احادیث و قصص مثنوی مولانا – دفتر دوم – شمارۀ ۳۴۱ تا ۳۵۰ – (بیت ۲۴۵۶ تا ۲۷۴۱)
۳۴۱-
از دو پارۀ پیه این نور روان
موج نورش میزند بر آسمان
مستفاد است از گفتۀ مولای متقیان علی علیه السلام:
اعجبوا لهذا الانسان ینظر بشحم و یتکلم بلحم و یسمع بعظم و یتنقش من خرم.[۱]
“شگفتا به این انسان! با تکهای پیه میبیند، با تکهای گوشت تکلم میکند، با استخوانی میشود و از سوراخی نفس میکشد!”
و در ربیع الابرار، باب ذکر الله و الدعاء بدین صورت به ابن سمّاک نسبت داده شده است:
تبارک من خلقک فجعلک تنظر بشحم و تسمع بعظم و تنطق بلحم.
“مبارک است آن خدایی که تو را خلق کرد و به گونهای آفرید که با تکهای پیه میبینی و با تکهای استخوان میشنوی و با تکهای گوشت سخن میگویی!”
*****
۳۴۲-
مؤمنان در حَشر گویند ای مَلَک
نی که دوزخ بود راه مشترک
مؤمن و کافر بَرو یابد گذار
ما ندیدیم اندر این ره دود و نار
نک بهشت و بارگاه ایمنی
پس کجا بود آن گذرگاه دنی
پس ملک گوید که آن روضۀ خُضَر
که فلان جا دیدهاید اندر گذر
دوزخ آن بود و سیاستگاه سخت
بر شما شد باغ و بستان و درخت «به بعد»
مقتبس است از مضمون این خبر:
یأتی اقوام ابواب الجنة فیقولون الم یعدنا ربنا ان نردالنار فیقال مررتم علیها وهی خامدة.[۲]
“همینکه عدهای به درهای بهشت نزدیک میشوند میگویند چرا در مسیرمان به آتش جهنم -آن طور که خدا مقرر کرده است- برنخوردیم؟ در پاسخشان گفته میشود شما از درون آتش گذر کردید. اما آتش بر شما سرد شد.”
*****
۳۴۳-
در خبر آمد که آن معاویه
خفته بُد در قصر در یک زاویه
مأخذ آن حکایت ذیل است:
ویروى ان رجلا کان یلعن ابلیس کل یوم الف مرة فبینما هو ذات یوم نائم اذ اتاه شخص فایقظه و قال قم فان الجدارها هو یسقط فقال له من انت الذی اشفقت على هذه الشفقة فقال له انا ابلیس فقال کیف هذا و انا العنک کل یوم الف مرة فقال هذا لما علمت من محل الشهداء عندالله تعالی فخشیت ان تکون منهم فتنال معهم ماینالون.[۳]
“آوردهاند که مردی روزی هزار مرتبه شیطان را لعنت میکرد. اتفاقا روزی خوابیده بود که تازهواردی وی را بیدار کرد و گفت برخیز که دیوار درحال فروریختن است. پرسید تو که هستی که برای من اینچنین دلسوزی میکنی؟ گفت شیطانم! پرسید چگونه ممکن است. در حالی که من روزی هزار بار تو را لعنت میکنم. شیطان گفت من از مقام والای شهیدان در نزد خدا خبر دارم ترسیدم از اینکه (با فروریختن این دیوار کشته شوی و) به آنان بپیوندی آنگاه به مقامی که ایشان رسیدهاند تو نیز برسی!”
و نظیر آن این حکایت است که در البیان والتبین، جلد ۳، ص ۱۰۱ و در کتاب تلبیس ابلیس،ص ۱۳۸ با مختصر اختلافی در عبارت دیده میشود:
و دخل ابو حازم مسجد دمشق فوسوس الیه الشیطان انک قد احدثت بعد وضوئک و قال له او قد بلغ هذا من نضحک.
“ابو حازم همین که وارد مسجد دمشق شد شیطان وسوسهاش کرد که وضویت باطل شد. ابو حازم این یادآوری را نشانۀ خیرخواهی شیطان تلقی کرد.”
و ظاهرا حدیث ذیل که در حلیة الاولیاء، جلد ۳، ص ۳۳۵ نقل شده در ترکیب این حکایت مؤثر بوده است:
ان الشیطان یزین للعبد الذنب حتى یکسبه فاذا کسبه تبرأ منه ولایزال العبد یبکی منه و یتضرع الى ربه و یستکین حتی یغفرله ذلک الذنب و ماقبله فیندم الشیطان على ذلک الذنب حین اکسبه ایاه فغفرله الذنب و ما قبله.
“شیطان گناه را زیبا جلوه میدهد تا انسان به گناه آلوده شود. اما وی از گناهی که کرده بیزار میگردد و به پیشگاه خدا گریه و زاری و اظهار عجز میکند. در نتیجه خداوند نه تنها آن گناه، بلکه گناهان قبلی او را نیز میبخشد و این همان چیزی است که شیطان را پشیمان میکند. برای اینکه انسانی را وادار به گناه کرده اما در واقع سبب آمرزش همۀ گناهان وی شده است!”
و نظیر آن روایت دیگر است که در همان کتاب، جلد ششم، ص ۲۷۵ میبینیم:
ان العبد لیعمل الذنب فاذا ذکره احزنه فاذا نظر الله عزوجل الیه قد احزنه غفرله ما صنع قبل ان یأخذ فی کفارته بلاصلوة ولاصیام.
“کسی که مرتکب گناه میشود با یادآوری گناه خویش اندوهگین میشود. خداوند هم به سبب حزن و اندوه بندهاش گناهانش را قبل از آنکه کفارۀ نماز و روزه را ادا کند میبخشد.”
*****
۳۴۴-
عَجّلُوا الطَاعاتِ قَبلَ الفَوت گفت
مصطفی چون دُرّ وحدت میبسفت
اشاره است به حدیث:
عجلوا الصلاة قبل الفوت و عجلوا التوبة قبل الموت.[۴]
“برای اقامۀ نماز بشتابید قبل از آنکه وقتش را از دست بدهید و برای توبه کردن نیز بشتابید قبل از آنکه مرگ فرا رسد.”
*****
۳۴۵-
گفت پیغمبر که حق فرموده است
قصد من از خلق احسان بوده است
آفریدم تا ز من سودی کنند
تا ز شهدم دستآلودی کنند
نی برای آنکه من سودی کنم
و از برهنه من قبایی برکنم «به بعد»
مسند آن در ذیل شمارۀ [۳۱۵] مذکور افتاد.
*****
۳۴۶-
گفت ابلیسش گشا این عقد را
من مِحَکّم قلب را و نقد را
امتحان شیر و کلبم کرد حق
امتحان نقد و قلبم کرد حق
مستفاد است از مضمون این روایت:
بُعثت داعبا و معلما و لیس الی من الهدی شیء و جعل ابلیس مزینا و لیس له من الضلالة شی.[۵]
“(پیامبر ص فرمود) من دعوت کنندۀ (به اسلام) و معلم برانگیخته شدهام درحالی که هدایت از من نیست (از خدا است) و ابلیس هم زینت دهندۀ (گناه به مردم) است درحالی که ضلالت از او نیست (از خدا است.)”
*****
۳۴۷-
سوخت هندو آینه از درد را
کاین سیهرو مینماید مرد را
گفت آیینه گنه از من نبود
جرم او را نِه که روی من زدود
او مرا غماز کرد و راستگو
تا بگویم زشت کو و خوب کو؟ «به بعد»
مأخذ آن حکایتی است که در باب یازدهم مشتمل بر نوادر اعراب از جزء ششم نثرالدر نقل شده است:
وجد اعرابی مرآة و کان قبیحا فنظر فیها و رأی وجهه فاستقبحه فرمى بها و قال لشر ماترکک هلک.
“یک نفر عرب بیاباننشین که چهرهای زشت داشت، آیینهای پیدا کرد. همینکه خود را در آن دید (بهجای اینکه به زشتی خود اعتراف کند) آیینه را زشت دانست و آن را پرت کرد و گفت صاحبت حق داشته خود را از شر تو راحت کند!”
و همین حکایت در ذیل: زهر الآداب، چاپ مصر ص ۲۲۷ بدین طریق آمده است:
و مر اعرابی بمرآة ملقاة فی مزبلة فنظر وجهه فیها فاذا هو سمج بغیض فرمى بها و قال ماطرحک اهلک من خیر.
“عربی بیاباننشین چشمش به آیینهای که در زبالهدان بود افتاد. چهرۀ خود را در آن دید. اما به سبب زشتی تصویر ( بهجای اینکه خود را علت زشتی بداند، از آیینه) بهخشم آمد و پرتش کرد و گفت اگر خیری در تو بود اینچنین تو را به زبالهدانی نمیانداختند!”
و حکیم سنایی این حکایت را منظوم فرموده است بدین شکل:
یافت آیینه زنگیی در راه/ و اندرو روی خویش کرد نگاه/ بینی پخچ دید و دو لب زشت/ چشمی از آتش و رخی زانِگشت/ چون برو عیبش آینه ننهفت/ بر زمینش زد آن زمان و بگفت/ کان که این زشت را خداوندست/ بهر زشتیش را بیفکندست/ گر چو من پرنگار بودی این/ کی در این راه خوار بودی این/ بیکسی او ز زشتخویی اوست/ ذل او از سیاهرویی اوست[۶]
و در مقالات شمس مضمون این قصه به صورت ذیل ملاحظه میشود:
آینه. هیچ میل نکند اگر صد سجودش کنی که این یک عیب در روی وی هست ازو پنهان دار که او دوست من است. او به زبان حال میگوید که البته ممکن نباشد گفت. اکنون ای دوست درخواست میکنی که آینه را به دست من ده تا ببینم. بهانه نمیتوانم کردن. سخن تو را نمیتوانم شکستن. و در دل میگوید که البته بهانهای کنم و آینه را به او ندهم. زیرا اگر بگویم بر روی تو عیب است، احتمال نکند. اگر بگویم بر روی آینه عیب است بتر. باز محبت نمیهلد که بهانه کند. میگوید اکنون آینه به دست تو بدهم الا اگر بر روی آینه عیبی بینی آن را از آینه مدان. در آینه عارضی دان آن را و عکس خود دان. عیب بر خود نه بر روی آینه عیب منه. و اگر عیب بر خود نمینهی. باری بر من نه که صاحب آینهام و بر آینه منه. گفت قبول کردم و سوگند خوردم. آینه را بیار که مرا صبر نیست. باز دلش نمیهلد. گفت ای خواجه، باز بهانهای بکنم باشد که از این شرط بازآید و کار آینه نازکی دارد. باز محبت دستوری نداد. گفت اکنون بار دیگر شرط تازه کنم. گفت شرط و عهد آن باشد که هر عیبی که بینی آینه را بر زمین نزنی و گوهر او را نشکنی اگرچه گوهر او قابل شکستن نیست. گفت حاشا و کلا. هرگز این قصد نکنم و نیندیشم. در حق آینه هیچ عیبی نیندیشم. اکنون آینه به من ده تا ادب من بینی و وفای من بینی. گفت اگر بشکنی قیمت گوهر او چندین است ودیت او چندین است و برین گواهان گرفت. با این همه چون آینه به دست او داد بگریخت. او میگوید با خود که اگر آینه نیکوست چرا گریخت؟ اینک شکستن گرفت. فیالجمله چون برابر روی خود بداشت درو نقشی دید سخت زشت. خواست که بر زمین زند که او جگر مرا خون کرد. از برای این از دیت و تاوان و سیم و گواهان گرفتن یادش آمد. میگفت کاشکی آن شرط گواهان [و] سیم نبودی تا من دل خود خنک کردمی و بنمودمی که چه میباید کرد. او این میگفت و آینه به زبان حال با آن کس عتاب میکرد که دیدی که من با تو چه کردم و تو با من چه کردی؟[۷]
[نیز مراجعه شود به ردیفهای ۲۲۵ و ۱۰۲۵]
*****
۳۴۸-
چونکه در سبزه ببینی دنبه را
دام باشد این ندانی تو چرا
زان ندانی کِت ز دانش دور کرد
میل دنبه چشم عقلت کور کرد
اشاره به حکایتی است که میدانی در ذیل مثل (الیة فی بریة ما هی الا لبلیة “دنبه در بیابان یک دام است! (ضرب المثل عربی))”. ذکر میکند و آن حکایت این است:
ان ثعلبأ رأی الیة مطروحة فی مفازة فتخیل انها القیت لحبالة فجاء الى ذئب و قال ادخرت الاشیاء لصداقتک فتقدم الذئب حتى جاء الى الالیة فلما اراد حملها وقعت الحبالة فی عنق الذئب وسقطت الالیة من الحبالة فتناول الثعلب وقیل على لسانه ذلک المثل.[۸]
“روباهی دنبهای در بیابان دید به فراست دریافت که دامی به آن بسته است. پیش گرگی رفت و گفت بیا که به پاس دوستی با تو چیزهایی برایت ذخیره کردهام! گرگ وقتی به دنبه نزدیک شد، خواست آن را بردارد ناگهان گردنش به تله افتاد و دنبه از آن جدا شد. روباه دنبه را میخورد و این ضرب المثل را زمزمه میکرد!”
*****
۳۴۹-
حُبُکَ الاشیاءَ یُعمی و یُصِم
نَفسُکَ السَودا جَنَت لا تَختَصِم
مستند آن در ذیل شمارۀ [۱۹۱] گذشت.
*****
۳۵۰-
گفت پیغمبر نشانی داده است
قلب و نیکو را محک بنهاده است
گفته است اَلکِذبُ رَیبٌ فی القُلوب
باز اَلصِدقُ طُمَأنینٌ طَروُب
شاره است به حدیث ذیل:
دع ما یریبک الى مالا یریبک فان الصدق طمأنینة و ان الکذب ریبة.[۹]
“از آنچه برایت شکبرانگیز است دوری کن. و به آنچه برایت اطمینان بخش است روی آورد. زیرا نتیجۀ یقینداشتن آرامش دل و نتیجۀ مردد بودن پریشانی خاطر است.”
——
[۱] شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۲۴۴٫
[۲] شرح تعرف، ج ۲، ص ۱۷۷٫
[۳] قصص الانبیاء ثعلبی، ص ۳۶٫
[۴] المنهج القوی، ج ۲، ص ۵۲۶٫
[۵] الآلی المصنوعة، ج ۱، ص ۲۵۴٫
[۶] حدیقۀ حکیم سنایی، طبع تهران به اهتمام مدرس رضوی، ص ۲۹۱-۲۹۰٫
[۷] مقالات شمس، نسخۀ کتابخانۀ ولی الدین اسلامبول، به شمارۀ ۱۸۵۶، ورق ۲ و ۳٫
[۸] مجمع الامثال، ص ۷۸٫
[۹] مسند احمد، ج ۱، ص ۲۰۰، جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۴٫
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!