مولوی‌نامه – جلد دوم – فصل چهارم: انشاء جمله‌های مثلی در سخنان مولوی

ب- اما امر دوم که انشاء جمله‌های مثلی بود، در آن باره این تذکار لازم است که مثنوی شریف سرتاپا انباشته و مالامال از حکم و امثال است؛ اما ضرب امثالش دو قسم است؛ یکی امثال سایره که در محاوره و ادبیات، مشهور و متداول بوده؛ و مولوی آن را برای بیان مراد خود به کار برده است، دیگر آنکه آفریدۀ فکر و زاییدۀ طبع سخن‌دان خود اوست؛ یعنی همان ساختن و ابداع جمله‌های موجز پرمغز که خاصیت مثل شدن را داشته است.

از نمونه‌های قسم اول:

۱- هین مشو غِره بدان گفت حزین/ بار بر گاو است و بر گردون حنین

مصراع دوم یکی از امثال شیرین قدیم فارسی است؛ حکیم سنایی نیز گفته است

هیولی چیست، الله است فاعل، این بدان ماند/ که رنج بار بر گاو است و آید ناله از گردون

***

۲- جنس شاه است او و یا جنس وزیر/ هیچ باشد لایق لَوزینه سیر 

هم «سنایی» در این مثل گفته است

هست مهر جهان پر از کینه/ سیر دارد درون لوزینه

***

۳- گر ز کُه بستانی و ننهی به جای/ اندر آید کوه زان دادن ز پای

حکیم اسدی گوید

گر از کوه گیری و ننهی به جای/ سرانجام کوه اندر آید ز پای

***

۴- گرچه هر دو بر سر یک بازی‌اند/ لیک باهم[۱] مَروَزی[۲] و رازی‌اند

در این مثل «مرغزی» به جای «مروزی» هم آمده است، چنان‌که حکیم مختاری غزنوی گفته است

بی‌دست و دلش مردمی و مردی کردن/ چون شعبدۀ مرغزی و حیلۀ رازی است

***

وفاق عدوی تو با دوستانش/ کم از خدعۀ مرغزی با دو رازی

مسعود سعد هم گفته است

تو را چه نسبت با دیگران و این مثل است/ که مرغزی را هرگز چه کار با رازی

ظهیر فاریابی نیز گوید

تو ملک بردی و دشمن به گرد تو نرسد/ که این سخن مثل مرغزی است با رازی

سوزنی سمرقندی گفته است

کی تواند ز حدّ ایشان جست/ خصم کاین مرغزی و آن رازی است

***

۵- حکمت این اضداد را بر هم ببست/ ای قصاب این گِردران با گردن است

جملۀ (گردران با گردن است) از امثال قدیم است که در نظم و نثر فراوان آمده است.

امّا در قسم دوم که مخلوق طبع خود مولوی است نه این‌که جزو امثال سایرۀ سابقه‌دار باشد

چون‌که گل رفت و گلستان درگذشت/ نشنوی زان‌پس ز بلبل سرگذشت

***

آب کم جو تشنگی آور به دست/ تا بجوشد آبت از بالا و پست

***
پس زبان محرمی خود دیگرست/ هم‌دلی از هم‌زبانی خوشترست

***

هرکسی را بهر کاری ساختند/ میل[۳] آن را در دلش انداختند

***

هم در این سوراخ بنایی گرفت/ درخور سوراخ دانایی گرفت

***

چارۀ این دل عطای مُبدلی است/ داد حق را قابلیت شرط نیست

[۱] هر دو باهم: نیکلسون.

[۲] مرغزی: خ.

[۳] عشق: خ.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *