ترجیع بند ۲۸ مولانا

 

 

۱ ای آن کِه ما را از زمینْ بر چَرخِ اَخْضَر ‌می‌کَشی زوتَر بِکَش، زوتَر بِکَش، ای جان که خوش بَر ‌می‌کَشی
۲ امروز خوش بَرخاستَم، با شور و با غوغاسْتَم امروز و بالاتَرَم، کِامْروز خوش‌تَر ‌می‌کَشی
۳ امروز مَر هر تشنه را، در حوض و جو ‌می‌اَفکَنی ذَاالنّون و ابراهیم را در آب و آذَر ‌می‌کَشی
۴ امروز خَلْقی سوخته، در تو نَظَرها دوخته تا خود کِه را پیش از همه امروز در بَر ‌می‌کَشی
۵ ای اصلِ اصلِ دِلْبَری، امروز چیزی دیگری از دلْ چه خوش دلْ ‌می‌بَری، وَزْ سَر چه خوش سَر ‌می‌کَشی
۶ ای آسْمان، خوش خَرگَهی، وِیْ خاک، زیبا دَرگَهی ای روز، گوهر ‌می‌دَهی، وِیْ شب، تو عَنْبَر ‌می‌کَشی
۷ ای صُبح دَم، خوش ‌می‌دَمی، وِیْ باد، نیکو هَمدَمی وِیْ مِهر، اَخْتَر ‌می‌کُشی، وِیْ ماه، لشکَر ‌می‌کَشی
۸ ای گُل، به بُستان ‌می‌رَوی، وِیْ غُنچه، پنَهان ‌می‌رَوی وِیْ سَرو، از قَعْرِ زمین، خوش آبِ کوثَر ‌می‌کَشی
۹ ای روح، راحِ این تَنی، وِیْ شَرع، مِفْتاحِ مَنی وِیْ عشق، شَنگ و ره زَنی، وِیْ عقل، دفتَر ‌می‌کَشی
۱۰ ای باده، دَفْعِ غَم توی، بر زَخْم‌ها مَرهَم توی وِیْ ساقیِ شیرین لِقا، دریا به ساغَر ‌می‌کَشی
۱۱ ای باد، پیکی هر سَحَر، کَزْ یار ‌می‌آری خَبَر خوش اَرْمغانی‌هایِ آن زُلْفِ مُعَنبَر ‌می‌کَشی
۱۲ ای خاکِ رَه، در دل نَهان داری هزاران گُلْسِتان وِیْ آب، بر سَر ‌می‌دَوی، وَزْ بَحْرْ گوهَر ‌می‌کَشی
۱۳ ای آتشِ لَعْلین قَبا، از عشقْ داری شُعله‌ها بُگْشاده لب چون اژدَها، هر چیز را دَر ‌می‌کَشی
۱۴ تَرجیع این باشد که تو ما را به بالا ‌می‌کشی آن جا که جان رویَد ازو، جان را بِدان جا ‌می‌کَشی
۱۵ عیسیِّ جان را از ثَری، فوقِ ثُریّا ‌می‌کَشی بی‌فوق و تَحْتی هر دَمَش تا رَبِّ اَعْلی ‌می‌کَشی
۱۶ مانند موسی چَشمه‌ها از چَشمْ پیدا ‌می‌کُنی موسیِّ دل را هر زمان، بر طورِ سینا ‌می‌کَشی
۱۷ این عقلِ بی‌آرام را، ‌می‌بَر، که نیکو ‌می‌بَری وین جانِ خونْ آشام را، ‌می‌کَش، که زیبا ‌می‌کَشی
۱۸ تو جانِ جانِ ماسْتی، مغزِ همه جان هاسْتی از عینِ جانْ بَرخاستی، ما را سویِ ما ‌می‌کَشی
۱۹ ماییم چون لا سَرنگون، وَزْ لا تومان آری بُرون تا صَدرِ اِلّا کَش کَشان، لا را اِلّا ‌می‌کَشی
۲۰ از توست نَفْسِ بُتکده، چون مَسجدِ اَقْصی شُده وین عقلِ چون قِندیل را بر سَقفِ مینا ‌می‌کَشی
۲۱ شاهانْ سَفیهان را همه، بسته به زندان ‌می‌کَشَند تو از چَهْ و زندانَشان، سویِ تماشا ‌می‌کَشی
۲۲ تَن را که لاغَر ‌می‌کُنی، پُر مُشک و عَنْبَر ‌می‌کنی مَر پَشّۀ‌یی را پیش کَش، شَهپَرِّ عَنْقا ‌می‌کَشی
۲۳ زاغِ تَنِ مُردار را، در جیفه رَغْبَت ‌می‌دَهی طوطیِّ جانِ پاک را، مَست و شِکَرخا ‌می‌کَشی
۲۴ نزدیکِ مَریَم بی‌سَبَب، هنگامِ آن دَرد و تَعَب از شاخِ خُشکِ بی‌رُطَب، هر لحظه خُرما ‌می‌کَشی
۲۵ یوسُفْ میانِ خاک و خون، در پَستیِ چاهی زَبون از راهِ پنهان هر دَمَش، ای جان به بالا ‌می‌کَشی
۲۶ یونُس به بَحْرِ بی‌اَمان، مَحْبوسِ بَطْنِ ماهی‌یی او را چو گوهر سویِ خود از قَعْرِ دریا ‌می‌کَشی
۲۷ در پیشِ سَرمَستانِ دل، در مَجْلِسِ پنهانِ دل خوانِ مَلایِک ‌می‌نَهی، نُزلِ مَسیحا ‌می‌کَشی
۲۸ تَرجیعِ دیگر این بُوَد، کِامْروز چون خوان ‌می‌کَشی فردوسِ جان را از کَرَم، در پیشِ مِهْمان ‌می‌کَشی
۲۹ دَردِ دلِ عُشّاق را، خوشْ سویِ دَرمان ‌می‌کَشی هر تشنۀ مُشتاق را، تا آبِ حیوان ‌می‌کَشی
۳۰ خود کِی کَشی جُز شاه را؟ یا خاطِرِ آگاه را هر کَس که او انسان بُوَد، او را تو این سان ‌می‌کَشی
۳۱ سُلطانِ سُلطانان تویی، اِحْسانِ بی‌پایان تویی در قَحْطِ این آخِر زمان، نَک خوانِ اِحْسان ‌می‌کَشی
۳۲ پیشِ دو سه دَلْقِ دَنی، چَندان تَواضُع ‌می‌کُنی گویی کَمینه بَنده‌یی، خوانْ پیشِ سُلطان ‌می‌کَشی
۳۳ زَنبیلَشان پُر ‌می‌کُنی، پُر لَعْل و پُر دُر ‌می‌کُنی چون بَحْرِ رَحْمَت خَس کَشَد، زَنبیلِ ایشان ‌می‌کَشی
۳۴ اَللهُ یَدْعُوا آمده، آزادیِ زندانیان زندانیانْ غمگین شُده، گویی به زندان ‌می‌کَشی
۳۵ فرعون را اِحْسانِ تو از نَفْسِ ثُعْبان ‌می‌خَرَد گرچه به ظاهر سویِ او، تهدیدِ ثُعْبان ‌می‌کَشی
۳۶ فرعون را گفته کَرَم، بر تَختِ مُلْکَت من بَرَم تو سَر مَکَش تا من کَشَم، چون تو پَریشان ‌می‌کَشی
۳۷ فرعون گفت این رابطه، از توست و موسی واسطه مانندِ موسی کَش مرا، کو را تو پنهان ‌می‌کَشی
۳۸ گفت او اگر موسی بُدی، چوب اژدَهایی کِی شُدی؟ ماه از کَفَش کِی تابَدی؟ تو سَر زِ رَحْمان ‌می‌کَشی
