ترجیع بند ۲۵ مولانا

 

 

۱ شبْ مَستِ یار بودم و در هایْ هایِ او حیرانِ آن جَمالِ خوش و شیوه‌هایِ او
۲ گَهْ دست ‌می‌زدم که زِهی وَقت و روزگار گَهْ مَست ‌می‌فُتادم، بر خاک پایِ او
۳ هفت آسْمان زِعشقْ مُعَلَّق زَنانِ او فَربه شُده زِجامِ خوشِ جانْ فَزایِ او
۴ در هوش‌ها فُتاده نِهایاتِ بی‌هُشی در گوش‌ها فُتاده صَریرِ صَلایِ او
۵ هر بَرّه گوشِ شیر گرفته زِعدلِ او هر ذَرّه‌یی گُشاده دَهانْ در ثَنایِ او
۶ هر جا وَفاست حاصِل و هر جا که بوالْوَفاست بُگْداخته زِخَجْلَت و شَرمِ وَفایِ او
۷ چَشمَت ضعیف ‌می‌شود از قُرصِ آفتاب صد هَمچو آفتابْ ضعیف از لِقایِ او
۸ چَندان بُوَد ضعیف که یک روز چَشم را سُرمه کَشَد به لُطف و کَرَم توتیایِ او
۹ آن نَقْدهایِ قَلْب که بِنْهاده‌یی به پیش چون ژیوه ‌می‌طَپَند پِیِ کیمیایِ او
۱۰ هر سوت ‌می‌کَشَند خیالاتِ آن و این وَاللَّهْ کَشَنده نیست به جُز اِقْتِضایِ او
۱۱ هر یک چو کَشتی ایم که بَرهَم هَمی‌زنیم بَحْرِ کَرَم وِیْ آمد و ما آشنایِ او
۱۲ جانم دَهی ولی نَکُشی، وَرْ کُشی بگو من بارها گُزارده ام خون بَهایِ او
۱۳ فَرعِ عِنایَتِ تو بود کوششِ مُرید فَرعِ دُعایِ تو است حَنین و دُعایِ او
۱۴ بر بویِ آبِ توست وِرا در سَرابْ مَیْل بر بویِ نَقْدِ توست، سویِ قَلبْ رایِ او
۱۵ چون تاجِ عشقْ بر سَرِ توست ای مُریدِ صِدْق سَرمَست ‌می‌خُرام به زیرِ لِوایِ او
۱۶ تَرجیع هم بگویم زیرا که یارْ خواست هر کَژْ که من بگویم، گردد زِ یارْ راست
۱۷ امسالْ سالِ عِشرَت و دولَت در اِسْتِوا ای شاد آن کسی که بُوَد طالِعَش چو ما
۱۸ دَف ‌می‌خرید زُهره و بَرهَم هَمی‌نهاد ‌می‌ساخت چَنگ را سَر و پَهْلو و گَردنا
۱۹ در طَبْعِ میْ نَهاد هزارانْ خروش جوش در نایِ نِی نَهاد، زِاَنْفاسِ خود نَوا
۲۰ بُنیادِ عِشرَتی که جهان آن ندیده است خورشید را چه کار به جُز گرمی و ضیا؟
۲۱ امسالْ سالِ توست، اگر زُهره طالِعی زُهره حِنی بِبَست، ازین مُژده دست و پا
۲۲ خوانِ اَبَد نَهاد خدا و اَساسِ نو من سال و ماه گفتم از غَیرتِ خدا
۲۳ ای شاه، کَژْنَهاده‌یی از مَستی آن کُلاه چَندان گِرو شود به خَراباتِ ما قَبا؟
۲۴ جان‌ها فَنا شوند زِجامِ خدایِ خویش زَانْدیشه باز رَسته و از جنگ و ماجَرا
۲۵ گوید که چون بُدیْت دَران غُربَتِ دراز گویند آن چُنان که بُوَد دَردِ بی‌دَوا
۲۶ چون ماهیانْ طَپان شُده بر ریگ‌هایِ گرم مَهْجور از لِقایِ تو، ای ماهِ کِبْریا
۲۷ در بَحْر زاده ایم و به خُشکی فُتاده ایم ای زادۀ وَفاش، تو چونی دَرین جَفا؟
۲۸ مِنَّت خدای راست که بازآمدی به بَحْر چون صوفیان بِبَند لب از ذکرِ مامَضی
۲۹ زیرا که ذکرِ وحشت هم وحشتی‌ست نو گفتن زِبَعدِ صُلح چُنین گفته‌یی مرا
۳۰ در بَزمِ اولیا نه شکوفه نه عَربَده‌ست در خَرمَنِ خدای، نه رُخص است و نی غَلا
۳۱ آن جا سعادتی‌ست که آن را قیاس نیست هر لحظه نو به نو مُتَراقی‌ست اِجْتِبا
۳۲ تَرجیعِ سِیّوم است، اگر حَق نَخواستی جان را به نَظْم کردنْ پروا کُجاستی
۳۳ در روضۀ ریاحین ‌می‌گَرد چپّ و راست گُل دَسته بَستنِ تو ندانم پِیِ کِه راست
۳۴ گُل دَسته در هوایِ عَفَن پایدار نیست آن را کَشیدن این سو، هم حیف و هم خَطاست
۳۵ زنجیر بِسْکُلَد، به سویِ اصلِ خود رَوَد زیرا که پَروَریدۀ آن مُعْتَدلْ هواست
۳۶ این جا قَباش مانَد، یعنی عبارتی امّا قَبایِ یوسُف، دل را چو توتیاست
۳۷ هین جَهْد کُن تو نیز که بیرون کُنی قَبا در بَحْر، بی‌قَبا شُدَنَت شَرطِ آشناست
۳۸ ای مَردِ یک قَبا، تو قَبا بر قَبا مَپوش گَر بَحْری‌یی، تَجَمُّل و پوشش تو را عُراست
۳۹ اَلْفَقرُ فَخْر گفت رَسولِ خدای ازین سَبّاحِ فَحْل و شاهِ سِباحاتِ مُصطَفاست
۴۰ کَشتی که داشت، هم زِ برای عَوام داشت بَهرِپیاده‌یی چو پیاده شَوی، سَخاست
۴۱ امّا دَغَل بَسی‌ست، تو کَشتی شِناس باش زیرا که کارِ دنیا سِحْر است و سیمیاست
۴۲ دنیا چو کَهْرُباست و همه کَهْ رُبایَد او گندم که مغز دارد، فارغ زِ کَهْرُباست
۴۳ هر کو سَفَر به بَحْر کُند در سَفینه اَش او ساکِن و رَوَنده و هَمراهِ اَنْبیاست
۴۴ در نان بِسی برفتی، در آب هم بُرو از بعد سَیرِ آب یقین مَفْرَشت سَماست
۴۵ زین سان طَبَقْ طَبَق، مُتعالی هَمی‌شَوی اما عُلایِ مَرتبه جُز صورتِ عُلاست
۴۶ این رَهْ چُنین دراز به یک دَم مُیَسَّر است این روضه دور نیست، چو رهبر تو را رضاست
۴۷ آری، دراز و کوتَه در عالَمِ تَن است اما بَرِ خدا، نه صَباح است و نی مَساست
۴۸ گَر در جَفا رَوَد رَهْ و گَر در وَفا رَوَد جانِ تو است، جانِ تو از تو کُجا رَوَد؟

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *