پرویز_شهبازی
    #جف_القلم

    پاسخ
  5. ه.ا
    ه.ا گفته:

    🍁 با بعضی ها که صحبت می‌کنی، می‌گویند؛ وضعیتهای بیرونی باید عوض بشوند، همسرم باید عوض بشود، فلان وضعیت و فلان وضعیت هم باید عوض بشود، تا من حالم خوب بشود .
    به او می‌گوییم حال تو را جَف القلم می‌نویسد. حال تو بستگی به این دارد که از آن ور چقدر شادی می‌رسد، چقدر خرد می‌رسد و آن هم بستگی به این دارد که چقدر تو تسلیم هستی.
    تسلیم پذیرش اتفاق این لحظه است قبل از قضاوت، یعنی رفتن به ذهن، بدون قید و شرط، ما را از من ذهنی در می‌آورد، یک لحظه از جنس همان زندگی می‌شویم که از اول بودیم.

    #پرویز_شهبازی
    #جف_القلم

    پاسخ
  6. ه.ا
    ه.ا گفته:

    معنی جَفَ القَلم این است که عدل و ستم پیش من یکجور نیست.
    ولی ما می‌دانیم وقتی منِ ذهنی داریم، دائماً ستم می‌کنیم. یعنی جفا و ستم هر دو یک چیز است.
    هر کسی مرکزش پر از مادیات است و با عقل آنها زندگی می‌کند، به خودش ستم می‌کند، به همه ستم می‌کند.
    عدل، موقعی است که ما فضای درون را باز کردیم و زندگی به ما می‌گوید که:
    چه چیزی در چه جایی باید باشد.
    الآن هم که ما این همه غصه داریم با توجه به قانون الهی باید همینطور باشد، این عین عدل است.
    وقتی ما فضا را باز نکرده‌ایم، وقتی من ذهنی داریم، وقتی درد حمل می‌کنیم، درد بسوی درد می‌رود. این قانون را ما نمی‌دانیم و تلاش در خراب کردن زندگی خودمان و دیگران داریم!!

    #پرویز_شهبازی
    #جف_القلم

    پاسخ
  7. جلال09120310964
    جلال09120310964 گفته:

    درکانال گنج حضور دکتر پرویز شهبازی شرح عالی دارد بر مثنوی (( مولوی معیار وشاخص کل عالم است و پیامبر رازها واسرار است. تکرار ناپذیر است و اعجوبه دهر … انسان کامل واز ابرار ونوابغ بوده که حالا شمس تبریزی را دید کامل ودر اوج شد ولی متاسفانه آدم های جاهل و اورا ادراک ندارند چون علم بالا میخواد و مولوی شناسان درجهان درمانده اند

    پاسخ
  8. جلال09120310964
    جلال09120310964 گفته:

    علامه کبیر جعفری شرح برمثنوی نوشت و آن خواب معروف مولوی را دید مولوی قرآن بود و مفسر عظیم قرآن و سلطان علم وسلطان ایمان وشیخ الفقها بود وانسان کامل بود ولی شوربختانه فلانی ها یک بیت او را حتی نمی فهمند و از سر تنبلی وجهل میگن او صوفی بود و……فاجعه است. کسی که علی وعلی گونه ها را درتاریخ ذبح کردند نمازشب خوان ها بودند

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *