جستجوی جدید

اگر از نتایج زیر راضی نیستید، جستجوی دیگری انجام دهید.

413 نتیجه جستجو برای: #عبدالکریم_سروش 

401

غزل ۲۹۰۳ مولانا

  ۱ باوَفا یارا جَفا آموختی این جَفا را از کجا آموختی؟ ۲ کو وَفاهایِ لَطیفت، کَزْ نَخُست در شکارِ جانِ ما آموختی؟ ۳ هر کجا زشتی، جَفاکاری رَسید خوبی‌اَش دادی، وَفا آموختی ۴ ای دل از عالَم چُنین بیگانگی هم زِ یارِ آشنا آموختی ۵ جانْت گَر خواهد صَنَم، گویی بلی این بلی را […]

402

غزل ۲۹۱۲ مولانا

  ۱ با من ای عشقْ اِمْتِحان‌ها می‌کُنی واقِفی بر عَجزَم امّا می‌کُنی ۲ تَرجُمان سِرِّ دشمن می‌شوی ظِنِّ کَژْ را در دِلَش جا می‌کُنی ۳ هم تو اَنْدَر بیشه آتش می‌زَنی هم شِکایَت را تو پیدا می‌کُنی ۴ تا گَمان آید که بر تو ظُلم رفت چون ضَعیفانْ شور و شَکوی می‌کُنی ۵ آفتابی، […]

403

غزل ۲۹۳۴ مولانا

  ۱ گفتی شکار گیرم، رفتی شکار گشتی گفتی قَرار یابم، خودْ بی‌قَرار گشتی ۲ خِضْرت چرا نخوانم؟ کابِ حَیات خوردی پیشَت چرا نَمیرم؟ چون یارِ یار گشتی ۳ گِردَت چرا نَگَردم؟ چون خانهٔ خدایی پایَت چرا نَبوسَم؟ چون پایدار گشتی ۴ جامَت چرا نَنوشَم؟ چون ساقیِ وجودی نُقلَت چرا نَچینیم؟ چون قَندبار گشتی ۵ […]

404

غزل ۲۹۴۷ مولانا

  ۱ یا من عَجَب فُتادم، یا تو عَجَب فُتادی چندین قَدَح بِخوردی، جامی به من ندادی ۲ تو از شرابْ مَستی، من هم زِ بویْ مَستَم بونیزنیست اندک، در بَزمِ کیْقُبادی ۳ بسیار عاشقان را، کُشتی تو بی‌گُناهی در رنج و غَم نکُشتی، کُشتی زِ ذوق و شادی ۴ ای تو گُشادِ عالَم، ای […]

405

غزل ۲۹۶۵ مولانا

  ۱ ای بُرده اختیارم، تو اختیارِ مایی من شاخِ زَعفَرانم، تو لاله زارِ مایی ۲ گفتم غَمَت مرا کُشت، گفتا چه زَهره دارد؟ غَم این قَدَر نداند، کآخِر تو یارِ مایی؟ ۳ من باغ و بوستانم، سوزیدهٔ خَزانَم باغِ مرا بِخندان، کآخِر بهارِ مایی ۴ گفتا تو چَنگِ مایی، وَنْدَر تَرَنگِ مایی پس چیست […]

406

غزل ۲۹۷۹ مولانا

  ۱ هر روزْ بامْداد، طَلَب کارِ ما تویی ما خوابْناک و دولتِ بیدارِ ما تویی ۲ هر روز زان بَرآریْ ما را زِ کسب و کار زیرا دُکان و مَکْسَبه و کارِ ما تویی ۳ دُکّان چرا رَویم؟ که کان و دُکانْ تویی بازار چون رَویم؟ که بازارِ ما تویی ۴ زان دِلْخوشیم و […]

407

غزل ۲۹۹۳ مولانا

  ۱ شاها بِکَش قِطار، که شَهْ‌وار می‌کَشی دامانِ ما گرفته، به گُلْزار می‌کَشی ۲ قَطّارِ اُشتُران، همه مَستَند و کَف‌زَنان بویی بِبُرده‌اند، که قَطّار می‌کَشی ۳ هر اُشتُری میانهٔ زَنجیر می‌گَزَد چون شَهْد و چون شِکَر، که سویِ یار می‌کَشی ۴ آن چَشم‌‌هایِ مَست به چَشمَت که ساقی است گویند خوش بِکَش، که به […]

408

غزل ۲۹۹۷ مولانا

  ۱ ای آسْمان که بر سَرِ ما چَرخْ می‌زَنی در عشقِ آفتاب، تو هم خِرقهٔ مَنی ۲ وَاللّهْ که عاشقیّ و بگویم نشانِ عشق بیرون و اَنْدَرون، همه سَرسَبز و روشنی ۳ از بَحْر تَر نَگَردی، وَزْ خاکْ فارِغی از آتشَش نسوزی، وَزْ باد ایمِنی ۴ ای چَرخِ آسیا زِ چه آب است گَردِشَت؟ […]

409

غزل ۳۰۶۱ مولانا

  ۱ اگر تو یار نداری، چرا طَلَب نکُنی؟ وَگَر به یار رَسیدی، چرا طَرَب نَکُنی؟ ۲ وَگَر رَفیق نسازد، چرا تو او نَشَوی؟ وَگَر رَباب نَنالَد، چراش اَدَب نکُنی؟ ۳ وَگَر حِجاب شود مَر تو را ابوجَهْلی چرا غَزایِ ابوجَهْل و بولَهَب نکُنی؟ ۴ به کاهِلی بِنِشینی که این عَجَب کاری‌ست عَجَب تویی، که […]

410

غزل ۳۱۳۷ مولانا

  ۱ سُلطان مَنی، سُلطانِ مَنی وَندَر دل و جان، ایمانِ مَنی ۲ در من بِدَمی، من زنده شَوَم یک جان چه بُوَد؟ صد جانِ مَنی ۳ نانْ‌ بی‌تو مرا زَهر است، نه نان هم آبِ مَنی، هم نانِ مَنی ۴ زَهر از تو مرا، پازَهر شود قَند و شِکَرِ اَرزانِ مَنی ۵ باغ و […]

411

غزل ۳۱۳۹ مولانا

  ۱ صَنَما، خَرگهِ تواَم، که بسازیّ و بَرکَنی قَلَمی‌اَم به دست تو، که تَراشیّ و بِشْکَنی ۲ مَنَم آن شِقّهٔ عَلَم، که گَهَم سَرنگون کُنی وَ گَهی بر فرازِ کوهْ بَرآریّ و بَر زَنی ۳ مَنَم آن ذَرِّهٔ هوا، که دَرین نورِ روزَنَم سویِ روزَن ازان رَوَم، که تو بالایِ روزَنی ۴ هَله ذَرّه […]

412

غزل ۳۱۶۵ مولانا

  ۱ جان و جهان، دوش کجا بوده‌یی؟ نی غَلَطَم، در دلِ ما بوده‌یی ۲ دوشْ زِ هَجْرِ تو جَفا دیده‌ام ای که تو سُلطانِ وَفا بوده‌یی ۳ آه که من دوش چه‌سان بوده‌ام آه که تو دوش که را بوده‌یی ۴ رَشک بَرَم کاش قَبا بودَمی چون که در آغوشِ قَبا بوده‌یی ۵ زَهره […]

413

همصحبت خوب انتخاب کنید – عبدالکریم سروش

عارفان ما گفته‌اند و من اینجا برای شما می‌گویم این است که آدمی برای اخلاقی شدن احتیاج به یک هم‌صحبت اخلاقی دارد. این بهترین روش است. یک مصاحب. آنجا که حافظ می‌گوید: نخست موعظۀ پیر می‌فروش این است که از معاشر ناجنس احتراز کنید. بیاموزمت کیمیای سعادت؟ ز هم‌صحبت بد، جدایی، جدایی. رفیقان چنان عهد […]