مولوینامه – جلد دوم – فصل چهارم: نمونۀ دو قسم از جملههای مثلی در مثنوی شریف
باز از نمونههای هر دو قسم مقداری را ذکر میکنم؛ و باقی را بر عهدۀ خود خوانندگان و مشتاقان مثنوی وامیگذارم؛ چرا که در این باره قصد استقصاء و استقراء کامل ندارم
خلوت از اغیار آمد نی ز یار/ پوستین بهر دِی آمد نی بهار
***
مرد میراثی چه داند قدر مال/ رستمی جان کند و مجان یافت زال
***
او خورد از حرص طین را همچو دِبس/ دُنبه مسپارید ای یاران به خرس
***
بیادب حاضر ز غایب خوشترست/ حلقه گرچه کج بود، نی بر دَرست
***
پس خِداعی را خِداعی شد جزا/ کاسه زن کوزه بخور، اینک سزا
***
این صفت کردن، عرض باشد خَمُش/ سایۀ بُز را پی قربان مَکُش
***
او نمیدانست عقل پای سُست/ که سبو دایم ز جو نآید دُرست
***
نام احمد نام جمله انبیاست/ چونکه صد آمد نود هم پیش ماست
***
عنکبوت ار طَبعِ عَنقا داشتی/ از لُعابی خیمه کی افراشتی
***
زانکه هر بدبخت خرمنسوخته/ مینخواهد شمع کس افروخته
***
هرکه را باشد مزاج و طبع سست/ او نخواهد هیچکس را تندرست
***
پیش مؤمن کی بود این قصه خوار/ قدر عشق گوش، عشق گوشوار
***
شیر را بچه همی ماند بدو/ تو به پیغمبر چه میمانی بگو
***
بر سماع راست هرکس چیر نیست/ طعمۀ هر مرغکی انجیر نیست
***
آنچه آبِست است شب جز آن نَزاد/ حیلهها و فکرها باد است باد
***
کم فضولی کُن تو در حکم قَدَر/ درخور آمد شخص خر با گوش خر
***
گفت او را نیست الا درد لوت/ پس جواب احمق اولاتر سکوت
***
بر کف دریا فَرَس را راندن/ نامه را در نور برقی خواندن
***
این مثل اندر زمانه جانی است/ جان نادانان به رنج ارزانی است
***
یار کرد او عشق درداندیش را/ کَلب لیسد خویش، ریش خویش را
***
شیر بیدُم و سر و اشکم که دید/ اینچنین شیری خدا کی آفرید
***
عاشقان را هر نفس[۱] سوزیدنی است/ بر دِه ویران خراج و عُشر نیست
***
در درون کعبه رسم قبله نیست/ چه غم ار غواص را پاچیله[۲] نیست
***
تو ز سرمستان قَلاووزی مجو/ جامهچاکان را چه فرمایی رَفو
***
گفت مست ای مُحتسب بگذار و رو/ از برهنه کی توان بردن گِرو
***
خون شهیدان را ز آب اولاترست/ این خطا از صد صواب اولاترست
***
هرکسی را سیرتی بنهادهایم/ هرکسی را اصطلاحی دادهایم
***
تو برای وصل کردن آمدی/ نی برای فَصل کردن آمدی[۳]
***
چونکه گل رفت و گلستان شد خراب/ بوی گل را از که جوییم از گلاب[۴]
***
چون سگان کوی پرخشم و نهیب/ اندر افتادند در دلق غریب
***
گوسفندان گر بُرونند از حساب/ ز انبهیشان کی بترسد آن قصاب
***
اینچنین گستاخ ز آن میخاردم/ که در این شب گاو میپنداردم
***
***
پست میگویم به اندازهی عقول/ عیب نبود این بود کار رسول
***
بهر طفل نو، پدر تیتی کند/ گرچه عقلش هندسهی گیتی کند
***
بی طمع نشنیدهام از خاص و عام/ من سلامی ای برادر والسلام
***
مصحفی در کف چو زَینُالعابدین/ خنجری پُرزهر[۵] اندر آستین
[۱] هر زمان: خ.
[۲] احتمالا (پاچبله-پاچپله) رجوع شود به حواشی قبل.
[۳] یا خود از بهر بریدن آمدی: نیکلسون.
[۴] نیکلسون این بیت را ندارد.
[۵] پر قهر: خ.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!