مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۲۲۳ – دادْ خواستنِ پَشّه از بادْ به حَضرتِ سُلَیمان عَلَیْهِ السَّلام

 

۴۶۲۵ پَشّه آمد از حَدیقه وَزْ گیاه وَزْ سُلَیمان گشت پَشّه دادْخواه
۴۶۲۶ کِی سُلَیمان مَعْدِلَت می‌گُسْتَری بر شَیاطین و آدمی‌زاد و پَری
۴۶۲۷ مُرغ و ماهی در پَناهِ عَدلِ توست کیست آن گُم‌گشته کِشْ فَضْلَت نَجُست؟
۴۶۲۸ داد دِهْ ما را که بَسْ زاریم ما بی‌نَصیب از باغ و گُلْزاریم ما
۴۶۲۹ مُشکلاتِ هر ضَعیفی از تو حل پَشّه باشد در ضَعیفی خود مَثَل
۴۶۳۰ شُهره ما در ضَعف و اِشْکَسته‌پَری شُهره تو در لُطْف و مِسْکین‌پَروَری
۴۶۳۱ ای تو در اَطْباقِ قُدرت مُنْتَهی مُنْتَهی ما در کَمیّ و بی‌رَهی
۴۶۳۲ داد دِهْ ما را ازین غَم کُن جُدا دست گیر ای دستِ تو دستِ خدا
۴۶۳۳ پس سُلَیمان گفت ای اِنْصاف‌جو داد و اِنْصاف از که می‌خواهی؟ بگو
۴۶۳۴ کیست آن کالِم که از باد و بُروت ظُلْم کرده‌ست و خَراشیده‌ست روت؟
۴۶۳۵ ای عَجَب در عَهْدِ ما ظالِم کجاست؟ کو نه اَنْدَر حَبْس و در زَنجیرِ ماست؟
۴۶۳۶ چون که ما زادیم ظُلْم آن روز مُرد پَسْ به عَهْدِ ما کِه ظُلْمی پیش بُرد؟
۴۶۳۷ چون بَر آمَد نور ظُلْمَت نیست شُد ظُلْم را ظُلْمَت بُوَد اَصْل و عَضُد
۴۶۳۸ نَکْ شَیاطینْ کَسْب و خِدْمَت می‌کُنند دیگران بَسته به اَصْفادَند و بَند
۴۶۳۹ اصلِ ظُلْمِ ظالِمان از دیو بود دیو در بَند است اِسْتَم چون نِمود؟
۴۶۴۰ مُلْک زان داده‌ست ما را کُنْ فَکان تا نَنالَد خَلْقْ سویِ آسْمان
۴۶۴۱ تا به بالا بَر نَیایَد دودها تا نگردد مُضْطَرِبْ چَرخ و سُها
۴۶۴۲ تا نَلَرزَد عَرشْ از ناله‌ی یَتیم تا نگردد از سِتَم جانی سَقیم
۴۶۴۳ زان نَهادیم از مَمالِک مَذْهبی تا نَیایَد بر فَلَک‌ها یا رَبی
۴۶۴۴ مَنْگَر ای مَظْلومْ سویِ آسْمان کآسْمانی شاه داری در زمان
۴۶۴۵ گفت پَشّه دادِ من از دستِ باد کو دو دستِ ظُلْم بر ما بَر گُشاد
۴۶۴۶ ما زِ ظُلْمِ او به تَنگی اَنْدَریم با لَبِ بَسته ازو خون می‌خَوریم

#دکلمه_مثنوی

#داستانهای_مثنوی_مولانا
روزی روزگاری پشه ای برای شکایت و دادخواهی نزد سلیمان نبی (ع) رفت و اینچنین شاکی شد که: “ای سلیمان، تو در میان آدمی و شیطان و پری عدل گستر هستی و نیز مرغ و ماهی هم در پناه عدل تو زندگی می کنند، به داد ما هم برس چرا که به سبب ظلمی که به ما شده از گشت و گذار در دشت و باغ بی نصیب مانده ایم. تو مشکلات هر موجود ضعیف را حل می کنی. می دانی که پشه در ضعف خود ضرب المثل است و تو در لطف و ترحم مشهوری. ای سلیمان تو قدرت بسیار داری و من ضعیف و ناتوانم. پس به فریاد من هم برس و از من نیز دستگیری کن.” حضرت سلیمان در جواب پشه گفت: بگو ببینم از کی شاکی هستی؟ کدام مغرور متکبری به تو ظلم کرده است؟ مگر در حکومت ما ستمگر و ظالمی یافت می شود که در بند و زندان نبوده و آزاد باشد؟! چون از هنگامی که ما به این دنیا آمدیم، ظلم و ستم رخت بربست و در حکومت ما ظالمی وجود ندارد، همانطور که با تابیدن نور دیگر تاریکی و ظلمتی وجود ندارد. در عهد ما حتی شیاطین (که ریشه ظلم و ستم هستند) هم در خدمت ما هستند و برخی دیگرشان در غل و زنجیر هستند (اشاره با آیات ۳۷ و ۳۸ سوره ص ). مشیت و لطف الهی به این خاطر این ملک و حکومت را به ما سپرده است که در آن به هیچ کسی ستم نشود و آه و ناله کسی به آسمان ها نرود و عرش از ناله یتیم ستم دیده نلرزد. پس ای پشه برای دادخواهی لازم نیست که رو به آسمان ها کنی زیرا که در این حکومت، پادشاهی آسمانی و عادل حکمرانی می کند. پشه گفت من از دست باد شاکی ام که بسیار به ما ظلم می کند. ما از ستم او به تنگ آمده ایم ولی از ترس مجبوریم سکوت کنیم و خون بخوریم.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *