جستجوی جدید

اگر از نتایج زیر راضی نیستید، جستجوی دیگری انجام دهید.

413 نتیجه جستجو برای: #عبدالکریم_سروش 

361

غزل ۲۵۶۵ مولانا

  ۱ ای دوست زِشهرِ ما، ناگَه به سَفَر رفتی ما تَلْخ شُدیم و تو در کانِ شِکَر رفتی ۲ نوری که بِدو پَرَّد، جان از قَفَصِ قالَب در تو نَظَری کرد او، در نورِ نَظَر رفتی ۳ رفتی تو ازین پَستی، در شادی و در مَستی آن سویْ زَبَردستی، گَر زیر و زَبَر رفتی […]

362

غزل ۲۵۷۱ مولانا

  ۱ ای شاهِ مُسلمانان، وِیْ جانِ مُسلمانی پنهان شُده وَافْکَنده در شهر پَریشانی ۲ ای آتشِ در آتش، هم می‌کُش و هم می‌کَش سُلطانِ سَلاطینی، بر کُرسیِ سُبحانی ۳ شاهَنْشَهِ هر شاهی، صد اَخْتَر و صد ماهی هر حُکْم که می‌خواهی می‌کُن، که همه جانی ۴ گفتی که تو را یارَم، رَخْتِ تو نِگَه […]

363

غزل ۲۵۷۲ مولانا

  ۱ جانا به غَریبِسْتانْ چندین به چه می‌مانی؟ بازآ تو ازین غُربَت، تا چند پَریشانی؟ ۲ صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم یا راه نمی‌دانی، یا نامه نمی‌خوانی ۳ گَر نامه نمی‌خوانی، خود نامه تو را خواند وَرْ راه نمی‌دانی، در پَنجهٔ رَه‌دانی ۴ بازآ که در آن مَحْبَس، قَدْرِ تو نَدانَد کَس […]

364

غزل ۲۵۷۳ مولانا

  ۱ در پَردهٔ خاک ای جان؟ عیشی‌‌ست به پنهانی وَنْدَر تُتُقِ غَیبی، صد یوسُفِ کَنْعانی ۲ این صورتِ تَن رفته، وان صورتِ جان مانده ای صورتِ جانْ باقی، وِیْ صورتِ تَنْ فانی ۳ گَر چاشْنی‌یی خواهی، هر شب بِنِگَر خود را تَن مُرده و جان پَرّان، در روضهٔ رضوانی ۴ ای عشقْ که آن […]

365

غزل ۲۵۷۷ مولانا

  ۱ هم رَنگِ جَماعَت شو، تا لَذَّتِ جانْ بینی در کویِ خَرابات آ، تا دُردکَشان بینی ۲ دَرکَش قَدَحِ سودا، هِل تا بِشَوی رُسوا بَربَند دو چَشمِ سَر، تا چَشمِ نَهان بینی ۳ بُگْشایْ دو دستِ خود، گَر مَیلِ کِنارَسْتَت بِشْکَن بُتِ خاکی را تا رویِ بُتان بینی ۴ از بَهرِ عَجوزی را تا […]

366

غزل ۲۵۸۷ مولانا

  ۱ ای ساکِنِ جانِ من، آخِر به کجا رفتی؟ در خانه نَهان گشتی، یا سویِ هوا رفتی؟ ۲ چون عَهدِ دِلَم دیدی، از عَهد بِگَردیدی چون مُرغ بِپَرّیدی، ای دوست کجا رفتی؟ ۳ در روحْ نَظَر کردی، چون روحْ سَفَر کردی از خَلْقْ حَذَر کردی، وَزْ خَلْقْ جُدا رفتی ۴ رفتی تو بدین زودی، […]

367

غزل ۲۵۹۳ مولانا

  ۱ گَر شَمس و قَمَر خواهی، نَکْ شَمسِ و قَمَر، باری وَرْصُبح و سَحَر خواهی، نَکْ صُبح و سَحَر، باری ۲ ای یوسُفِ کَنْعانی، وِیْ جانِ سُلَیمانی گَر تاج و کَمَر خواهی، نَکْ تاج و کَمَر، باری ۳ ای حَمْزهٔ آهنگی، وِیْ رُستَمِ هر جنگی گَر تیغ و سِپَر خواهی، نَکْ تیغ و سِپَر، […]

368

غزل ۲۶۱۴ مولانا

  ۱ ما می‌نَرَویم ای جان، زین خانه دِگَر جایی یا رَب چه خوش است این جا، هر لحظه تماشایی ۲ هر گوشه یکی باغی، هر کُنجْیکی لاغی بی‌وَلوَلهٔ زاغی، بی‌گُرگِ جِگَرخایی ۳ اَفکَند خَبَر دشمن، در شهرْ اَراجیفی کو عَزمِ سَفَر دارد، از بیمِ تقاضایی ۴ از رَشکْ هَمی‌گوید وَاللّهْ که دروغ است آن […]

369

غزل ۲۶۵۳ مولانا

  ۱ گَرین سُلطانِ ما را بَنده باشی همه گِریَند و تو در خنده باشی ۲ وَگَر غَم پُر شود اطرافِ عالَم تو شاد و خُرَّم و فَرخُنده باشی ۳ وَگَر چَرخ و زمین از هم بِدَرَّد وَرایِ هر دو، جانی زنده باشی ۴ به هفتم چَرخ، نوبَتْ پنج داری چو خیمه‌یْ شش جِهَت بَرکَنده […]

370

غزل ۲۶۵۵ مولانا

  ۱ تو نَقْشی، نَقْش بَندان را چه دانی؟ تو شکلی، پیکری، جان را چه دانی؟ ۲ تو خود می‌نَشْنوی بانگِ دُهُل را رُموزِ سِرِّ پنهان را چه دانی؟ ۳ هنوز از کافِ کُفرَت خود خَبَر نیست حَقایق‌‌هایِ ایمان را چه دانی؟ ۴ هنوزت خار در پای است، بِنْشین تو سَرسَبزیِّ بُستان را چه دانی؟ […]

371

غزل ۲۶۶۱ مولانا

  ۱ کجا شُد عَهد و پیمانی که کردی؟ کجا شُد قول و سوگندی که خوردی؟ ۲ نگفتی چَرخ تا گَردان بُوَد گِرد ازین سَرگشته هرگز بَرنگَردی؟ ۳ نگفتی تا بُوَد خورشیدْ دِلْگَرم نَکاهَد گَرمِ ما را هیچ سردی؟ ۴ نگفتی یک دل و مَردانه باشیم به جانِ جُمله مَردان و به مَردی؟ ۵ مرا […]

372

غزل ۲۶۷۰ مولانا

  ۱ خوشی آخِر؟ بِگو ای یار چونی؟ اَزین اَیّامِ ناهَموار چونی؟ ۲ به روز و شب مرا اندیشهٔ توست کَزین روز و شبِ خون‌خوار چونی؟ ۳ ازین آتش که در عالَم فُتاده‌ست زِ دودِ لشکرِ تاتار چونی؟ ۴ دَرین دریا و تاریکیّ و صد موج تو اَنْدَر کَشتیِ پُربار چونی؟ ۵ مَنَم بیمار و […]

373

غزل ۲۶۷۳ مولانا

  ۱ سوالی دارم ای خواجه‌یْ خدایی که امروز این چُنین شیرین چرایی؟ ۲ کِه باشد مَهْ که گویم ماه رویی که باشد جان که گویم جانْ فَزایی ۳ مِثالی لایِقِ آن رویِ خوبَت بَسی شب‌ها زِ حَق کردم گدایی ۴ رَها کُن این همه، با ما تو چونی؟ تو جانیّ و به چونی دَرنیایی […]

374

غزل ۲۶۷۴ مولانا

  ۱ هَلا ای آبِ حیوان، از نَوایی هَمی‌گَردان مرا چون آسیایی ۲ چُنین می‌کُن، که تا بادا چُنین باد پَریشانْ دل به جایی، من به جایی ۳ نَجُنبَد شاخ و بَرگی جُز به بادی نَپَرَّد بَرگِ کَهْ بی‌کَهْرُبایی ۴ چو کاهی جُز به بادی می‌نَجُنبَد کجا جُنبَد جهانی بی‌هوایی؟ ۵ همه اَجْزایِ عالَم عاشقانند […]

375

غزل ۲۷۰۷ مولانا

  ۱ کجایید ای شَهیدانِ خدایی؟ بَلاجویانِ دشتِ کربلایی ۲ کجایید ای سَبُک‌روحانِ عاشق؟ پَرنده‌‌تَر زِ مُرغانِ هوایی ۳ کجایید ای شَهانِ آسْمانی؟ بِدانسته فَلَک را دَرگُشایی ۴ کجایید ای زِ جان و جا رَهیده؟ کسی مَر عقل را گوید کجایی؟ ۵ کجایید ای دَرِ زندان شِکَسته؟ بِداده وام‌داران را رَهایی ۶ کجایید ای دَرِ […]

376

غزل ۲۷۰۹ مولانا

  ۱ دِلاراما چُنین زیبا چرایی؟ چُنین چُست و چُنین رَعنا چرایی؟ ۲ گرفتم من که جانیّ و جهانی چُنین جان و جهانْ آرا چرایی؟ ۳ گرفتم من که اِلْیاسیّ و خِضْری چو آبِ خِضْر عُمراَفْزا چرایی؟ ۴ گرفتم من که دنیاییّ و دینی چو دنیا مایهٔ سودا چرایی؟ ۵ گرفتم گنجِ قارونی به خوبی […]

377

غزل ۲۷۲۴ مولانا

  ۱ روزْ اَرْ دو هزار بار می‌آیی هر بار چو جانْ به کار می‌آیی ۲ از بَهرِ حَیات و زنده کردنْ تو در عالَمْ چون بهار می‌آیی ۳ عُشّاقْ همه شُدند حَلْوایی چون شِکَّرِ قَندوار می‌آیی ۴ میْ دَردِهْ و اختیارِ ما بِسْتان کَزْ مَجْلِسِ اِخْتیار می‌آیی ۵ از خَلْقِ جهان کِناره می‌گیرد آن […]

378

غزل ۲۷۲۸ مولانا

  ۱ باغ است و بهار و سَروِ عالی ما می‌نَرَویم، ازین حَوالی ۲ بُگْشایْ نِقاب و دَر فُروبَند ماییم و توییّ و خانه خالی ۳ امروز حَریفِ خاصِ عشقیم بَرداشته جامِ لااُبالی ۴ ای مُطْربِ خوش نَوایِ خوش نِی باید که عَظیمْ خوش بِنالی ۵ ای ساقیِ شادکامِ خوش حال پیش آر شراب را […]

379

غزل ۲۷۲۹ مولانا

  ۱ با این همه مِهْر و مِهْربانی دل می‌دَهَدَت که خشمْ رانی؟ ۲ وین جُملهٔ شیشه خانه‌ها را دَرهَم شِکَنی به لَنْ تَرانی؟ ۳ در زَلزَله است دارِ دنیا کَزْ خانه تو رَخْت می‌کَشانی ۴ نالانِ تو صد هزار رَنْجور بی‌تو نَزِیَند، هین تو دانی ۵ دنیا چو شب و تو آفتابی خَلْقان همه […]

380

غزل ۲۷۳۰ مولانا

  ۱ آوَرْد خَبَر شِکَرسِتایی کَزْ مصر رَسید کاروانی ۲ صد اُشتُر، جُمله شِکَّر و قَند یا رَب، چه لَطیفْ اَرمَغانی ۳ در نیم شبی رَسید شَمعی در قالَبِ مُرده رفت جانی ۴ گفتم که بگو سُخَن گُشاده گفتا که رَسید آن فُلانی ۵ دل از سَبُکی زِ جایْ بَرجَست بِنْهاد زِ عقلْ نردبانی ۶ […]

381

غزل ۲۷۳۳ مولانا

  ۱ ای وَصلِ تو آبِ زندگانی تَدبیرِ خَلاصِ ما تو دانی ۲ از دیده بُرون مَشو، که نوری وَزْ سینه جُدا مَشو، که جانی ۳ آن دَم که نَهان شَوی زِ چشمَم می‌نالَد جانِ من نَهانی ۴ من خود چه کَسَم که وصلْ جویَم؟ از لُطفْ تواَم‌ هَمی‌کَشانی ۵ ای دل تو مَرو سویِ […]

382

غزل ۲۷۵۰ مولانا

  ۱ ای جان و جهان چه می‌گُریزی؟ وِیْ فَخْرِ شَهان چه می‌گُریزی؟ ۲ ما را به چه کار می‌فرستی؟ پنهانْ پنهان، چه می‌گُریزی؟ ۳ چون تیر رَویّ و بازآیی این دَمْ زِ کَمان، چه می‌گُریزی؟ ۴ باری تو هزار گنج داری زین نیم زیان، چه می‌گُریزی؟ ۵ ای کِه شِکَرَت کَران ندارد بِنْشین به […]

383

غزل ۲۷۷۵ مولانا

  ۱ مُرغِ دلْ پَرّان مَبا، جُز در هوایِ‌ بی‌خودی شمعِ جانْ تابان مَبا، جُز در سَرایِ‌ بی‌خودی ۲ آفتابِ لُطفِ حَق بر عاشقانْ تابنده باد تا بِیُفتَد بر همه سایه‌یْ هُمایِ‌ بی‌خودی ۳ گَر هزاران دولت و نِعْمَت بِبینَد عاشقی نایَد اَنْدَر چَشمِ او، اِلّا بَلایِ‌ بی‌خودی ۴ بِنْگَر اَنْدَر من، که خود را […]

384

غزل ۲۷۸۱ مولانا

  ۱ ساقیا بر خاکِ ما چون جُرعه‌ها می‌ریختی گَر‌ نمی‌جُستی جُنونِ ما، چرا می‌ریختی؟ ۲ ساقیا آن لُطف کو، کانْ روزْ هَمچون آفتاب نورِ رَقص انگیز را بر ذَرّه‌ها می‌ریختی؟ ۳ دست بر لب می‌نَهی، یعنی خَمُش من تَن زدم خود بگوید جُرعه‌ها کان بَهرِ ما می‌ریختی ۴ ریختی خون جُنَید و گفت اُخْ، […]

385

غزل ۲۷۸۶ مولانا

  ۱ آتشینا آبِ حیوان از کجا آورده‌یی؟ دانم این، باری، که اَلْحَقْ جانْ فَزا آورده‌یی ۲ مشرق و مغرب بِدَرَّد هَمچو ابر از یک دِگَر چون چُنین خورشید، از نورِ خدا آورده‌یی ۳ خیرگانِ رویِ خود را از رَهْ و مَنْزِل مَپُرس چون بر ایشان شُعله‌‌هایِ کِبْریا آورده‌یی ۴ اَحْمقی باشد اگر جانی بِمیرد […]

386

غزل ۲۷۸۹ مولانا

  ۱ پیشِ شمعِ نورِ جان، دل هست چون پَروانه‌‌‌‌یی در شُعاعِ شمعِ جانان، دلْ گرفته خانه‌‌‌‌یی ۲ سَرفَرازی، شیرگیری، مَستِ عشقی، فِتْنه‌‌‌‌یی نَزدِ جانانْ هوشیاری، نَزدِ خود دیوانه‌‌‌‌یی ۳ خشم‌شکلی، صُلح‌جانی، تَلْخ‌رویی، شِکَّری من بدین خویشی ندیدم، در جهانْ بیگانه‌‌‌‌یی ۴ با هزارانْ عقلِ بینا، چون بِبینَد رویِ شمع پَرِّ او در پایْ پیچَد، […]

387

غزل ۲۷۹۶ مولانا

  ۱ ای کِه جان‌ها خاکِ پایَت، صورت‌اَنْدیش آمدی دست بر دَر نِهْ دَرآ، در خانهٔ خویش آمدی ۲ نیست بر هستی شِکَستی، گَرد چون اَنْگیختی؟ چون تو پس کردی جهان، چونی چو واپیش آمدی؟ ۳ در دو عالَم قاعده نیش است، وان‌گَه ذوقِ نوش تو وَرایِ هر دو عالَم، نوشِ‌ بی‌نیش آمدی ۴ خویش […]

388

غزل ۲۷۹۸ مولانا

  ۱ در دو چَشمِ من نِشین، ای آن کِه از منْ من تَری تا قَمَر را وانِمایَم، کَزْ قَمَر روشن‌تَری ۲ اَنْدَرآ در باغ، تا ناموسِ گُلْشَن بِشْکَند زان که از صد باغ و گُلْشَن، خوش‌‌تَر و گُلْشَن‌تَری ۳ تا که سَرو از شَرمِ قَدَّت، قَدِّ خود پنهان کُند تا زبانْ اَنْدَرکَشَد سوسن، که […]

389

غزل ۲۸۰۷ مولانا

  ۱ گشت جان از صَدْر شَمسُ الدّین یکی سودایی‌یی در درونِ ظُلْمَتِ سودا، وِرا دانایی‌یی ۲ یک بُلندی یافت بَختَم، در هوایِ شَمسِ دین کَزْ وَرایِ آن نباشد وَهْم را گُنجایی‌یی ۳ مایهٔ سودا دَرین عشقَم چُنان بالا گرفت کَزْ سَرِ سودا نداند پَستی از بالایی‌یی ۴ موجِ سودا و جُنونی کَزْ هوایِ او […]

390

غزل ۲۸۱۴ مولانا

  ۱ خُنُک آن دَم که به رَحْمَت سَرِ عُشّاق بِخاری خُنُک آن دَم که بَرآیَد زِ خَزانْ بادِ بهاری ۲ خُنُک آن دَم که بگویی که بیا، عاشقِ مِسکین که تو آشفتهٔ مایی، سَرِ اَغْیار نداری ۳ خُنُک آن دَم که دَرآویزد در دامَنِ لُطفَت تو بگویی که چه خواهی زِ منْ ای مَستِ […]

391

غزل ۲۸۲۰ مولانا

  ۱ چو به شهرِ تو رَسیدم، تو زِ من گوشه گُزیدی چو زِ شهر تو بِرَفتم، به وَداعیمْ نَدیدی ۲ تو اگر لُطفْ گُزینیّ و اگر بر سَرِ کینی همه آسایشِ جانی، همه آرایشِ عیدی ۳ سَبَبِ غَیرتِ توست آن کِه نَهانیّ و اگر نی همه خورشیدِ عِیانی که زِ هر ذَرّه پَدیدی ۴ […]

392

غزل ۲۸۲۸ مولانا

  ۱ خَبَری‌ست نورَسیده، تو مَگَر خَبَر نداری؟ جِگَرِ حَسود خون شُد، تو مَگَر جِگَر نداری؟ ۲ قَمَری‌ست رو نِموده، پَرِ نورْ بَرگُشوده دل و چَشمْ وامْ بِسْتان زِ کسی، اگر نداری ۳ عَجَب از کَمانِ پنهان، شب و روز تیرْپَرّان بِسِپار جان به تیرش، چه کُنی، سِپَر نداری ۴ مِسِ هستی‌اَت چو موسی، نه […]

393

غزل ۲۸۳۱ مولانا

  ۱ چو نمازِ شام هر کَس بِنَهَد چراغ و خوانی مَنَم و خیالِ یاری، غَم و نوحه و فَغانی ۲ چو وضو زِاَشکْ سازم، بُوَد آتشین نمازم دَرِ مَسجدم بِسوزَد، چو بِدو رَسَد اَذانی ۳ رُخِ قبله‌اَم کجا شُد، که نمازِ من قَضا شُد زِقضا رَسَد هَماره، به من و تو اِمْتِحانی ۴ عَجَبا […]

394

غزل ۲۸۳۷ مولانا

  ۱ هَله عاشقانْ بِشارت، که نَمانَد این جُدایی بِرَسَد وِصالِ دولت، بِکُند خدا خدایی ۲ زِ کَرَم مَزید آید، دو هزار عید آید دو جهانْ مُرید آید، تو هنوز خود کجایی؟ ۳ شِکَرِ وَفا بِکاری، سَرِ روح را بِخاری زِزَمانه عار داری، به نُهُم فَلَک بَرآیی ۴ کَرَمَت به خود کَشانَد، به مُرادِ دل […]

395

غزل ۲۸۳۸ مولانا

  ۱ صِفَتِ خدایْ داری، چو به سینه‌یی دَرآیی لَمَعانِ طورِ سینا تو زِ سینه وانِمایی ۲ صِفَتِ چراغْ داری، چو به خانه شب دَرآیی همه خانه نور گیرد، زِ فُروغِ روشنایی ۳ صِفَتِ شرابْ داری، تو به مَجْلِسی که باشی دو هزار شور و فِتْنه فَکَنی زِ خوش‌لِقایی ۴ چو طَرَب رَمیده باشد، چو […]

396

غزل ۲۸۴۵ مولانا

  ۱ بُتِ من به طَعْنه گوید چه میانِ رَهْ فُتادی؟ صَنَما چرا نَیُفتم، زِچُنان میی که دادی؟ ۲ صَنَما چُنان فُتادم، که به حَشْر هم نَخیزم چو چُنان قَدَح گرفتی، سَرِ مَشک را گُشادی ۳ شُده‌اَم خَراب لیکِن، قَدَری وقوف دارم که سَرَم تو بَرگرفتی، به کِنارِ خود نهادی ۴ صَنَما زِچَشمِ مَستَت، که […]

397

غزل ۲۸۵۳ مولانا

  ۱ تو زِعشقْ خود نَپُرسی که چه خوب و دِلْرُبایی؟ دو جهان به هم بَرآیَد، چو جَمالِ خود نِمایی ۲ تو شراب و ما سَبویی، تو چو آب و ما چو جویی نه مکانْ تو را، نه سوییّ و همه به سویِ مایی ۳ به تو دل چگونه پویَد؟ نَظَرم چگونه جویَد؟ که سُخَن […]

398

غزل ۲۸۵۹ مولانا

  ۱ بَرو ای عشق که تا شِحْنهٔ خوبانْ شُده‌یی توبه و توبه کُنان را همه گَردنْ زده‌یی ۲ کِه شود با تو مُعَوِّل؟ که چُنین صاعِقه‌یی کِه کُند با تو حَریفی؟ که همه عَربَده‌یی ۳ نی زمین و نه فَلَک را قَدَم و طاقَتِ توست نه دَرین شش جِهَتی، پس زِکجا آمده‌یی؟ ۴ هشت […]

399

غزل ۲۸۶۸ مولانا

  ۱ در دِلَت چیست عَجَب که چو شِکَر می‌خندی؟ دوشْ شب با کِه بُدی که چو سَحَر می‌خندی؟ ۲ ای بهاری که جهانْ از دَمِ تو خندان است در سَمَن زار شِکُفتی، چو شَجَر می‌خندی ۳ آتشی از رُخِ خود در بُت و بُتخانه زدی وَنْدَر آتش بِنِشستیّ و چو زَر می‌خندی ۴ مَست […]

400

غزل ۲۸۹۹ مولانا

  ۱ بارِ دیگر عَزمِ رفتن کرده‌یی بارِ دیگر دلْ چو آهن کرده‌یی ۲ نی، چراغِ عِشرتِ ما را مَکُش در چراغِ ما تو روغَن کرده‌یی ۳ اَللَّهْ اَللَّهْ کین جهان از رویِ خود پُر گُل و نسرین و سوسَن کرده‌یی ۴ اَللَّهْ اَللَّهْ تا نگوید دشمنی دوستیّ و کارِ دشمن کرده‌یی ۵ اَللَّهْ اَللَّهْ […]