ترجیع بند ۳۹ مولانا

 

۱ مَستیان در عَربَده، رفتند و رفتم گوشه‌یی با دو یارِ رازدان و هم رَهْ و هم توشه‌یی
۲ اَنْدَران گوشه بِدیدم آفتابی، کَزْ تَفَش جان و دل چون قازْغان شُد جوش اَنْدَر جوشه‌یی
۳ پَست و بالایِ نَهادِ من هوایِ او گرفت چون مَلَخ در کِشت اُفتَد بر سَرِ هر خوشه‌یی
۴ من خود از فِتْنه وْبَلا بُگْریختم در گوشه‌ها خود من از دیگِ بَلا برداشته سَر پوشه‌یی
۵ عشقِ شَمسُ الدّین خداوندم یکی غوغایی است گرچه زَاوَّل ساکِنَک آمد چُنان خاموشه‌یی
۶ وَصْل هَمچون جِبْرَئیل و هَجْرْ چون خَنّاس شُد وَحْیِ جِبْرَیلِ اَمین، سوزندۀ وسواس شُد
۷ کِی توان کردن نَصیحَت عاشق اوباش را؟ کِی توان پوشیدن این عیشِ پَدید و فاش را
۸ جامِ مَستوری که خامِ عشقِ او اَنْدَرکَشید در قَلاشی ‌می‌بِسوزد عالَمِ قَلّاش را
۹ هر کِه بیند رویِ او، او گشت آلتون تاشِ او لیک شاهان را نباشد، چِبْوَد آلتون تاش را؟
۱۰ این چه خورشیدی‌ست آخِر کَزْ برایِ عشقِ او ‌می‌بِسوزَد هَمچو هیزُم جان و دلْ خُفّاش را
۱۱ نَزدِ آن خورشیدْ شَمسُ الدّینِ تبریزی بَرید از دلِ من زاری و اَفْغان و این غوغاش را
۱۲ عشقِ شَمسُ الدّین چو خَمْر و جانِ من چون کاس شُد از خداوندیش چون آن نورِ جان ایناس شُد
۱۳ مُرغِ جان از حَملۀ بازِ فَراقَت کاغ کرد بر نَوازش گاهِ تو یعنی دلِ منْ داغ کرد
۱۴ یک شرابِ تَلْخ داد از جام خود هِجْران به دل جُمله شادی تا به شیرِ مادر اِسْتِفْراغ کرد
۱۵ کو زمانی که وِصالَت بَرگُذشت از رویِ لُطف سویِ خارِسْتانِ جانم، جُملگی را باغ کرد
۱۶ نورِ شَمسُ الدّین خداوندم عَدَم را هست کرد چه عَجَب گَر شوره‌یی را او به باغ و راغ کرد
۱۷ در غَمی بودم که جانم قَصْدِ رفتن کرده بود زنده کردش این خیالت کو به خوانَش لاغ کرد
۱۸ جانِ من چون دَرکَشید آن جامِ خاصِ خاص را در زمان بَرهَم زَنَد هم زُهد و هم اخَلاص را

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *