مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۷۷ – قِصّهٔ مُنافقان و مَسجدِ ضِرار ساختنِ ایشان

 

۲۸۳۳ یک مِثالِ دیگر اَنْدَر کَژْرَوی شاید اَرْ از نَقْلِ قرآن بِشْنَوی
۲۸۳۴ این چُنین کَژْ بازی‌یی در جُفت و طاق با نَبی می‌باختند اَهْلِ نِفاق
۲۸۳۵ کَزْ برایِ عِزِّ دینِ اَحمَدی مَسجدی سازیم و بود آن مُرتَدی
۲۸۳۶ این چُنین کَژْ بازی‌یی می‌باختند مَسجدی جُز مَسجدِ او ساختند
۲۸۳۷ فَرش و سَقْف و قُبّه‌اَش آراسته لیکْ تَفریقِ جَماعَت خواسته
۲۸۳۸ نَزدِ پیغامبر به لابِه آمدند هَمچو اُشتُر پیشِ او زانو زدند
۲۸۳۹ کِی رَسولِ حَقْ برایِ مُحْسنی سویِ آن مَسجد قَدَم رَنْجه کُنی
۲۸۴۰ تا مُبارک گردد از اَقْدامِ تو تا قیامَت تازه بادا نامِ تو
۲۸۴۱ مَسجدِ روزِ گِل است و روزِ ابر مَسجدِ روزِ ضَرورت، وَقتِ فَقر
۲۸۴۲ تا غَریبی یابد آن‌جا خیر و جا تا فراوان گردد این خِدمَت‌سَرا
۲۸۴۳ تا شِعارِ دین شود بسیار و پُر زان که با یاران شود خوش کارِ مُر
۲۸۴۴ ساعتی آن جایگَهْ تَشریف دِهْ تَزکیه‌مان کُن، زِ ما تَعریف دِهْ
۲۸۴۵ مسجد و اَصْحابِ مسجد را نَواز تو مَهی، ما شب، دَمی با ما بِساز
۲۸۴۶ تا شود شب از جَمالَت هَمچو روز ای جَمالَت آفتابِ شبْ‌فُروز
۲۸۴۷ ای دَریغا کان سُخَن از دلْ بُدی تا مُرادِ آن نَفَر حاصِل شُدی
۲۸۴۸ لُطْف کآیَد بی‌دل و جانْ در زبان هَمچو سَبزه‌یْ تون بُوَد ای دوستان
۲۸۴۹ هم زِ دورَش بِنْگَر و اَنْدَر گُذَر خوردن و بو را نَشایَد ای پسر
۲۸۵۰ سویِ لُطْفِ بی‌وَفایانْ خود مَرو کان پُلِ ویران بُوَد، نیکو شِنو
۲۸۵۱ گَر قَدَم را جاهلی بر وِیْ زَنَد بِشْکَند پُل، و آن قَدَم را بِشْکَند
۲۸۵۲ هر کجا لشکر شِکَسته می‌شود از دو سه سُستِ مُخَنَّث می‌بُوَد
۲۸۵۳ در صَف آید با سِلاحْ او مَردوار دل بَرو بِنْهَند کاینَک یارِ غار
۲۸۵۴ رو بِگَردانَد چو بیند زَخم را رفتنِ او بِشْکَند پُشتِ تو را
۲۸۵۵ این دراز است و فراوان می‌شود وانچه مَقْصود است، پنهان می‌شود

دکلمه_مثنوی

#داستانهای_مثنوی_مولانا

حکایت مسجد ضِرار ( ضِرار = ضرر زدن، زیان رساندن)
این حکایت از بخش ۷۷ بیت ۲۸۳۳ آغاز و تا انتهای بخش ۸۴ بیت ۳۰۳۴ ادامه دارد.
مسجد قُبا: پیامبر اکرم (ص) در سال اول هجری طی توقفی کوتاه در قبیله بنی عمروبن عَوف در محله قُبا ساکن شد و به درخواست ساکنان آن محل و یا به پیشنهاد عمار بن یاسر زمینی را که متعلق به کلثوم بن هدم بود خریداری و سنگ بنای مسجد قُبا را گذاشت. مسجد قُبا اولین مسجد جهان اسلام و در ابتدا بسیار ساده و بدون تشریفات و تجملات ساخته شد. این مسجد تا کنون بارها نوسازی و مرمت گردیده و به وسعت آن افزوده شده.
مسجد ضِرار: در سال نهم هجری منافقانی از قبیله بنی غَنم بن عَوف که تحمل دیدن اجتماع مسلمانان در مسجد قُبا را نداشتند به فکر نقشه ای افتادند. از نام اسلام و دین استفاده کرده و مسجدی بزرگ و مجلل در مقابل مسجد قُبا برپا ساختند (تا شاید به این شیوه بین مسلمانان نفاق و دودستگی ایجاد کنند.) منابع: ویکی پدیا، ویکی فقه
در آیات ۱۰۷ الی ۱۱۰ سوره توبه به ماجرای مسجد ضرار اشاره شده.
منافقان مسلمان نما که هر روز می دیدند بر تعداد نمازگزاران و شوکت مسجد قبا که ساخته و پرداخته دست مبارک پیامبر اکرم (ص) و صحابه ایشان بود افزوده می شود به فکر راهی برای ایجاد نفاق و دودستگی بین مسلمین افتادند، غافل از این که این مسجد از روز نخست بر پایه تقوا بنا شده است.  به دروغ گفتند: مسجدی خواهیم ساخت که باعث عظمت و ارجمندی دین محمد (ص) گردد، اما نیتی جز ایجاد تفرقه و دودستگی بین مسلمین نداشتند. مسجدی بزرگ با گنبد و سقف و فرشی آراسته و زیبا در نزدیکی مسجد قبا که مسجدی بسیار ساده و بدون تزئینات با دیوارهایی سنگی و سقفی از شاخ و برگ درختان نخل داشت ساختند و با التماس و تمنا نزد پیامبر آمدند و همچون شتر زانو زده و گفتند: ای رسول خدا تا روز قیامت ایام به کامت باد. لطف و احسان فرما و به مسجد ما قدم رنجه کن تا از قدوم مبارک شما مسجد ما متبرک گردد. مسجدی ساخته ایم برای روزهای بارانی و پُر گِل ولای که مسلمانان با آسایش در آن به نماز و دعا مشغول شوند و فقرا و درماندگان و افراد غریب در آن مکان به سر پناهی برسند. باشد که آن مکان از آمد و رفت رونق گیرد و شعار دین و اسلام فراگیر گردد که شعائر دین با جمعیت یاران گسترده می شود. ساعتی به آنجا تشریف بیاور و مسجد و ما را تطهیر و تعریف کن و اهل مسجد را نوازش فرما که تو ماه تابان شب سیاه هستی. با ما اندکی بساز و شب تاریک ما را همچون روز روشن گردان که جمالت همچون آفتابی شب شکن است. (حضرت مولانا می فرمایند: ای کاش این سخنان را از صمیم قلب می گفتند شاید مرادشان حاصل می شد چون آن لطف و سخنی که از دل و جان جاری نشود و فقط از دهان خارج گردد همچون سبزه ای است که از درون سرگین سر بیرون آورده. این سبزه را فقط از دور نگاه کن و بگذر چون خوردن و بوییدن آن پشیزی ارزش ندارد؛ به سمت لطف انسان های بی وفا نرو که لطف آنان مانند پُلی فرسوده است که اگر از نادانی قدمی روی آن قرار دهی پل خراب و پایت را خواهد شکست.) منافقان از این سخنان فسونگر بسیار به زبان جاری کردند و اسب نیرنگ و فریب را مقابل پیامبر (ص) چهار نعل به تاخت راندند. پیامبر که مکر منافقین در نظرش مانند مویی که روی شیر افتاده باشد مشخص و مبرهن بود جز لبخند و تشکر چیزی بر زبان مبارکش نراند. مو را نادیده گرفته و شیر را تمجید می کرد و قاصدان را شاد و خرسند می نمود و به آنها وعده آمدن می داد؛ به درستی آن بزرگوار فرمودند: من به شما از خودتان مهربانترم! پیامبر آماده رفتن به مسجد آنها شد که ناگهان غیرت خداوند در گوش پیامبر بانگ زد و گفت: به صدای این فریبکاران توجه مکن که این دیوسیرتانِ منافق مکر و حیله کرده اند و تمامی سخن آنها ظاهری و باطنشان بالعکس آن است و قصدی جز نابودی و بدنام کردن دین اسلام ندارند. آنها مسجدی روی پل جهنم ساخته  و با خدا هم به بازی نیرنگ پرداخته اند. آری تمامی نیت آنها نفاق بین یاران پیامبر بود و می خواستند یک یهودی (ابو عامر راهب) را از شهر شام به آنجا بیاورند تا یهودیان از درس و اندرز او شادمان گردند. پیامبر رو به قاصدان کرد و گفت: باشد، اما اینک در راه جنگ هستیم و باید عزم را جهت این کار جزم کنیم. هر زمان که برگشتم شاید به مسجد شما بیایم؛ پیامبر آنها را روانه کرد و به سوی میدان جنگ به راه افتاد. مدتی بعد از جنگ (تبوک) منافقان قاصدانی به محضر پیامبر گسیل و وعده آمدن به مسجد را به آن حضرت یادآوری کردند. خداوند به پیامبر وحی فرمود: مکر و نیرنگ آنها را برملا کن حتی اگر این کار به جنگ منتهی شود. پیامبر رو به قاصدان کرد و چند نشانی از اسرار پنهانی آنها را فاش نمود و ادامه داد: ای قوم نیرنگ باز دیگر در این مورد سکوت کنید و دور شوید وگرنه تمام اسرار پنهانی شما را آشکار خواهم ساخت. قاصدان احوالشان دگرگون شد و پناه بر خدا گویان بازگشتند. کمی بعد هر یک از منافقین قرآنی زیر بغل گرفته و با حیله گری بازگشتند تا شاید با سوگند دروغ عمل خود را موجّه نشان دهند. سوگند خوردن شیوه و سنت دروغ گویان بی دین و ایمان است اما انسانهای وارسته و راستگو به جهت داشتن چشم بینا نیازی به سوگند ندارند! پیامبر در جواب سوگند آنها گفت: من سوگند شما را باور کنم یا سوگند خدا را؟ مجدد آنها قرآن به دست گرفته و سوگند یاد کردند. خود را روزه دار نشان داده و گفتند: به حق این کلام پاک الهی ما آن مسجد را برای خوشنودی خدا ساخته ایم و هیچ حیله و مکری در کار نداریم. پیامبر گفت: آواز خدا در گوشِ جانِ من منعکس می شود و مرا همچون شراب تسویه می سازد. مثل آوازی که موسی (ع) از درخت شنید اما گوش جان شما بسته است و آواز خدا را نخواهید شنید. منافقین سوگندها می خوردند و پیامبر می گفت: براستی که دروغ می گویید! این درخواست و سوگند از طرف منافقین و امتناع از پیامبر (ص) ادامه داشت تا یکی از یاران پیامبر که شاهد ماجرا بود به رفتار پیامبر بَدگمان شد و پیش خود گفت: چرا پیامبر این پیران باوقار را شرمسار می سازد و خجالت می دهد؟ پس آن کرم و جوانمردی کو؟ عیب پوشی انبیا کجاست؟ اما خیلی زود از این اندیشه و تفکرات که در دل پرورانده بود پشیمان شد و به استغفار افتاد تا بیش از این شرمنده نشود. آری شومی همراهی با اهل نفاق دل مؤمن را زشت و سرکش می گرداند! نالان در دل می گفت: ای دانای اسرار مرا به حال کفران رها مکن؛ در این افکار بود که به خواب فرو رفت و در خواب مسجد منافقان را دید که از سرگین مالامال شده و سنگ های آن به نجاست آلوده و از میان سنگ ها دودی سیاه بیرون می آید. دود به دهان و گلویش فرو می رفت و گلویش را می فشارد. از شدت تلخی و آزار این دود از خواب پرید و به سجده افتاد و ناله کنان گفت: خدایا این ها نشانۀ انکار است. خداوندا خشم بر منافق بهتر از نرمی و گذشتی است که مرا از نور ایمان جدا سازد. این منافقان برای ویران کردن مسجد قبا و متفرق کردن مؤمنین کمر همت بسته اند. اینان مانند اصحاب فیل کعبه ای دروغین در مقابل کعبه واقعی ساختند. همان کعبه ای که حق تعالی آن را به آتش کشید. همه صحابی پیامبر اکرم خوابی در مورد مسجد ضرار دیدند و به یقین به مکر و حیلۀ سازندگان آن واقف شدند. وقتی مشخص شد که آن مسجد واقعا مسجد نیست و محل و مرکزی برای حیله و تزویر یهودیان است، پیامبر دستور داد آنجا را ویران و به آتش بکشند و زمین آن را تبدیل به زباله دانی سازند زیرا صاحب زمین هم مانند خود مسجد ریاکار و فاسد بود. دانه ای که برای شکار زیر دام بریزند از بخشش و جوانمری صیاد نیست و گوشتی که برای شکار ماهی به قلاب می زنند از روی بخشش و سخاوتمندی شکارچی نیست. پس تو ای مرد کار، همیشه کار و عمل خود را محک بزن تا تو از سازندگان مسجد ضرار نباشی. شاید این حکایت را بخوانیم و سازندگان آن مسجد را به باد تمسخر بگیریم اما اگر به خویشتن خویش با دقت بیشتری نظر کنیم شاید مسجد ضرار بزرگتر و مجلل تری درونمان ساخته باشیم و خود بی خبر باشیم.

1 پاسخ
  1. مهدی انصاری
    مهدی انصاری گفته:

    سلام.حال ما بی اختیار به لقمه ای که میخوریم نیست.حال ان لقمه نان و غذا باشد یا سخنی باشد که میشنویم.اگر انسان بخواهد درست ببیند و دو بین نباشد به نظر من باید مواظب لقمه هایی که میخورد باشد

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *