ترجیع بند ۱۵ مولانا

 

۱ ای یارِ گرم دار و دلارامِ گرم دار پیش آ، به دستِ خویش سَرِبَندگان بِخار
۲ خاکِ تویم و تشنۀ آب و نباتِ تو در خاکِ خویشْ تُخمِ سَخا و وَفا بِکار
۳ تا بَردَمَد زِسینه و پَهْنایِ این زمین آن سَبزهایِ نادر و گُل‌هایِ پُر نِگار
۴ وَزْهر چَهی بَرآیَد از عکسِ رویِ تو سَرمَستْ یوسْفی قَمَرین رویِ خوشْ عِذار
۵ این قِصّه را رَها کُن تا نوبَتی دِگَر پیغامِ نو رَسید، پیش آ و گوش دار
۶ پیری سویِ من آمد شاخِ گُلی به دست گفتم که از کجاست؟ بِگُفتا از آن دیار
۷ گفتم از آن بهار به دنیا نِشانه نیست کین جا یکی گُل است و دوصد گونه زَخْمِ خار
۸ گفتا نِشانه هست، وَلیکِن تو خیره‌یی کان کَس که بَنگ خورْد، دَهَد مغزِ او دَوار
۹ زَانْدیشه و خیالْ فرو روب سینه را سَبزک بِنِه زِ دست و نَظَر کُن به سَبزه زار
۱۰ تَرجیع کُن که آمد یک جامِ مالْ مال   جانْ نَعْره ‌می‌زَنَد که بیا، چاشْنی حَلال
۱۱ گَر تو شراب باره و نَریّ و اوسْتاد چون گُل مَباش، کو قَدَحی خورْد و اوفْتاد
۱۲ چون دوزخی دَرآی و بِخور هفتْ بَحْر را تا ساقی‌اَت بِگوید کِی شاه نوش باد
۱۳ گَر گوهری‌ست مَرد، بُوَد بَحْر ساغَرش دنیا چو لُقمه‌یی شَوَدَش، چون دَهان گُشاد
۱۴ دنیا چو لُقمه‌یی‌ست، وَلیکِن نه بر مگس بر آدم است لُقمه، بر آن کَس کَزو بِزاد
۱۵ آدم مگس نَزایَد، تو هم مگس مَباش جَمشید باش و خُسرو و سُلطان و کیقُباد
۱۶ چون مَست نیستم، نمکی نیست در سُخَن زیرا تَکَلُّف است و اَدیبیّ و اِجْتِهاد
۱۷ امّا دَهانِ مَست چو زنبور خانه‌یی‌ست زنبور جوش کرد به هر سویْ بی‌مُراد
۱۸ زنبورهایِ مَست و خَراب از دَهانِ شَهْد با نوش و نیشِ خود شُده پَرّان میانِ باد
۱۹ یعنی که ما زِخانۀ شش گوشه رَسته ایم زان خُسروی که شَربَتِ شیرینْ به نَحْل داد
۲۰ تَرجیع بَند خواهد، بر مَستْ بَند نیست   چه بَند و پَند گیرد، چون هوشمند نیست؟
۲۱ پیش آر جامِ لَعْلْ، تو ای جانِ جانِ ما ما از کجا، حِکایَتِ بسیار از کجا
۲۲ بُگْشا دو دستِ خویش، کَمَر کُن به گِردِ من جامِ بَقا بِیاوَر و بَرکَن زِمن قَبا
۲۳ صد جام دَرکَشیدی و بر لب زدی کُلوخ لیکِن دو چَشمِ مَستِ تو در ‌می‌دَهَد صَلا
۲۴ آن میْ که بویِ او به دو فرسنگ ‌می‌رَسَد پنهان هَمی‌کُنیش؟ تو دانی، بِکُن هَلا
۲۵ از من نَهان مَدار، تو دانیّ و دیگران زیرا که بَندۀ تواَم، آن گاه باوَفا
۲۶ این خود نِشانه‌یی‌ست، نَهان کِی شود شراب؟ پیدا شود نِشانَش بر روی و در قَفا
۲۷ بر اُشتُری نِشینی و سَر را فُرو کَشی در شهر ‌می‌رَوی، که مَبینید مَر مرا
۲۸ تو آنچنان که دانی و آن اُشتُرِ تو مَست عَفْ عَفْ هَمی‌کُند که بِبینید هر دو را
۲۹ بازار را بِهِل، سویِ گُلْزار ران شُتُر کان جاست جایِ مَستان، هم جِنْس و هم سرا
۳۰ ای صد هزار رَحْمَتِ نوبر جَمالِ تو   نیکوست حالِ ما، که نِکو باد حالِ تو

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *