مولوی‌نامه – جلد اول – فصل چهارم: عقل جزوی و عقل کلی

۴- مراد از عقل جزوی عقل ناقص نارسا است که اکثر افراد بشر کم‌وبیش در آن شریک‌اند؛ اما این درجه از عقل برای درک حقایق امور و اشیاء کافی و رسا نیست؛ چرا که در معرض آفت وهم و گمان است؛ و همین ظن و وهم است که با عقل می‌آمیزد و پایۀ استدلالات عقلی را واهی و سست می‌کند؛ پس باید عقلی جزوی را با عقل کل که مخصوص خاصگان و مقربان بارگاه الهی است پیوند داد، تا به برکت آن پیوند متبدل به عقل کلی شود.

عقل جزوی آفتش وَهم است و ظَن/ زان‌که در ظلمات شد او را وطن

***

عقل جزوی عقل استخراج نیست/ جز پذیرای فن و مُحتاج نیست

***

عقل جزوی را وزیر خود مگیر/ عقل کُل را ساز ای سلطان وزیر

***

عقل سر تیز است لیکن پای سُست/ زان‌که دل ویران شده است و تن دُرست

***

عقل جزوی عشق را مُنکر بُوَد/ گرچه بنماید که صاحب سِر بُوَد

زیرک و داناست، اما نیست نیست/ تا فرشته لا نشد اهریمنی است

او به قول و فعل یار ما بُوَد/ چون به حُکم حال آیی، لا بُوَد

***

مر تو را[۱] عقلی است جُزوی در نهان/ کاملُ العقلی بجو اندر جهان

جزو تو از کُل او، کُلی شود/ عقل کُل بر نَفس چون غُلی شود

***

راند دیوان را حق از مِرصاد خویش/ عقل جُزوی را ز اِستبداد خویش

که سَری کم کُن، نیی تو مُستَبد/ بلکه شاگرد دلی و مُستَعد[۲]

رو[۳] بر دل رو که تو جزو دلی/ هین که بنده‌ی پادشاه عادلی

بندگی او بِهْ از سلطانی است/ که اَنَا خَیرٌ، دَمِ شیطانی است

اشاره است به آیۀ کریمۀ قرآن مجید از قول ابلیس در امتناع از سجدۀ حضرت آدم علیه السلام که گفت من از آدم بهترم؛ چرا که مرا از آتش و او را از خاک آفریده‌یی «قالَ أَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ: سورۀ ص ج ۲۳ آیه ۷۶».

پیش از این در مبحث «حد و مرز عقل و فلسفۀ برهانی» دربارۀ «عقل جزوی» گفت‌وگو کردیم و چندین فقره از گفته‌های مولوی را آوردیم؛ اینجا به همین مقدار که ذکر شد اقتصار می‌کنیم.

[۱]  گر تو را: خ.

[۲]  شاگرد ولی مستعد: خ.

[۳]  زو: خ.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *