ترجیع بند ۴۳ مولانا

 

۱ زین دودْناکْ خانه گُشادند روزَنی شُد دود و، اَنْدَر آمد خورشیدِ روشنی
۲ آن خانه چیست؟ سینه و آن دود چیست؟ فکر زَانْدیشه گشت عیشِ تو اِشْکَسته گردنی
۳ بیدار شو، خَلاص شو از فکر و از خیال یارَب فِرِست خُفتۀ ما را دُهُل زَنی
۴ خُفته هزار غَم خورَد از بَهرِ هیچ چیز در خوابْ گُرگ بیند، یا خوفِ رَهْ زَنی
۵ در خواب جان بِبینَد صد تیغ و صد سِنان بیدار شُد، نَبینَد زان جُمله سوزَنی
۶ گویند مُردگان که چه غَم‌هایِ بیهُده خوردیم و عُمر رفت به وَسواسِ هر فنی
۷ بَهرِ یکی خیال گرفته عروسی‌یی بَهرِ یکی خیال بِپوشیده جوشَنی
۸ آن سور و تَعْزیَت همه باد است این نَفَس نی رَقص مانْد ازان و نه زین نیز شیونی
۹ ناخُن هَمی‌زنند و رُخِ خود هَمی‌دَرَند شُد خواب و نیست بر رُخَشانْ زَخْمِ ناخَنی
۱۰ کو آن کِه بود با ما، چون شیر و اَنْگَبین؟ کو آن کِه بود با ما، چون آب و روغنی؟
۱۱ اکنون حَقایِق آمد و خوابِ خیال رفت آرام و مأمَنی‌ست، نه ما مانْد و نی مَنی
۱۲ نی پیر و نی جوان، نه اسیر است و نی عَوان نی نَرم و سخت مانْد، نه موم و نه آهنی
۱۳ یک رَنگی است و یک صِفَتیّ و یگانگی جانی‌ست بَرپَریده و وارسته از تَنی
۱۴ این یک نه آن یکی‌ست که هر کَس بِدانَدش تَرجیع کُن که در دل و خاطِر نِشانَدَش
۱۵ ای آن کِه پایِ صِدْقْ بَرین راه ‌می‌زَنی دو کَوْن با تو است، چو تو هَمدَمِ مَنی
۱۶ هیچ از تو فوت نیست، همه با تو حاضر است ای از درختِ بَختْ شُده شاد و مُنْحَنی
۱۷ هرسیب وآبی‌یی که شِکافی به دستِ خویش بیرون زَنَد زِ باطِنِ آن میوه روشنی
۱۸ زان روشنی بِزایَد یک روشنیِّ نو از هر حَسَن بِزایَد هر لحظه اَحْسَنی
۱۹ بر میوها نوشته که زین‌ها فِطام نیست بر بَرگ‌ها نِبِشته زِ پاییز ایمِنی
۲۰ ای چَشم کُن کرشمه، که در شُهره مَسکَنی وِیْ دل مَرو زِ جا، که نِکو جایْ ساکِنی
۲۱ بسیار اَغْنیا چو درختانِ سَبز هست این نادره درخت زِ سَبزی بُوَد غَنی
۲۲ بَس سنگِ یک مَنی زِ سَرِ کوه دَرفُتَد آن سنگْ کوه گردد، کو رَست از مَنی
۲۳ زیرا که هر وجود هَمی‌تَرسَد از عَدَم کَنْدَر حَضیض اُفْتَد، از رَبْوۀ سَنی
۲۴ ای زادۀ عَدَم، تو به هر دَمْ جوان تَری وِیْ رَهنِ عشقِ دوست، تو هر لحظه اَرْهَنی
۲۵ هستی میانِ پوست که از مَغز بهتر است عُریانْ میانِ اَطْلَس و شَعْریّ و اَدْکَنی
۲۶ گَر زان که نَخْلِ خُشکی، در چَشمِ هر جُهود با دَردِ مَریَم آری صد میوۀ جَنی
۲۷ مینا کُنِ بُرونی و بینا کُنِ درون دنیا کجا بِمانَد، در دورِ تو دَنی؟
۲۸ ای جان و ای جهانِ جهان بین و آن دِگَر وِیْ گردشی نَهاده تو در شَمس و در قَمَر
۲۹ ای آن کِه در دلی، چه عَجَب دِلْگُشاسْتی یا در میانِ جانی، بَس جانْ فَزاسْتی
۳۰ آمیزش و مُنَزَّهی‌اَت، در خُصومَتَند که جانِ ماستی تو، عَجَب، یا تو ماسْتی
۳۱ گَر آنی و گَر اینی، بَس بَحْرِ لَذَّتی جُمله حَلاوَت و طَرَبیّ و عَطاسْتی
۳۲ از دورْ نار دیدم و نزدیکْ نور بود گَر اژدَها نِمودی، ما را عَصاسْتی
۳۳ تو اَمنِ مُطْلَقیّ و بَرِ نارَسیدگان این است اعتقاد که خوف و رَجاسْتی
۳۴ چون یوسُفی، بر اِخْوان جُمله کُدورتی یَعقوب را همیشه صَفا در صَفاسْتی
۳۵ مَجنون شُدیم تا که زِ لیلی بَری خوریم ای عشق تو عَدویِ همه عقل‌هاسْتی
۳۶ ای عقل مِسْ بُدی تو و از عشقْ زَر شُدی تو کیمیا نه‌یی، عَلَمِ کیمیاسْتی
۳۷ ای عشق جِبْرَئیلِ درِ راز گُستری گویی که وَحْی آرِ همه اَنْبیاسْتی
۳۸ آن کَس که عقل باشَدَش او، این گُمان بَرَد تو از گُمانِ عقل و تفکُّر جُداسْتی
۳۹ هرگز خطا نکرد خَدَنگِ اشارَتَت وان کو خطا کُند، تو غَفورِ خَطاسْتی
۴۰ گَر باد را نَبینی، ای خاکِ خُفته چَشم گَر باد نیست از چه سَبَب در هَواستی؟
۴۱ گرچه بُلند گشتی، از کِبْر دور باش از کِبْر شَرم دار، که با کِبْریاسْتی
۴۲ از ماه تا به ماهی جویَد نَشاطِ تو بسیار گُو شُدند، پِیِ اختلاطِ تو
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *