ترجیع بند ۱۲ مولانا

 

 

۱ زان بادۀ صوفی بُوَد از جامْ مُجَرَّد کَزْ غایَتِ مَستی زِ کَفَش جامْ بِیُفتد
۲ در حالَتِ مَستی چو دل و هوش نَگُنجید پس نیست عَجَب گَر قَدَح و جامْ نَگُنجَد
۳ اوَّل سَبَقَت بود اَلِف هیچ ندارد زان پیش رو اُفْتاد و سِپَهْدار و مُؤیَّد
۴ حی نیز اگر هیچ ندارد، چو اَلِف نیز در صورتِ جیم آمد و جیم است مُقَیَّد
۵ میم از اَلِف و هاست مُرکَّب به نِبِشتَن تَرکیب بُوَد عِلَّت بر هستیِ مُفْرَد
۶ پس بَزمِ رَسول آمد، بی‌ساغَر و بی‌جام تا جمع به خود باشد، هستیِّ محمَّد
۷ بامِ فَلَک از اُستن و دیوار چو تنهاست هر بامْ دَرافتاده و آن بامْ مُشَیَّد
۸ بالاتَر ازین چَرخِ کُهَن عالَمِ لُطْفی‌ست کَارْواح در آن ناحیه مانند، مُجَدَّد
۹ عُریان شُده‌یی بر لبِ این جوی، پِیِ غُسل نی جویْ نِمایَد به نَظَر صَرحِ مُمَرَّد
۱۰ آن دیو و پَری ساخته است از پِیِ تَغْلیط تا شیشه نِمایَد به نَظَر آبِ مُسَرَّد
۱۱ از مَکْر گُریزان شو و در وَکْرِ رضا رو تا زنده شَوی فارغ از اَنْفاسِ مُعَدَّد
۱۲ تَرجیع کُنم خواجه، که این قافیه تَنگ است نی، خود نَزنَم دَم، که دَمِ ما همه نَنگ است
۱۳ من دَم نَزنَم، لیک دَمِ نَحْنُ نَفَخْنا در من بِدَمَد، ناله رَسَد تا به ثُریّا
۱۴ این نایِ تَنَم را چو بِبُرّید و تَراشید از سویِ نِیِسْتانِ عَدَم عَزَّتَعالا
۱۵ دِلْ یک سرِ نِی بود و دَهانْ یک سَرِ دیگر آن سَر زِلبِ عشقْ هَمی‌بود شِکَرخا
۱۶ چون از دَمِ او پُر شُد و از دو لبِ او مَست تَنگ آمد و مَستانه بَرآوَرْد عَلالا
۱۷ وَاللَّهْ زِ میِ آن دو لبِ اَرْ کوه بِنوشَد چون ریگ شود کوه، زِآسیبِ تَجَلا
۱۸ نِی پَردۀ لب بود که گَر لب بِگُشایَد نی چَرخِ فَلَک مانَد و نی زیر و نه بالا
۱۹ آواز دِهْ اَنْدَر عَدَم ای نای و نَظَر کُن صد لیلی و مجُنون و دو صد وامِق و عَذرا
۲۰ بُگْشایَد هر ذَرّه دَهان گوید، شاباش وَنْدَر دلِ هر ذَرّه حقیر آید صَحرا
۲۱ زود از حَبَشِ تَنْ به سویِ رومِ جَنان رو تا بَرکَشَدت قیصر، بر قَصرِ مُعَلّا
۲۲ این جایْ نه آن جاست که این جا بِتَوان بود هی، جایِ خوشی جوی و دَرآ در صَفِ هَیْجا
۲۳ هین، وَقتِ جِهاد است و گَهِ حَملۀ مَردان صَفْرا مَکُن و دَرشِکَن از حَمله تو، صَف را
۲۴ تَرجیعِ سوم آمد و گفتی تو، خدایا بَرگَم شُده مَگْری که مرا هست عِوَض‌ها
۲۵ آن مُطربِ خوش‌نَغمۀ شیرین‌دَهَن آمد جان‌ها همه مَستَند، که آن جان به من آمد
۲۶ خندان شُده اِشْکوفه و گُل جامه دَریده کَزْ سویِ عَدَم سُنبله و یاسَمَن آمد
۲۷ جان‌هایِ گُلِستان به دَمِ دِیْ بِپَریدند هنگامِ بهاران شُد و هر جانْ به تَن آمد
۲۸ خوبان بِرَسیدند زِ بُتخانۀ غَیبی کوریِّ خَزانی که به خو، بُت‌شِکَن آمد
۲۹ چون صبر گُزیدند، به دِیْ جُمله درختان آن هَجْر چو چاه است و صَبوری رَسَن آمد
۳۰ چون صبر گَزید آیِس، آمد فَرجَش زود چون خُلقْ حَسَن کرد، نِگارِ حَسَن آمد
۳۱ در عیدِ بهار، ابر بَراَفْشانْد گُلابی وان رَعْد بَران اوج هوا، طَبْل‌زَن آمد
۳۲ یک باغ پُر از شاهِد، نی تُرک و نه رومی کَنْدَر حُجُبِ غَیب، هزاران خُتَن آمد
۳۳ بَس جان که چو یوسُف به چَهِ مَهْلَکه افتاد پِنْداشت که گُم گشت، خود او در وَطَن آمد
۳۴ زیرا که رَهِ آبِ خَضِر مُظْلِم و تاری‌ست آخِر زِ رَهِ خار، گُل اَنْدَر چَمَن آمد
۳۵ خامُش کُن، اگرچه که غَزَل اَغْلَبْ باقی‌ست تا شاه بگوید، چو دَرین اَنْجُمَن آمد
۳۶ ای ماه عِذار من و ای خوش قَد و قامَت بَرخیز که بَرخاست زِ عشقِ تو قیامَت

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *