ترجیع بند ۳۲ مولانا

 

۱ شاهَنْشَهِ مایی تو و بَگْلَربَگِ مایی هر جا که گُریزی، بَرِ ما باز بیایی
۲ گَر شَخصِ تو این جاست، من از راهِ ضَمیری ‌می‌بینَمَت ای عشوه دِهِ ما که کجایی
۳ آن جا که بِرُسته‌ست درختِ تو، وَطَن ساز زیرا زِ وصول است تورا روحْ فَزایی
۴ برپایۀ تَختِ شَهِ شاهان به سُجود آی تا باز رَهَد جانِ تو از نَنگِ گدایی
۵ ویرانه به جُغدان بِگُذار و سَفَری کُن بازآ به کُهِ قافِ تَجَلّی، که هُمایی
۶ این‌ها همه بُگْذشت، بیا ای شَهِ خوبان کُاسْتونِ حیاتی تو و قِندیلِ سَرایی
۷ خوانی بِنَهادند و دَری بازگُشادند مَستانه درآ زود، چه موقوفِ صَلایی؟
۸ گَر جُمله جهانْ شمع و میْ و نوش بگیرد سودایِ دِگَر دارد، مَخْمورِ خدایی
۹ اَنْدَر قَفَص اَرْ دانه و آب است فراوان کو طَنْطَنه و دَبْدَبۀ مُرغِ هوایی؟
۱۰ این هم بِگُذشت ای کِه زِ تو هیچ گُذَر نیست سَغْراقِ وَفا گیر، که سُلطانِ وَفایی
۱۱ آن ساغَرِ شاهانۀ مَردانه بِگَردان تا گردد جان‌ها خوش و جانْباز و بَقایی
۱۲ نه بادۀ دِلْشور و نه اَفْشردۀ انگور از دستِ خدا آمد، وَزْ خُنْبِ عَطایی
۱۳ ای چَشمِ من و چَشمِ دو عالَم به تو روشن دادی به یکی ساغَرم از مرگْ رَهایی
۱۴ ای مَست شُده و آمده که زاهِدِ وَقتَم ای رنگِ رُخ و چَشمِ خوشَت داده گُوایی
۱۵ جانْ شاد بِدان است که یکتاست دَرین عشق هرچند گِرو گردد دَستار و دوتایی
۱۶ خندید جهان از نَظَر و رَحمَتِ عامَش بس کُن که به تَرجیعْ بگوییم تمامَش
۱۷ ای مَست شُده از نَظَرَت اسم و مُسَمّا وِیْ طوطیِ جان گشته زِ لب‌هات شِکَرخا
۱۸ ما را چه ازین قِصّه که گاو آمد و خَر رفت هین وَقت لَطیف است، از آن عَربَده باز آ
۱۹ ای شاه تو شاهی کُن و آراسته کُن بَزم ای جان و وَلی نِعْمَتِ هر وامِق و عَذرا
۲۰ هم دایۀ جان‌هایی و هم جویِ میْ و شیر هم جَنَّتِ فردوسی و هم سِدْرۀ خَضْرا
۲۱ جُز این بِنَگوییم، وَگَر نیز بگوییم گویند خَسیسان که مُحال است و عَلالا
۲۲ خواهی که بگوییم، بِدِه جامِ صبوَحْی تا چَرخ به رَقص آید و صد زُهرۀ زَهرا
۲۳ هرجا تُرُشی باشد اَنْدَرغَمِ دنیا ‌می‌غُرَّد و ‌می‌پَرَّد ازان جایْ دلِ ما
۲۴ بَرخیز و بَخیلانه دَرِ خانه فروبَند کان جا که تویی، خانه شود گُلْشَن و صَحرا
۲۵ این مَهْ زِ کجا آمد و این رویْ چه روی است؟ این نورِ خدای است تَبارک و تَعالا
۲۶ هم قادر و هم فاخِر و هم اوَّل و آخِر اوَّل غَم و سودا و به آخِر یَدِ بَیضا
۲۷ آن دل که نَلَرزیدت، وان چَشم که نَگْریست یارَب، خَبَرش دِهْ تو ازین عیش و تماشا
۲۸ تا شید بَرآرَد به سَرِ کوه بَرآیَد فریاد بَرآرَد که تَمَنَّیْتُ تَمَنَّا
۲۹ نَگْذاردَش آن عشقْ که سَر نیز بِخارَد شاباش زِهی سِلْسِلۀ جَذْب و تقاضا
۳۰ در شهر چو من گول مَگَرعشق ندیده‌ست؟ هر لحظه مرا گیرد این عشقْ زِبالا
۳۱ هر داد و گرفتی که زِ بالاست، لَطیف است گَر صادق و جِدّ است و گَر عشوه و تیبا
۳۲ هر عشوه که دَربان دَهَدَت، دَفْع و بهانه‌ست گوید که بُرو، هیچ مَرو، شاه به خانه‌ست
۳۳ بر دِلْبَرِ ما هیچ کسی را مَفَزایید مانندۀ او نیست کسی، ژاژْ مَخایید
۳۴ وَرْزان که شما را خَلَل و عیب نِموده‌ست آن آیِنِه پاک آمد، معیوبْ شمایید
۳۵ بَسته‌ست مَگَر روزَنِ این خانۀ دنیا خورشید بَرآمَد، هَله، بربام بَرآیید
۳۶ روزَن چو گُشاده نَبُوَد، خانه چو گور است تیشه جِهَت چیست چو روزَن نَگُشایید؟
۳۷ آگاه چو نَبْویت زِ آغاز و زِ آخِر چون گویْ بِغَلْتید که خوش بی‌سَر و پایید
۳۸ تَسلیم شُده در خَمِ چوگانِ الهی گَر در طَرَب و شادی و گَر رَهْنِ بَلایید
۳۹ در خُنْبِ جهان هَمچو عَصیرید گرفتار چون نیک بِجوشید، ازین خُنْبْ بَرآیید
۴۰ ای حاجَت‌هایی که عَطا خواه شُدَسْتید آخِر به خود آیید، شما عینِ عَطایید
۴۱ در عشقِ لِقایید شب و روز و خَبَر نیست ادراک شما را که شما نورِ لِقایید
۴۲ جویی عَجَب و تو زِ همه چیز عَجَب تر آن بوالْعَجَبانید که شاهید و گدایید

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *