جستجوی جدید

اگر از نتایج زیر راضی نیستید، جستجوی دیگری انجام دهید.

421 نتیجه جستجو برای: #دکلمه_غزل_مولانا

401

غزل ۲۸۴۵ مولانا

  ۱ بُتِ من به طَعْنه گوید چه میانِ رَهْ فُتادی؟ صَنَما چرا نَیُفتم، زِچُنان میی که دادی؟ ۲ صَنَما چُنان فُتادم، که به حَشْر هم نَخیزم چو چُنان قَدَح گرفتی، سَرِ مَشک را گُشادی ۳ شُده‌اَم خَراب لیکِن، قَدَری وقوف دارم که سَرَم تو بَرگرفتی، به کِنارِ خود نهادی ۴ صَنَما زِچَشمِ مَستَت، که […]

402

غزل ۲۸۵۳ مولانا

  ۱ تو زِعشقْ خود نَپُرسی که چه خوب و دِلْرُبایی؟ دو جهان به هم بَرآیَد، چو جَمالِ خود نِمایی ۲ تو شراب و ما سَبویی، تو چو آب و ما چو جویی نه مکانْ تو را، نه سوییّ و همه به سویِ مایی ۳ به تو دل چگونه پویَد؟ نَظَرم چگونه جویَد؟ که سُخَن […]

403

غزل ۲۸۵۹ مولانا

  ۱ بَرو ای عشق که تا شِحْنهٔ خوبانْ شُده‌یی توبه و توبه کُنان را همه گَردنْ زده‌یی ۲ کِه شود با تو مُعَوِّل؟ که چُنین صاعِقه‌یی کِه کُند با تو حَریفی؟ که همه عَربَده‌یی ۳ نی زمین و نه فَلَک را قَدَم و طاقَتِ توست نه دَرین شش جِهَتی، پس زِکجا آمده‌یی؟ ۴ هشت […]

404

غزل ۲۸۶۸ مولانا

  ۱ در دِلَت چیست عَجَب که چو شِکَر می‌خندی؟ دوشْ شب با کِه بُدی که چو سَحَر می‌خندی؟ ۲ ای بهاری که جهانْ از دَمِ تو خندان است در سَمَن زار شِکُفتی، چو شَجَر می‌خندی ۳ آتشی از رُخِ خود در بُت و بُتخانه زدی وَنْدَر آتش بِنِشستیّ و چو زَر می‌خندی ۴ مَست […]

405

غزل ۲۸۹۸ مولانا

  ۱ هر دَم ای دل سویِ جانان می‌رَوی وَزْ نَظَرها سَختْ پنهان می‌رَوی ۲ جامه‌ها را چاک کردی هَمچو ماه در پِیِ خورشیدِ رَخشان می‌رَوی ۳ ای نِشَسته با حَریفانْ بر زمین وَزْ درونْ بر هفت کیوان می‌رَوی ۴ پیشِ مهمانان به صورتْ حاضری سویِ صورت گَر به مِهْمان می‌رَوی ۵ چون قَلَم بر […]

406

غزل ۲۸۹۹ مولانا

  ۱ بارِ دیگر عَزمِ رفتن کرده‌یی بارِ دیگر دلْ چو آهن کرده‌یی ۲ نی، چراغِ عِشرتِ ما را مَکُش در چراغِ ما تو روغَن کرده‌یی ۳ اَللَّهْ اَللَّهْ کین جهان از رویِ خود پُر گُل و نسرین و سوسَن کرده‌یی ۴ اَللَّهْ اَللَّهْ تا نگوید دشمنی دوستیّ و کارِ دشمن کرده‌یی ۵ اَللَّهْ اَللَّهْ […]

407

غزل ۲۹۰۳ مولانا

  ۱ باوَفا یارا جَفا آموختی این جَفا را از کجا آموختی؟ ۲ کو وَفاهایِ لَطیفت، کَزْ نَخُست در شکارِ جانِ ما آموختی؟ ۳ هر کجا زشتی، جَفاکاری رَسید خوبی‌اَش دادی، وَفا آموختی ۴ ای دل از عالَم چُنین بیگانگی هم زِ یارِ آشنا آموختی ۵ جانْت گَر خواهد صَنَم، گویی بلی این بلی را […]

408

غزل ۲۹۱۲ مولانا

  ۱ با من ای عشقْ اِمْتِحان‌ها می‌کُنی واقِفی بر عَجزَم امّا می‌کُنی ۲ تَرجُمان سِرِّ دشمن می‌شوی ظِنِّ کَژْ را در دِلَش جا می‌کُنی ۳ هم تو اَنْدَر بیشه آتش می‌زَنی هم شِکایَت را تو پیدا می‌کُنی ۴ تا گَمان آید که بر تو ظُلم رفت چون ضَعیفانْ شور و شَکوی می‌کُنی ۵ آفتابی، […]

409

غزل ۲۹۳۲ مولانا

  ۱ چه باشد ای برادر یک شب اگر نَخُسپی؟ چون شمعِ زنده باشی، هَمچون شَرَر نَخُسپی ۲ دَرهایِ آسْمان را، شب سَخت می‌گُشایَد نیک اَخْتَریت باشد، گَر چون قَمَر نَخُسپی ۳ گَر مَردِ آسْمانی، مُشتاقِ آن جهانی زیرِ فَلَک نَمانی، جُز بر زَبَر نَخُسپی ۴ چون لشکرِ حَبَشْ شب، بر روم حَمله آرَد باید […]

410

غزل ۲۹۳۳ مولانا

  ۱ ای آنْک امامِ عشقی، تکبیر کُن که مَستی دو دست را بَراَفْشان، بیزار شو زِ هستی ۲ موقوفِ وَقت بودی، تَعْجیل می‌نِمودی وَقتِ نماز آمد، بَرجِه چرا نِشَستی؟ ۳ بر بویِ قبلهٔ حَق، صد قبله می‌تَراشی بر بویِ عشقِ آن بُت، صد بُت هَمی‌پَرَستی ۴ بالاتَرَک پَر ای جان ای جانِ بنده فَرمان […]

411

غزل ۲۹۳۴ مولانا

  ۱ گفتی شکار گیرم، رفتی شکار گشتی گفتی قَرار یابم، خودْ بی‌قَرار گشتی ۲ خِضْرت چرا نخوانم؟ کابِ حَیات خوردی پیشَت چرا نَمیرم؟ چون یارِ یار گشتی ۳ گِردَت چرا نَگَردم؟ چون خانهٔ خدایی پایَت چرا نَبوسَم؟ چون پایدار گشتی ۴ جامَت چرا نَنوشَم؟ چون ساقیِ وجودی نُقلَت چرا نَچینیم؟ چون قَندبار گشتی ۵ […]

412

غزل ۲۹۴۷ مولانا

  ۱ یا من عَجَب فُتادم، یا تو عَجَب فُتادی چندین قَدَح بِخوردی، جامی به من ندادی ۲ تو از شرابْ مَستی، من هم زِ بویْ مَستَم بونیزنیست اندک، در بَزمِ کیْقُبادی ۳ بسیار عاشقان را، کُشتی تو بی‌گُناهی در رنج و غَم نکُشتی، کُشتی زِ ذوق و شادی ۴ ای تو گُشادِ عالَم، ای […]

413

غزل ۲۹۶۵ مولانا

  ۱ ای بُرده اختیارم، تو اختیارِ مایی من شاخِ زَعفَرانم، تو لاله زارِ مایی ۲ گفتم غَمَت مرا کُشت، گفتا چه زَهره دارد؟ غَم این قَدَر نداند، کآخِر تو یارِ مایی؟ ۳ من باغ و بوستانم، سوزیدهٔ خَزانَم باغِ مرا بِخندان، کآخِر بهارِ مایی ۴ گفتا تو چَنگِ مایی، وَنْدَر تَرَنگِ مایی پس چیست […]

414

غزل ۲۹۷۹ مولانا

  ۱ هر روزْ بامْداد، طَلَب کارِ ما تویی ما خوابْناک و دولتِ بیدارِ ما تویی ۲ هر روز زان بَرآریْ ما را زِ کسب و کار زیرا دُکان و مَکْسَبه و کارِ ما تویی ۳ دُکّان چرا رَویم؟ که کان و دُکانْ تویی بازار چون رَویم؟ که بازارِ ما تویی ۴ زان دِلْخوشیم و […]

415

غزل ۲۹۹۳ مولانا

  ۱ شاها بِکَش قِطار، که شَهْ‌وار می‌کَشی دامانِ ما گرفته، به گُلْزار می‌کَشی ۲ قَطّارِ اُشتُران، همه مَستَند و کَف‌زَنان بویی بِبُرده‌اند، که قَطّار می‌کَشی ۳ هر اُشتُری میانهٔ زَنجیر می‌گَزَد چون شَهْد و چون شِکَر، که سویِ یار می‌کَشی ۴ آن چَشم‌‌هایِ مَست به چَشمَت که ساقی است گویند خوش بِکَش، که به […]

416

غزل ۲۹۹۷ مولانا

  ۱ ای آسْمان که بر سَرِ ما چَرخْ می‌زَنی در عشقِ آفتاب، تو هم خِرقهٔ مَنی ۲ وَاللّهْ که عاشقیّ و بگویم نشانِ عشق بیرون و اَنْدَرون، همه سَرسَبز و روشنی ۳ از بَحْر تَر نَگَردی، وَزْ خاکْ فارِغی از آتشَش نسوزی، وَزْ باد ایمِنی ۴ ای چَرخِ آسیا زِ چه آب است گَردِشَت؟ […]

417

غزل ۲۹۹۸ مولانا

  ۱ سوگند خورده‌یی که ازین پس جَفا کُنی سوگند بِشْکَنیّ و جَفا را رَها کُنی ۲ امروز دامَنِ تو گرفتیم و می‌کَشیم تا کِی بَهانه گیری و تا کِی دَغا کُنی؟ ۳ می‌خَندد آن لَبَت صَنَما مُژده می‌دَهَد کَانْدیشه کرده‌یی که از این پس وَفا کُنی ۴ بی‌تو نمازِ ما چو رَوا نیست، سود […]

418

غزل ۳۰۶۱ مولانا

  ۱ اگر تو یار نداری، چرا طَلَب نکُنی؟ وَگَر به یار رَسیدی، چرا طَرَب نَکُنی؟ ۲ وَگَر رَفیق نسازد، چرا تو او نَشَوی؟ وَگَر رَباب نَنالَد، چراش اَدَب نکُنی؟ ۳ وَگَر حِجاب شود مَر تو را ابوجَهْلی چرا غَزایِ ابوجَهْل و بولَهَب نکُنی؟ ۴ به کاهِلی بِنِشینی که این عَجَب کاری‌ست عَجَب تویی، که […]

419

غزل ۳۱۳۷ مولانا

  ۱ سُلطان مَنی، سُلطانِ مَنی وَندَر دل و جان، ایمانِ مَنی ۲ در من بِدَمی، من زنده شَوَم یک جان چه بُوَد؟ صد جانِ مَنی ۳ نانْ‌ بی‌تو مرا زَهر است، نه نان هم آبِ مَنی، هم نانِ مَنی ۴ زَهر از تو مرا، پازَهر شود قَند و شِکَرِ اَرزانِ مَنی ۵ باغ و […]

420

غزل ۳۱۳۹ مولانا

  ۱ صَنَما، خَرگهِ تواَم، که بسازیّ و بَرکَنی قَلَمی‌اَم به دست تو، که تَراشیّ و بِشْکَنی ۲ مَنَم آن شِقّهٔ عَلَم، که گَهَم سَرنگون کُنی وَ گَهی بر فرازِ کوهْ بَرآریّ و بَر زَنی ۳ مَنَم آن ذَرِّهٔ هوا، که دَرین نورِ روزَنَم سویِ روزَن ازان رَوَم، که تو بالایِ روزَنی ۴ هَله ذَرّه […]

421

غزل ۳۱۶۵ مولانا

  ۱ جان و جهان، دوش کجا بوده‌یی؟ نی غَلَطَم، در دلِ ما بوده‌یی ۲ دوشْ زِ هَجْرِ تو جَفا دیده‌ام ای که تو سُلطانِ وَفا بوده‌یی ۳ آه که من دوش چه‌سان بوده‌ام آه که تو دوش که را بوده‌یی ۴ رَشک بَرَم کاش قَبا بودَمی چون که در آغوشِ قَبا بوده‌یی ۵ زَهره […]