مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۱۴ – خاریدنِ روستایی به تاریکی شیر را، به ظَنِّ آنکه گاوِ اوست
۵۰۵ | روستایی گاو در آخُر بِبَست | شیرْ گاوَش خورْد و بر جایَش نِشَست | |
۵۰۶ | روستایی شُد در آخُر سویِ گاو | گاو را میجُست شبْ آن کُنجکاو | |
۵۰۷ | دست میمالید بر اَعْضایِ شیر | پُشت و پَهْلو، گاه بالا، گاه زیر | |
۵۰۸ | گفت شیر اَرْ روشنی اَفْزون شُدی | زَهرهاَش بِدْریدی و دلْ خون شُدی | |
۵۰۹ | این چُنین گُستاخْ زان میخارَدَم | کو درین شبْ گاو میپِنْدارَدَم | |
۵۱۰ | حَق هَمیگوید که ای مَغْرورِ کور | نه زِ نامَم پاره پاره گشت طور؟ | |
۵۱۱ | که لَوْ اَنْزَلْنا کِتابًا لِلْجَبَلْ | لَانْصَدَعْ ثُمَّ اَنْقَطَعْ ثُمَّ ارْتَحَلْ | |
۵۱۲ | از من اَرْ کوهِ اُحُد واقِف بُدی | پاره گشتیّ و دِلَش پُر خون شُدی | |
۵۱۳ | از پدر وَزْ مادر این بِشْنیدهیی | لاجَرَم غافِل دَرین پیچیدهیی | |
۵۱۴ | گَر تو بیتَقلید ازین واقِفْ شَوی | بینِشان از لُطْفْ چون هاتِفْ شَوی | |
۵۱۵ | بِشْنو این قِصّه پِیِ تَهدید را | تا بِدانی آفَتِ تَقْلید را |
دکلمه_مثنوی
روستایی گاوش را در طویله بست و رفت. شب هنگام شیری به طویله آمد و گاو را خورد و در جای آن خوابید. روستایی بیخبر از همه جا، نیمه شب آمد که سری به گاو خود بزند. طبق عادت همیشگیاش به نوازش گاو مشغول شد، به گمان اینکه این، همان گاو است. شیر هم با زبان حال با خود میگفت: این مرد که گستاخانه تن مرا میخاراند، بدین سبب است که در تاریکی شب مرا گاو خود میپندارد.
این حکایت در مذمت تقلید است. انسان که نام شریف حق و حقایق و اسرار را مقلدانه یاد گرفته از حقیقت آن غافل مانده است.
یک روستایی ساده گاو خود را در آخور می بندد. نیمه شب شیری می آید و گاو را می خورد و به جای آن در آخور می نشیند. روستایی از شدت علاقه به گاو نیمه شب می آید و در آخور می نشیند و شروع به نوازش شیر می کند به خیالش که آن گاو است. شیر در دل خود می خندید که روستایی اگر خبر داشت که من شیر هستم زهره اش دریده می شد.
مولانا از این داستان این گونه نتیجه گیری می کند که آن شیر کنایه از خداوند است و روستایی در واقع انسان های کم اطلاعی هستند که شناخت آن ها از خداوند نه به واسطه آگاهی و تامل است بلکه از روی تقلید از دیگران چیزی آموخته اند و به عمق قضیه پی نبرده اند. خداوند خطاب به آنها می گوید که کوه طور از وجود من خبر نداشت وگرنه بر خود می لرزید و می شکافت. اگر این قرآن که کلام خداوند است بر کوه نازل شود، پاره پاره می شود. بعد مولانا خطاب به این افراد می گوید که شما از پدر و مادر خود چیزهایی در مورد خدا شنیده اید و همان را از روی تقلید بیان می کنید. اگر تو از وجود خداوند بدون تقلید آگاهی پیدا کنی، خودت صدای هاتف غیبی خواهی شد. سپس مولانا در مذمت این گونه تقلید در بخش بعدی داستانی را تعریف می کنند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!