مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۴۲ – حِکایَتِ کافِری که گُفتَندَش در عَهْدِ اَبا یَزید که مُسلمان شو و جواب گفتنِ او ایشان را
۳۳۵۷ | بود گَبْری در زمانِ بایَزید | گفت او را یک مُسلمانِ سَعید | |
۳۳۵۸ | که چه باشد گَر تو اسلام آوَری؟ | تا بیابی صد نَجات و سَروری | |
۳۳۵۹ | گفت این ایمان اگر هست ای مُرید | آن که دارد شیخِ عالَم بایَزید | |
۳۳۶۰ | من ندارم طاقَتِ آن تابِ آن | کان فُزون آمد زِ کوششهایِ جان | |
۳۳۶۱ | گَرچه در ایمان و دین ناموقِنَم | لیکْ در ایمانِ او بَس مؤمِنَم | |
۳۳۶۲ | دارم ایمانْ کان زِ جُمله بَرتَر است | بَسْ لَطیف و با فُروغ و با فَر است | |
۳۳۶۳ | مؤمنِ ایمانِ اویَم در نَهان | گَرچه مُهْرم هست مُحْکَم بر دَهان | |
۳۳۶۴ | باز ایمانْ خود گَر ایمانِ شماست | نه بِدان مَیْلَسْتَم و نه مُشْتَهاست | |
۳۳۶۵ | آن که صد مَیْلَش سویِ ایمان بُوَد | چون شما را دید آن فاتِر شود | |
۳۳۶۶ | زان که نامی بینَد و مَعْنیش نی | چون بیابان را مَفازه گُفتنی | |
۳۳۶۷ | عشقِ او زآوَرْدِ ایمان بِفْسُرَد | چون به ایمانِ شما او بِنْگَرَد |
#شرح_مثنوی
#داستانهای_مثنوی_مولانا
در زمان عارف نامی، بایزید بسطامی، کافری را یک مسلمان نصیحت کرد که چه قدر خوب میشود اگر تو به دین اسلام رویْ بیاوری تا نجات پیدا کنی و سَروَر همه شوی. کافر به مسلمان گفت که: “اگر ایمان این چیزی هست که عارفِ شما بایزید دارد، من طاقت و تحمل آن را ندارم و فراتر از توان من است. من اگرچه ایمان ندارم ولی به ایمان بایزید ایمان دارم. ایمانی که من دارم از ایمان همه برتر است. من در باطن و نهانم به او ایمان دارم هرچند مهر محکمی بر دهانم است. اما اگر ایمان این چیزی است که شما دارید، نه میلی به آن دارم و نه اشتهایی نسبت به آن. کسی که میل فراوانی به ایمان آوردن داشته باشد، اگر رفتار و گفتار شما را ببیند، میلش از بین میرود. چون ایمان ظاهری و لفظی شما را میبیند ولی هیچ معنایی در پشت آن پیدا نمیکند. ایمان شما درست مانند بیابان بیآب و علف است. اگر کسی به ایمانی که شماها دارید نگاه کند، عشق او نسبت به ایمان از بین میرود.”
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!