۳۹ موسیِّ ما ناخوانده، سویِ شُعَیبی رانده چون عاشقی درمانده، بر وِیْ چه دَندان ‌می‌کَشی؟
۴۰ موسیِّ ما طاغی نَشُد، وَزْ واسطه ننگش نبُد دِهْ سال چوپانیش کرد، چون نام چوپان ‌می‌کَشی؟
۴۱ ای شَمسِ تبریزی، زِتو این ناطِقان جوشان شُده این کَف به سَر بر ‌می‌رَوَد، چون سَر به کیوان ‌می‌کَشی
۴۲ تَرجیعِ دیگر این بُوَد، ای جان که هر دَم ‌می‌کَشی اَفْزون شود رنجِ دِلَم، گَر لحظۀ‌یی کَم ‌می‌کَشی
۴۳ ای آن کِه ما را ‌می‌کَشی، بس بی‌مُحابا ‌می‌کَشی تو آفتابی، ما چو نَم، ما را به بالا ‌می‌کَشی
۴۴ چند استخوانِ مُرده را، بارِ دِگَر جان ‌می‌دَهی زندانیانِ غُصّه را، اَنْدَر تماشا ‌می‌کَشی
۴۵ زین پیش جان‌ها بر فَلَک بودند هم جامِ مَلَک جان هر دو دَستَک ‌می‌زَنَد، کو را همان جا ‌می‌کَشی
۴۶ ای مِهْر و ماه و روشنی، آرامگاه و ایمِنی رَهْ زَن، که خوش رَهْ ‌می‌زَنی، ‌می‌کَش، که زیبا ‌می‌کَشی
۴۷ ای آفتابِ نیکوان، وِیْ بَخت و اِقْبالِ جوان ما را بِدان جویِ رَوان، چون مَشکِ سَقّا ‌می‌کَشی
۴۸ چون دیدم آن سَغْراقِ نو، دَستار و دل کردم گِرو اندیشه را گفتم بِدو، چون سویِ سودا ‌می‌کَشی
۴۹ ای عقل، هستم ‌می‌کُنی، وِیْ عشق مَستَم ‌می‌کُنی هر چند پَستَم ‌می‌کُنی، تا رَبِّ اَعْلا ‌می‌کَشی
۵۰ ای عشق، ‌می‌کُن حُکْم مُر، ما را زِغیرِ خود بِبُر ای سیل ‌می‌غُرّی، بِغُر، ما را به دریا ‌می‌کَشی
۵۱ ای جان، بیا اقرار کُن، وِیْ تَن، بُرو اِنْکار کُن ای لا، مرا بر دار کُن، زیرا به اِلّا ‌می‌کَشی
۵۲ هر کَس که نیک و بَد کَشَد، آن را به سویِ خود کَشَد اِلّا تو نادر دِلْکَشی، ما را سویِ ما ‌می‌کَشی
۵۳ ای سَر، تو از وِیْ سَر شُدی، وِیْ پا، زویْ رَهبَر شُدی از کِبْر چون سَر ‌می‌نَهی؟ وَزْ کاهلی پا ‌می‌کَشی؟
۵۴ ای سَر، بِنِه سَر بر زمین، گَر آسْمان ‌می‌بایَدَت وِیْ پای، کَم رو در وَحَل، گَر سویِ صَحرا ‌می‌کَشی
۵۵ ای چَشم مَنْگَر در بَشَر، وِیْ گوش، مَشْنو خیر و شَر وِیْ عقل، مغزِ خر مَخور، سویِ مَسیحا ‌می‌کَشی
۵۶ وَاللَّهْ که زیبا ‌می‌کَشی، حَقّا که نیکو ‌می‌کَشی بی‌دست و خَنْجَر ‌می‌کَشی، بی‌چون و بی‌سو ‌می‌کَشی

 

1 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *