ترجیع بند ۱۷ مولانا

 

 

۱ گَر دِلَت گیرد وگَر گردی مَول زین سَفَر چاره نداری ای فُضول
۲ دل بِنِه، گَردن مَپیچان چپّ و راست هین، رَوان باش و رَها کُن مول مول
۳ وَرْنه اینَک ‌می‌بَرندَت کَش کَشان هرطَرَف پیک است و هر جانِب رَسول
۴ نیستی در خانه، فِکْرَت تا کجاست؟ فکرهایِ خَلْق را بُرده‌ست غول
۵ جادویی کردند چَشمِ خَلْق را تا که بالا را نَدانند از سُفول
۶ جادُوان را جادُوانی دیگرند ‌می‌کنند اَنْدَر دلِ ایشانْ دُخول
۷ خیره مَنْگَر، دیده‌ها در اصلْ دار تا نباشی روزِ مُردنْ بی‌اصول
۸ نَحْنُ نَزَّلْنا بِخوان و شُکر کُن کآفتابی کرد از بالا نُزول
۹ آفتابی نی که سوزد روی را آفتابی نی که اُفتَد در اُفول
۱۰ نَعْره کَم زَن، زانکه نزدیک است یار که زِ نزدیکی گُمان آید حُلول
۱۱ حَق اگر پنهان بُوَد، ظاهر شود مُعجزات است و گُواهانِ عُدول
۱۲ لیکْ تو اِشْتاب کَم کُن، صبر کُن گرچه فرموده‌ست، کَالْانْسانُ عَجُول
۱۳ رَبَّنا اَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْرَنا لا تُزِلْ اَقْدامَنا فی ذَاالْوُحول
۱۴ بر اشارت یاد کُن تَرجیع را دَر بِبَند و رَهْ مَدِه تَشْنیع را
۱۵ ای گُذَر کرده زِ حال و از مُحال رفته اَنْدَر خانۀ فیهِ رِجال
۱۶ ای بِدیده رویِ وَجْهُ الله را کین جهان بر رویِ او باشد چو خال
۱۷ خال را حُسنی بُوَد از رو بُوَد وَرْ نمی‌بینی چُنین، چَشمی بِمال
۱۸ چون بِمالی چَشم، در هر زشتی‌ای صورتی بینی کَمالْ اَنْدَر کَمال
۱۹ چند صورت‌هاست پِنْداری که اوست تا رسی اَنْدَر جَمالِ ذوالْجَلال
۲۰ خَلْق را ‌می‌رانَد و خوبیِّ او ‌می‌کَشانَد گوشِ جان را که تَعال
۲۱ خاکِ کویِ دوست را از بو بِدان خاکِ کویَش خوش‌تَر از آبِ زُلال
۲۲ اَنْدَر آن آبِ زُلال اَنْدَر نِگَر تا بِبینی عکسِ خورشید و هِلال
۲۳ تا شنیدم گفتنِ شیرینِ او ‌می‌فَزایَد گفتنِ خویشَم مَلال
۲۴ دامَن او گیر، یعنی دَردِ او رویَدَت از دَردِ او صد پَرّ و بال
۲۵ سَر نمی‌اَرْزَد به دَردِ سر، عَجَب خود بِیَندیش و رَها کُن قیل و قال
۲۶ سَر خُمارت داد و مَستی‌ها دَهَد زیرِ آن مَستی بُوَد سِحْرِ حَلال
۲۷ از پِیِ این مَهْ به شبْ بیدار باش سَر مَنِه جُز در دُعا و اِبْتِهال
۲۸ وَقتِ تَرجیع است بَرجِه، تازه شو چون جَمالَش بی‌حَد و اندازه شو
۲۹ دیگران رفتند، خانۀ خویش باز ما بِمانْدیم و تو و عشقِ دراز
۳۰ هرکه حیرانِ تو باشد دارد او روزه در روزه، نماز اَنْدَر نماز
۳۱ رازْ او گوید که دارد عقل و هوش چون فَنا گردد، فَنا را نیست راز
۳۲ سِلْسِله از گَردنِ ما بَرمَگیر که جُنونِ تو خوش است، ای بی‌نیاز
۳۳ طوقِ شاهانْ چاکرِ این سِلْسِله‌ست عاشقان از طوق دارند اِحْتِراز
۳۴ خار و گُل را حُسنْ بَخش از آبِ خِضْر طاق را و جُفت را کُن جُفتِ ناز
۳۵ هرکه او بِنْهَد سَری بر خاکِ تو کُن قَبولَش، گَر حقیقتْ گَر مَجاز
۳۶ نی مرا هرچه شود، خود گو بِشو در بهارِ حُسنِ خود تو ‌می‌گُراز
۳۷ حُسنِ تو باید که باشد بر مُراد عاشقان را خواه سوز و خواه ساز
۳۸ خواه رَدْشان کُن به خَطِّ لایَجوز خواهَشان از فَضْل دِهْ خَطِّ جَواز
۳۹ خواهَشان چون تارِ چَنگی بَرسِکُل خواهَشان چون نایْ گیر و ‌می‌نَواز
۴۰ خواهَشان بی‌قَدْر کُن، چون سنگ و خاک خواه چون گوهر بِدِهْ شان امتیاز
۴۱ عاقِبَت محمود باشد دادِ تو ای تو محمود و همه جان‌ها اَیاز
۴۲ در غُلامیِّ تو جانْ آزاد شُد وَزْ اَدَب‌هایِ تو عقلْ اُستاد شُد
۴۳ مایِ ما کِه بْوَد، چو تو گویی اَنَا؟ مِسِّ ما کِه بْوَد، پیشِ کیمیا؟
۴۴ پیشِ خورشیدی چه دارد مُشتِ برف جُز فَنا گشتن زِ اِشْراق و ضیا؟
۴۵ زَمْهَریر و صد هزاران زَمْهَریر با تَموزِ تو کجا مانَد؟ کجا؟
۴۶ با تَموزی‌هایِ خورشیدِ رُخَت زَمْهَریر آمد تَموزِ این ضُحی
۴۷ بر دُکانِ آرزو و شوقِ تو کیسه‌دوزانند این خوف و رَجا
۴۸ بر مُصَلّایِ کَمالِ رِفْعَتَست سَجده‌هایِ سَهْو ‌می‌آرَد سُها
۴۹ خواب را گَردن زَدی ای جانِ صُبح چه صَباحْ آموختن باید تو را؟
۵۰ چَپِّ ما را راست کُن، ای دستِ تو کرده اَژْدَرهایِ هایِل را عَصا
۵۱ شُکرْ ایزد را که من بیگانه رنگ گشته‌ام با بَحْرِ فَضْلَت آشِنا
۵۲ کَف بَرآرَم در دُعا و شُکرْ من جاودانی دیده زان بَحْرِ صَفا
۵۳ ای تو بی‌جا هَمچو جان و منْ چو تَن ‌می‌رَوَم در جُستنِ تو جا به جا
۵۴ عُمر ‌می‌کاهید بی‌تو روزْ روز رَسْت از کاهِش به تو ای جان‌فَزا
۵۵ واجِدیّ و وَجْدبَخشِ هر وجود چه غَم اَرْ من یاوه کردم خویش را
۵۶ هین سَلامَت ‌می‌کُند تَرجیعِ من که خوشی؟ چونی تو از تَصْدیعِ من؟

 

1 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *