مولوی‌نامه – جلد اول – فصل چهارم: عقل کل و عقل کلی

اما عقل کلی یا عقل کل در اصطلاح مولوی به دو معنی است؛ یکی عقل مجرد علوی مفارق از ماده و مادیات، که آن را با نفس کلی و نفس کل تردیف می‌کنند؛ بدان معنی که مصطلح فلاسفه در عالم عقول و نفوس طولیۀ مجرده است و معتقدند که سلسلۀ ترتیب و نظام عالم هستی وابسته به همان عقول طولیه است.

معنی دیگر عقل کل، عقل کامل رسا است که محیط به همۀ اشیاء است و حقایق امور را به شایستگی درک می‌کند؛ و این نوع عقل به اعتقاد مولوی چنان‌که اشاره شد مخصوص صنفی خاص از بندگان مقرب، و برگزیدگان حق‌تعالی است که شامل انبیا و اولیا و ابدال و اقطاب و مشایخ راستین و عباد مخلصین می‌شود؛ و صاحبان عقل جزوی اگر در خط صلاح و فلاح دنیا و آخرت خود باشند و بخواهند که در سیر و سلوک طریقت نزدیکترین و سالم‌ترین راه وصول به حق را بپیمایند، چاره‌یی جز این ندارند که با آن صنف ممتاز بپیوندند و پیش استاد سر بسپارند؛ یعنی در تسلیم و انقیاد و اطاعت پیر راهبر بدان درجت برسند که وجود ایشان در او فانی و مستهلک شده باشد؛ و طی این طریق جز با عشق میسر نیست.

***

مولوی دربارۀ همین عقل کل و عقل کلی که مخصوص اولیا و مردان خدا است می‌گوید:

عقل کل و نفس کل مرد خداست/ عرش و کرسی را مدان کز وی جداست

مظهر حق است ذات پاک او/ زو بجو حق را و از دیگر مجو[۱]

عقل جزوی عقل را بدنام کرد/ کام دنیا، مَرد را بی‌کام کرد[۲]

***

عقل کُل را گفت ما زاغَ البَصَر/ عقل جُزوی می‌کُند هر سو نظر

عقل ما زاغ است، نور خاصگان/ عقل زاغ، اُستاد گور مرده دان[۳]

عقل کل در دو بیت اخیر مراد حضرت رسول مصطفی علیه السلام است؛ که آیت شریفۀ سورۀ نجم «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی» در شأن او نازل شده است؛ یعنی هیچ‌چیز از پیش چشم او در نرفته بود؛ و همه چیز را به دیدۀ بصیرت می‌دید.

و کلمۀ «زاغ» در مصراع دوم بیت دوم به معنی پرندۀ سیاه‌رنگ که به شومی و جیفه‌خواری معروف است، و استاد قابیل در گورکنی بود با «زاغ» در «ما زاغ» که فعل ماضی مفرد غایب است[۴] بعد از «ما» ی نافیه، صنعت بدیعی جناس تام دارد.

عقل کامل نیست خود را مُرده کن/ در پناه عاقلی زنده سُخُن

***

پیر عقلت کودکی خو کرده است/ از جوار نَفْس کاندر پرده است

عقل کامل را قرین کُن با خِرَد/ تا که بازآید خرد ز آن خوی بَد

***

همچنان در آینه‌ی جسم وَلی/ خویش را بیند مُرید مُمتَلی

عقل کل را از پس آیینه او/ کی تواند دید وقت گفت‌وگو

***

پیر پیر عقل باشد ای پسر/ نه سپیدی موی اندر ریش و سَر

از بِلیس او پیرتر خود کی بُوَد/ چون‌که عقلش نیست، او لاشَی بُوَد

طفل گیرش چون بود صاحب کمال/ پیر باشد در هنر آن خوش‌خصال[۵]

طفل گیرش چون بود عیسی نَفَس/ پاک باشد از غرور و از هوس

آن سپیدی مو دلیل پختگی است/ پیش چشم بسته کِش کوته‌تگی است

آن مُقلد چون نداند جز دلیل/ در علامت جوید او را هم سَبیل

بهر آن گفتیم کاین تدبیر را/ چون‌که خواهی کرد بُگزین پیر را

لیک پیر عقل نی پیر مُسن/ می‌ندانی ممتحَن از ممتحِن[۶]

آن‌که او از پردۀ تَقلید جَست/ او به نور حق ببیند آنچه هست

جهد کن تا پیر عقل و دین شَوی/ تا چو عقل کُل تو باطن‌بین شَوی

از عَدَم چون عقل زیبارو گُشاد/ خلعتش داد و هزارش نام داد

کمترین زان نام‌های خوش نفس/ این‌که نَبوَد هیچ او محتاج کَس

گر به صورت وانماید عقل رو/ تیره باشد روز پیش نور او

***

مولوی دربارۀ «عقل کل» به معنی اول که عقل مجرد قدسی است؛ و در خصوص تأثیر و تدبیر او در مجموع عالم وجود نیز مکرر گفت‌وگو کرده است؛ از جمله در دفتر پنجم مثنوی عنوان ذیل را می‌نویسد:

«بیان آن‌که مجموع عالم صورت عقل کل است؛ چون با عقل کل به کژروی جفا کردی، صورت عالم تو را غم فزاید اغلب احوال چنان‌که دل با پدر بد کردی صورت پدر غم فزاید تو را، و نتوانی رویش دیدن اگر چه پیش از آن نور دیده باشد و راحت جان[۷]»؛ و در تحت آن عنوان می‌گوید:

کُل عالَم صورت عقل کُل است/ کوست بابای هر آنک اهل قُل است

چون کسی با عقل کُل کفران فُزود/ صورت کل پیش او هم سگ نمود

صلح کُن با این پدر، عاقی بِهِل/ تا که فرش زر نماید آب و گِل

پس قیامت نقد حال تو بُوَد/ پیش تو چرخ و زمین مُبدَل شود

و در دفتر ششم نیز در اشاره به همان معنی می‌گوید:

صورت از بی‌صورت آید در وجود/ همچنان کز آتشی زاده است دود

حیرت مَحض آرَدَت بی‌صورتی/ زاده صد گون آلت از بی‌آلتی

بی ز دستی، دست‌ها بافد هَمی/ جان جان سازد مُصوّر آدمی

آن‌چنان کاندر دل از هجر و وصال/ می‌شود بافیده گوناگون خیال

صورت فکر است بر بام مَشید/ و آن عمل چون سایه بر اَرکان پدید

فعل بر ارکان و، فکرت مُکتَتَم/ لیک در تأثیر و وَصلت دو به هم

صورت دیوار و سقف هر مکان/ سایۀ اندیشۀ معمار دان

گرچه خود اندر مَحلّ اِفتِکار/ نیست سنگ و چوب وحشتی آشکار

فاعل مُطلق یَقین بی‌صورت است/ صورت اندر دست او چون آلت است

در دفتر اول نیز گفته است:

صورت از بی‌صورتی آمد بُرون/ باز شد که اِنا اِلَیهِ راجِعون

مراد از عالم بی‌صورت همان عالم عقول و نفوس کلی است به اصطلاح فلاسفه؛ یا عالم اسماء و صفات الهی و مرتبۀ فیض اقدس یعنی تجلی حق در مقام اسماء و صفات است به اصطلاح عرفا و صوفیه؛ که شرح آن را پیش گفتیم.

[۱]  این بیت و بیت قبل را نیکلسون در نسخۀ بدل ضبط کرده است.

[۲]  ناکام کرد: خ.

[۳]  مردگان: نیکلسون.

[۴]  در قوامیس عربی در اجوف واوی «زاغ یزوغ» و اجوف یائی «زاغ یزیغ» هر دو ضبط شده است.

[۵]  این بیت را نیکلسون ندارد.

[۶]  در طبع نیکلسون این بیت نیست.

[۷]  عنوان نثر از طبع نیکلسون نقل شده است.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *