ترجیع بند ۲۴ مولانا

 

 

۱ امروز به قونیّه، ‌می‌خَندد صد مَهْ رو یعنی که زِلارَنده، ‌می‌آید شَفْتالو
۲ در پیشِ چُنین خَنده، جان است و جهانْ بَنده صد جان و جهانِ نو، دَر‌می‌رَسَد از هر سو
۳ کُهْنه بِگُذار و رو، در بَر کَش یارِ نو نو بیش دَهَد لَذَّت، ای جان و جهان، نو جو
۴ عالَم پُر ازین خوبانْ ما را چه شُده‌ست ای جان؟ هر سویْ یکی خُسرو، خَندان لب و شیرین خو
۵ بر چهرۀ هر یک بُت، بِنْوشته که لا تَکْبِت بر سیبِ زَنَخ مُرْقَمْ، مَنْ یَعْشَقُ لا یَصْحو
۶ بَرخیز که تا خیزیم، با دوست دَرآمیزیم لالا چه خَبَر دارد، از ما و ازان لولو؟
۷ بَهرِ گُلِ رُخسارش، کَزْ باغِ بَقا رویَد چون فاخْته ‌می‌گوید هر بُلبُلِ جان کوکو
۸ گر این شِکَر است ای جان، پس چِه بُوَد آن شِکَّر؟ ای جانِ مرا مَستی، وِیْ دَردِ مرا دارو
۹ بازآمد و بازآمد، آن دِلْبَرِ زیباخَد تا فِتْنه بَراندازد، زن را بِبُرَد از شو
۱۰ با خوبیِ یارِ من، زن چِه بُوَد؟ طَبْلَک زَن در مَطْبَخِ عشقِ او، شو چِه بُوَد؟ کاسه شو
۱۱ گَر دَرنِگَری خوش خوش، اَنْدَر سَرِانگشتش نی جَیْبِ نَسَب گیری، نی چادَرِ اُغلاغو
۱۲ شب خُفته بُدی ای جان، من بودم سَرگَردان تا روز دُهُل ‌می‌زد، آن شاهْ بَرین بارو
۱۳ گُفتم زِفُضولی من، ای شاهِ خوشِ روشن این کار چه کارِ توست ؟ کو سَنْجَر و کو قُتْلو
۱۴ گفتا بِنِگَر آخِر، از عشقِ منِ فاخِر هم خواجه و هم بَنده، افتاده میانِ کو
۱۵ بر طَبْلِ کسی دیگر، بَرنارَد عاشق سَر پیراهنِ یوسُف را، مخصوص شُده‌ست این بو
۱۶ مَست است دِماغِ من، خواهم سُخَنی گفتن تا باشم من مُجْرِم، تا باشم یازُقلو
۱۷ گیرم که بگویم من، چه سود ازین گفتن؟ گوشِ همه عالَم را، بَردوزَد آن جادو
۱۸ تَرجیع کُنم ای جان، گَر زان که بِخَندی تو تا از خوشی و مَستی، بر شیرْ جَهَد آهو
۱۹ ای عید غُلامِ تو، وِیْ جان شُده قُربانَت تا زنده شود قُربان، پیشِ لبِ خَندانَت
۲۰ چون قَند و شِکَر آید پیشِ تو؟ که ‌می‌باید بر قَند و شِکَر خَندَد، آن لَعْلِ سُخَن دانَت
۲۱ هر کَس که ذَلیل آمد، در عشقْ عزیز آمد جُز تشنه نَیاشامَد از چَشمۀ حیوانَت
۲۲ ای شادیِ سَرمَستان، ای رونَقِ صد بُستان بِنْگَر به تَهی دَستان، هر یک شُده مِهْمانَت
۲۳ پُر کُن قَدَحی باده، تا دل شود آزاده جانْ سیر خورَد جانا، از مایدۀ خوانَت
۲۴ بس راز نیوشیدم، بس باده بِنوشیدم رازَم همه پیدا کرد، آن بادۀ پنهانَت
۲۵ ای رَحمَتِ بی‌پایان، وَقت است که در اِحْسان موجی بِزَنَد ناگَهْ بَحْرِ گُهَراَفْشانَت
۲۶ تا دامنِ هر جانی، پُر دُرّ و گُهَر گردد تا غوطه خورَد ماهی در قُلْزُمِ اِحْسانَت
۲۷ وَقت است که سَرمَستان گیرند رَهِ خانه شب گشت چه غَم از شبْ با ماهِ درخشانَت
۲۸ ای عید، بِیَفکَن خوان، داد از رَمَضان بِسْتان جَمعیَّت نومان دِهْ، زان جَعْدِ پَریشانَت
۲۹ دَرپوشْ لباسِ نو، خوش بر سَرِ مِنْبَر رو تا سَجدۀ شُکر آرَد، صد ماهِ خُراسانَت
۳۰ ای جانِ بَداَنْدیشَش، گُستاخ درآ پیشَش من مُجْرِمِ تو باشم، گَر گیرد دَربانَت
۳۱ دَر باز شود وَاللَّه، دَربان بِزَنَد قَهْقَه بوسَد کَفِ پایِ تو، چون بیند حیرانَت
۳۲ خنده بَرِ یارِ من، پنهان نتوان کردن هر دَم رَطلی خَنده، ‌می‌ریزد در جانَت
۳۳ ای جان، زِشرابِ مُر، فَربه شُدی و لَمْتُر کَزْ فَربَهیِ گَردن، بِدْرید گَریبانَت
۳۴ با چهرۀ چون اَطْلَس، زین اَطْلَس ما را بس تو نیز شَوی چون ما، گَر رویْ دَهَد آنَت
۳۵ زین‌ها بِگُذشتم من، گیر این قَدَحِ روشن مَستی کُن و باقی را دَردِهْ به عزیزانَت
۳۶ چون خانه رَوَند ایشان، شبْ مانَم من تنها با زَنگیَکانِ شب تا روز بکوبَم پا
۳۷ امروز گِرو بَندَم با آن بُتِ شِکَّرخا من خوش‌تَر ‌می‌خَندم، یا آن لبِ چون حَلْوا؟
۳۸ من نیم دَهان دارم، آخِر چه قَدَر خَندم؟ او هَمچو درختِ گُل، خَنده‌ست زِ سَر تا پا
۳۹ هستم کُن جانا خَوش، تا جان بِدَهَد شَرحَش تا شهر بَرآشوبَد، زین فِتْنه و زین غوغا
۴۰ شهری چه مَحَل دارد، کَزْ عشقِ تو شور آرَد؟ دیوانه شود ماهی، از عشقِ تو در دریا
۴۱ بر رویِ زمین ای جان، این سایۀ عشق آمد تا چیست خدا داند از عشقْ بَرین بالا
۴۲ کو عالَمِ جسمانی؟ کو عالَمِ روحانی؟ کو پا و سَرِ گِل‌ها؟ کو کَرّو فَرِ دل‌ها؟
۴۳ با مَشْعلۀ جانان، در پیشِ شُعاعِ جان تاریک بُوَد اَنْجُم، بی‌مغز بُوَد جوزا
۴۴ چون نار نِمایَد آن، خودْ نور بُوَد آخِر سودایِ کَلیمُ اللَّهْ شُد جُمله یَدِ بَیضا
۴۵ مَگْریز زِغَم ای جان، در دَرد بِجو دَرمان کَزْ خار بِرویَد گُل، لَعْل و گُهَر از خارا
۴۶ زین جُمله گُذَر کردم، ساقی میِ جان دَردِهْ ای گوشۀ هر زندان، با رویِ خوشَت صَحرا
۴۷ ای ساقیِ روحانی، پیش آر میِ جانی تو چَشمۀ حیوانی، ما جُمله در اِسْتِسْقا
۴۸ لب بَسته و سَرگَردان، ما را مَگُذار ای جان ساغَر هَله گردان کُن، پُر بادۀ جانْ اَفْزا
۴۹ آن بادۀ جانْ اَفْزا، از دل بِبَرَد غَم را چون سور و طَرَب سازد هر غُصّه و ماتم را
۵۰ چون باشد جامِ جان، خوبیِّ و نِظامِ جان کَزْ گفتنِ نامِ جان، دل ‌می‌بِرَوَد از جا
۵۱ گفتم به دل از مِحْنَت، باز آی یکی ساعت گفتا که نمی‌آیم، کین خار بِهْ از خُرما
۵۲ ماهی که هم از اوَّلْ با بَحْر بِیارامَد در جویْ نَیاسایَد، حوضَش نَشَود مَأوا
۵۳ گَر آبَم در پَستی، من بِفْسُرم از هستی خورشید پَرَستَم من، خو کرده در آن گرما
۵۴ در مِحْنَتِ عشقِ او، دَرج است دو صد راحت زین مِحْنَتِ خوش ترسان کی باشد جُز تَرسا؟

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *