ترجیع بند ۴۴ مولانا

 

۱ گَر مَهْ و گَر زُهره و گَر فَرقَدی از همه سَعْدانِ فَلَکْ اَسْعدی
۲ نیستی از چَرخ و ازین آسْمان سخت لَطیفی، زِ کجا آمدی؟
۳ چون که به صورتْ تو مُمَثَّل شَوی ماه رُخ و دِلْبَر و زیبا قَدی
۴ ازتو پَدید آمده سودایِ عشق وَزْ تو بُوَد خوبی و زیبا خَدی
۵ گُم شُدۀ هر دل و اندیشه‌یی هرچه شود یاوه تواَش واجِدی
۶ خاتَم هر مُلْک و مَمالِک تویی تاجِ سَرِ هر شَهْ و هر سَیِّدی
۷ نوبَتِ خود بر سَرِ گَردون زدند چون که دَمی خویش بر ایشان زدی
۸ هر بَدی‌یی کو به تو آوَرْد رو خوب شود، رَسته شود از بَدی
۹ ای نَظَرت مَعْدنِ هر کیمیا ای خودِ تو مَشْعلۀ هر خودی
۱۰ دَرخورِ عام است چُنین شَرح‌ها کو صِفَت و مَعرِفَتِ ایزدی؟
۱۱ گَر بِرَسَد بَرقْ ازان آسْمان گیرد خورشید و فَلَک کاسِدی
۱۲ گِرد نیایند وجود و عَدَم عاشقی و شَرم، دو ضِدَّند هم
۱۳ چون تَلَفِ عشق موبّد شُدی گَر تو یکی روح بُدی صد شُدی
۱۴ مَست و خَراب و خوش و بی‌خود شود خَلْق، چو تو جِلْوه گَرِ خَود شُدی
۱۵ ای دلِ من باده بِخور فاشْ فاش حَد نَزَنَندت، چو تو بی‌حَد شُدی
۱۶ حَدّ اگر باشد هم بُگْذَرد شاد بِمان تو که مُخَلَّد شُدی
۱۷ ای دلِ پُر کینه، مُصَفّا شُدی وِیْ تَنِ دیرینه، مُجَدَّد شُدی
۱۸ مَست هَمی‌باش و مَیا سویِ خود چون به خود آیی، تو مُقَیَّد شُدی
۱۹ روحْ چو آب است و بَدَن هَمچو خاک آبی و از خاکْ مُجَرَّد شُدی
۲۰ تیره بُدی در بُنِ خُنْبِ جهان راوَقی اکنون و مُصَعَّد شُدی
۲۱ خواست چراغت که بِمیرَد، وَلیک رو که به خورشیدْ مُؤیَّد شُدی
۲۲ جانِ تو خُفّاشِ بُد و باز شُد چون که دَرین نورْ مُعَوَّد شُدی
۲۳ هم نَفَسی آمد، لب را بِبَند تا به کَی ای دَم تو درآمَد شُدی
۲۴ ساقیِ جان آمد با جامِ جَم نوبَتِ عِشرَت شُد، خامُش کُنم
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *