احادیث و قصص مثنوی مولانا – دفتر دوم – شمارۀ ۳۵۱ تا ۳۶۰ – (بیت ۲۷۵۴ تا ۳۰۳۵)

۳۵۱-

گفت اَه چون حکم راند بی‌دلی
در میان آن دو عالِم، جاهلی

مقتبس است از مفاد این خبر:

القاضی جاهل بین عالمین.[۱]

“قاضی، جاهلی است بین دو عالِم.” (چون آن دو به جزئیات خصومت خود آگاهند، ولی قاضی بی‌اطلاع است.)

*****

۳۵۲-

طاعت عامه گناه خاصگان
وصلت عامه حجاب خاص دان

مستفاد است از مضمون روایت:

حسنات الابرار سیئآت المقربین.

“کارهای نیکی که از ابرار و نیکان سرمی‌زند، اگر توسط بندگان خاص (خدا) انجام گیرد کافی نیست” (و از آنان انتظار بیشتری می‌رود.)

که مؤلف اللؤلؤ المرصوع (ص ۳۳) آن را جزء موضوعات آورده و در اتحاف السادة المتقین،ج ۸، ص ۶۰۸ به ابی سعید خراز نسبت داده شده است.

*****

۳۵۳-

یک مثال دیگر اندر کژروی
شاید ار از نقل قرآن بشنوی

این‌چنین کژ بازیی در جفت و طاق
با نبی می‌باختند اهل نفاق

اشاره به قصه‌ای است که مفسرین در ذیل آیۀ شریفه: والذین اتخذوا مسجدا ضرارا (سورة البراءة، آیۀ ۱۰۷) نقل کرده‌اند و ما روایت طبری را که از جهت کیفیت نقل با گفتۀ مولانا نزدیک‌تر است در اینجا می‌آوریم:

اقبل رسول الله (ص) یعنی من تبوک حتى نزل بذی اوان بلد بینه و بین المدینة ساعة من نهار و کان اصحاب مسجد الضرار قد کانوا اتوه و هو یتجهز الی تبوک فقالوا یا رسول الله انا قدبنینا مسجد الذی العلة والحاجة و اللیلة المطیرة و اللیلة الشاتیة و انا نحب ان تأتینا فتصلى لنافیه فقال انى على جناح سفر و حال شغل او کما قال رسول الله (ص) ولوقد قدمنا اتیناکم ان شاء الله فصلینا لکم فیه.[۲]

“رسول خدا (ص) به قصد تبوک عزیمت کرد. ساعتی از روز را در ذی‌اوان -محلی بین تبوک و مدینه- گذراند. هنگامی که آن حضرت آمادۀ رفتن شد عده‌ای که بانی مسجد ضرار بودند سررسیدند و به پیامبر گفتند ما برای این‌که بیماران و حاجتمندان (راه دوری در پیش نداشته باشند) و برای شب‌های بارانی و زمستان (نمازگزاران با مشکل روبه‌رو نشوند) در این نزدیکی، مسجدی ساخته‌ایم و آمده‌ایم از شما دعوت کنیم تا در اینجا نماز بگزاری. پیامبر (ص) فرمود من اکنون عازم سفرم. هنگام بازگشت ان شاء الله نزد شما می‌آیم. (ولی در بازگشت آیۀ مربوط به اصحاب مسجد ضرار نازل شد و پیامبر پرده از توطئۀ آنان برداشت.)”

*****

۳۵۴-

لطف کاید بی‌دل و جان بر زبان
همچو سبزۀ تون بود ای دوستان

مقتبس است از حدیث:

ایاکم و خضراء الدمن.

که مستند آن در ذیل شمارۀ [۲۶۲] مذکور افتاد.

*****

۳۵۵-

راست می‌فرمود آن بحر کرم
بر شما من از شما مشفق ترم

مقصود روایت ذیل است:

انا اولى بالمؤمنین من انفسهم فمن توفى من المؤمنین فترک دینا فعلى قضاؤه و من ترک مالا فلورثته.[۳]

“(پیامبر ص فرمود:) من ولی مؤمنان هستم پیش از آن‌که آنان بر خودشان ولایت داشته باشند، به همین جهت اگر مؤمنی مقروض از دنیا برود پرداخت قرضش به عهدۀ من است. اما اگر کسی ارثی از او باقی بماند به وارثانش اختصاص می‌یابد.”

انا اولى بکل مؤمن من نفسه.[۴]

“ولایت و سرپرستی من بر مؤمن از ولایت و سرپرستی او برخودش بیشتر است.”

*****

۳۵۶-

من نشسته در کنار آتشی
با فروغ و شعلۀ بس ناخوشی

همچو پروانه شما آن سو دوان
هر دو دست من شده پروانه ران

ناظر است به حدیث ذیل:

مثلی و مثلکم کمثل رجل اوقدنارا فجعل الجنادب والفراش یقعن فیها و هو یذبهن عنها و انا آخذ بحجزکم عن النار و انتم تفلتون من یدی.[۵]

“مَثَل من و شما همچو مردی است که آتشی برافروخته است آنگاه ملخ‌ها و پروانه‌ها خود را در آن آتش پرتاب می‌کنند و او در صدد نجات و دفاع از آنان است. من نیز درصدد نجات و پناه‌دادن شما از آتش جهنم هستم. اما شما از دست من بیرون می‌پرید و خود را همچنان در آتش می‌افکنید.”

انکم تتهافتون على النار تهافت الفراش و انا آخذ بحجزکم.[۶]

“شما همچون پروانه‌ها خود را به درون آتش می‌اندازید ولی من می‌کوشم شما را (از سوخته شدن) نگه دارم.”

*****

۳۵۷-

حکمت قرآن چو ضالۀ مؤمن است
هر کسی در ضالۀ خود موقِن است

مستند آن را در ذیل شمارۀ [۳۰۹] ملاحظه نمایید.

*****

۳۵۸-

مؤمنِ کَیّس مُمَیَز کو که تا
باز داند حیزکان را از فتی

اشاره بدین حدیث است:

المؤمن کیس فطن حذر.[۷]

“مؤمن دارای کیاست، زیرکی و احتیاط است.”

*****

۳۵۹-

لفظ در معنی همیشه نارسان
زان پیمبر گفت قَد کَلَّ لِسان

مراد روایت ذیل است:

من اتقى الله کل لسانه و لم یشف غیظه.[۸]

“انسان خداترس، زبانش کند می‌شود. (از بیان حالت‌های معنوی و درونی خود که ناشی از تقوای الهی است عاجز است.) و نمی‌تواند سوز و التهاب آن حالت‌ها را فرونشاند.”

من عرف الله کل لسانه.[۹]

“کسی که به معرفت الهی برسد زبانش (از بیان اسرار و حالت‌های ناشی از چنین عرفانی) کُند و نارسا می‌شود.”

*****

۳۶۰-

چارهندو در یکی مسجد شدند
بهر طاعت راکع و ساجد شدند

مأخذ آن روایت ذیل است:

چنان که هندویی در نماز سخن گفت آن هندوی دیگر که هم در نماز بود می‌گوید: هی خاموش! در نماز، سخن نباید گفتن![۱۰]

و نظیر آن حکایتی است که: در عیون الاخبار، ج ۲، ص ۱۷۶، و اخبار الزمان مسعودی چاپ مصر، ص ۱۹، و مجمع الامثال، ص ۴۸ و در عجایب نامه از مؤلفات قرن ششم هجری نقل شده و در اینجا از روی مأخذ اخیر نوشته می‌آید:

گویند قومی به صید رفتند. سه تن از نسناس دریافتند. یکی را بگرفتند و بکشتند و دو تن بگریختند. در میان درختان پنهان شدند و از آنها که یکی را می‌کشتند مردی گفت: فربه است و خونش سرخ است. از آن دو که پنهان شده بودند یکی در نطق آمد و گفت تمشک خورده است. وی را نیز بگرفتند و می‌کشتند. قاتل گفت خاموشی نیک چیزی است اگر این مسکین سخن نگفتی کشته نشدی. سوم گفت من باری خموشم. وی را نیز بگرفتند و بکشتند!

——

[۱]  شرح خواجه ایوب.

[۲]  تفسیر طبری، ج ۱۱، ص ۱۵٫ نیز رجوع کنید به: (سیرۀ ابن هشام، طبع مصر، ج ۴، ص ۱۸۵ و تاریخ طبری، طبع مصر، ج ۳، ص ۱۴۷ و تفسیر امام فخر، ج ۴، ص ۷۴۰، و تفسیر مجمع البیان، طبع تهران، ج ۱، ص ۴۸۳).

[۳]  بخاری، ج ۲، ص ۲۷، ج ۴، ص ۱۰۶، مسلم، ج ۵، ص ۶۲، مسند احمد، ج ۲، ص ۳۱۸، ۳۳۵، ۴۵۳ با وجوه مختلف.

[۴]  مسلم، ج ۳، ص ۱۱، کنوزالحقائق، ص ۳۷٫

[۵]  مسلم، ج ۷، ص ۶۳-۶۴، مسند احمد، ج ۱، ص ۴۲۴ و ج ۲، ص ۲۴۴-۳۱۲ به صور مختلف و ربیع الابرار، باب الدین، جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۵۴٫

[۶]  احیاء العلوم، ج ۴، ص ۷۸٫

[۷]  جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۸۴، کنوزالحقائق، ص ۱۳۶ مجموعۀ امثال.

[۸]  جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۵۸، کنوزالحقائق، ص ۱۲۲٫

[۹]  شرح خواجه ایوب، المنهج القوی، ج ۲، ص ۵۸۰٫

[۱۰]  مقالات شمس، نسخۀ کتابخانۀ فاتح، ورق ۳۷٫

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *