مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۴۵ – قِصّهٔ سُلْطان مَحمود و غُلامِ هِنْدو
۱۳۸۷ | رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْهِ گفته است | ذِکْرِ شَهْ محمودِ غازی سُفته است | |
۱۳۸۸ | کَزْ غَزایِ هِنْد پیشِ آن هُمام | در غَنیمَت اوفْتادَش یک غُلام | |
۱۳۸۹ | پَس خَلیفهش کرد و بر تَخْتَش نِشانْد | بر سِپَهْ بُگْزیدَش و فرزند خوانْد | |
۱۳۹۰ | طول و عَرض و وَصْفِ قِصّه تو به تو | در کَلامِ آن بزرگِ دینْ بِجو | |
۱۳۹۱ | حاصِل آن کودک بَرین تَختِ نُضار | شِسْته پَهْلویِ قُبادِ شهریار | |
۱۳۹۲ | گریه کردی اشک میرانْدی به سوز | گفت شَهْ او را کای پیروزْ روز | |
۱۳۹۳ | از چه گِریی؟ دولَتَت شُد ناگُوار؟ | فَوْقِ اَمْلاکی قَرینِ شهریار | |
۱۳۹۴ | تو بَرین تَخت و وزیران و سپاه | پیشِ تَختَت صَفْ زَده چون نَجْم و ماه | |
۱۳۹۵ | گفت کودک گریهاَم زان است زار | که مرا مادر در آن شهر و دیار | |
۱۳۹۶ | از تواَم تَهْدید کردی هر زمان | بینَمَت در دستِ مَحْمود اَرْسلان | |
۱۳۹۷ | پَسْ پدر مَر مادرم را در جواب | جنگ کردی کین چه خشم است و عذاب | |
۱۳۹۸ | مینَیابی هیچ نِفْرینی دِگَر؟ | زین چُنین نِفرینِ مُهْلِکْ سَهْل تَر؟ | |
۱۳۹۹ | سَخت بیرحمیّ و بَسْ سنگینْدلی | که به صد شمشیرْ او را قاتلی | |
۱۴۰۰ | من زِ گفتِ هر دو حیران گَشتَمی | در دل اُفتادی مرا بیم و غمی | |
۱۴۰۱ | تا چه دوزخخوست مَحْمود ای عَجَب | که مَثَل گشتهست در وَیْل و کَرَب | |
۱۴۰۲ | من هَمیلَرْزیدَمی از بیمِ تو | غافِل از اِکْرام و از تَعْظیمِ تو | |
۱۴۰۳ | مادرم کو تا بِبینَد این زمان | مَر مرا بر تَختْ؟ ای شاهِ جهان | |
۱۴۰۴ | فَقرْ آن مَحمودِ توست ای بیسَعَت | طَبْع ازو دایم هَمی تَرسانَدَت | |
۱۴۰۵ | گَر بِدانی رَحْمِ این مَحمودِ راد | خوش بگویی عاقِبَتْ مَحْمودْ باد | |
۱۴۰۶ | فَقرْ آن مَحْمودِ توست ای بیمْدل | کَم شِنو زین مادرِ طَبْعِ مُضِل | |
۱۴۰۷ | چون شِکارِ فَقر گردی تو یَقین | هَمچوکودک اشک باری یَوْمِ دین | |
۱۴۰۸ | گَرچه اَنْدَر پَروَرش تَنْ مادراست | لیکْ از صد دُشْمَنَت دشمنتَراست | |
۱۴۰۹ | تَنْ چو شُد بیمارْ داروجوت کرد | وَرْ قَوی شُد مَر تورا طاغوت کرد | |
۱۴۱۰ | چون زِرِه دان این تَنِ پُر حَیْف را | نی شِتا را شاید و نه صَیْف را | |
۱۴۱۱ | یارِ بَد نیکوست بَهْرِ صبر را | که گُشایَد صَبر کردن صَدْر را | |
۱۴۱۲ | صَبرِ مه با شب منور داردش | صَبرِ گُل با خارْ اَذْفَر دارَدَش | |
۱۴۱۳ | صَبرِ شیر اَنْدَر میانِ فَرث و خون | کرده او را ناعِشِ اِبْنُ اللَّبُون | |
۱۴۱۴ | صَبرِ جُملهیْ اَنْبیا با مُنْکِران | کَردَشان خاصِ حَق و صاحِبْقِران | |
۱۴۱۵ | هر کِه را بینی یکی جامهیْ دُرُست | دان که او آن را به صَبر و کَسب جُست | |
۱۴۱۶ | هرکِه را دیدی بِرِهنه وْ بینَوا | هست بر بیصَبریِ او آن گُوا | |
۱۴۱۷ | هرکِه مُسْتَوْحِش بُوَد پُر غُصّه جان | کرده باشد با دَغایی اِقْتِران | |
۱۴۱۸ | صَبر اگر کردیّ و اِلْفِ با وَفا | ار فِراقِ او نَخوردی این قَفا | |
۱۴۱۹ | خوی با حَقْ نساختی چون اَنْگَبین | با لَبَن که لا اُحِبُّ الْافِلین | |
۱۴۲۰ | لاجَرَم تنها نَمانْدی همچُنان | کآتَشی مانْده به راه از کارَوان | |
۱۴۲۱ | چون زِ بیصَبری قَرینِ غَیْر شُد | در فِراقَش َپُرغَم و بیخَیْر شُد | |
۱۴۲۲ | صُحبَتَت چون هست زَرِّ دَهدَهی | پیشِ خایِن چون اَمانَت مینَهی؟ | |
۱۴۲۳ | خویْ با او کُن کَامانَتهایِ تو | ایمِن آید از اُفول و ازعُتو | |
۱۴۲۴ | خویْ با او کُن که خو را آفرید | خویهایِ اَنْبیا را پَروَرید | |
۱۴۲۵ | بَرّهیی بِدْهی رَمه بازَت دَهَد | پَروَرندهیْ هر صِفَتْ خود رَبّ بُوَد | |
۱۴۲۶ | بَرِّه پیشِ گُرگ اَمانَت مینَهی؟ | گُرگ و یوسُف را مَفَرما هَمرهَی | |
۱۴۲۷ | گُرگ اگر با تو نِمایَد روبَهی | هین مَکُن باور که نایَد زو بِهی | |
۱۴۲۸ | جاهِلْ اَرْ با تو نِمایَد همدلی | عاقِبَت زَخمَت زَنَد از جاهِلی | |
۱۴۲۹ | او دو آلت دارد و خُنْثی بُوَد | فِعْلِ هر دو بیگُمان پیدا شود | |
۱۴۳۰ | او ذَکَر را از زنان پنهان کُند | تا که خود را خواهرِ ایشان کُند | |
۱۴۳۱ | شُلّه از مَردان به کَفْ پنهان کُند | تا که خود را جِنْسِ آن مَردان کُند | |
۱۴۳۲ | گفت یَزدان زان کُسِ مَکْتومِ او | شُلّهای سازیم بر خُرطومِ او | |
۱۴۳۳ | تا که بینایانِ ما زان ذو دَلال | در نَیایَند از فَنِ او در جَوال | |
۱۴۳۴ | حاصِلْ آنْک از هر ذَکَر نایَد نَری | هین زِ جاهِلْ تَرسْ اگر دانشوَری | |
۱۴۳۵ | دوستیِّ جاهِلِ شیرینسُخَن | کَم شِنو کان هست چون سَمِّ کُهَن | |
۱۴۳۶ | جانِ مادر چَشمِ روشن گویَدَت | جُزغَم و حَسرَت از آن نَفْزویَدَت | |
۱۴۳۷ | مَر پدر را گوید آن مادر جِهار | که زِ مَکْتَب بَچّه اَم شُد بَسْ نِزار | |
۱۴۳۸ | از زنِ دیگر گَرَش آوَرْدی یی | بر وِیْ این جور و جَفا کم کردی یی | |
۱۴۳۹ | از جُزِ تو گَر بُدی این بَچّه اَم | این فُشارْ آن زَن بِگُفتی نیز هم | |
۱۴۴۰ | هین بِجِه زن مادر و تیبایِ او | سیلیِ بابا بِهْ از حَلْوایِ او | |
۱۴۴۱ | هست مادر نَفْس و بابا عقلِ راد | اَوَّلَش تَنگیّ و آخِر صد گُشاد | |
۱۴۴۲ | ای دَهَندهیْ عقلها فَریادْرَس | تا نَخواهی تو نخواهد هیچ کَس | |
۱۴۴۳ | هم طَلَب از توست و هم آن نیکویی | ما کی ایم؟ اَوَّل توی آخِر تویی | |
۱۴۴۴ | هم بگو تو هم تو بِشْنو هم تو باش | ما همه لاشیم با چندین تَراش | |
۱۴۴۵ | زین حَواله رَغْبَت اَفْزا در سُجود | کاهِلیِّ جَبْر مَفْرِست و خُمود | |
۱۴۴۶ | جَبْر باشد پَرّ و بالِ کامِلان | جَبْر هم زندان و بَندِ کاهِلان | |
۱۴۴۷ | هَمچو آبِ نیل دان این جَبْر را | آبْ مؤمن را و خونْ مَرگَبْر را | |
۱۴۴۸ | بالْ بازان را سویِ سُلْطان بَرَد | بالْ زاغان را به گورستان بَرَد | |
۱۴۴۹ | بازْ گرد اکنون تو در شَرحِ عَدَم | که چو پازَهراست و پِنْداریش سَم | |
۱۴۵۰ | هَمچو هِنْدوبَچّه هین ای خواجهتاش | رو زِ مَحْمودِ عَدَمْ تَرسان مَباش | |
۱۴۵۱ | از وجودی تَرس کَاکْنون در وِیی | آن خیالَت لاشی و تو لا شیی | |
۱۴۵۲ | لاشیی بر لاشیی عاشق شُده ست | هیچ نی مَر هیچ نی را رَهْ زَده ست | |
۱۴۵۳ | چون بُرون شُد این خیالات از میان | گشت نامَعْقول تو بر تو عِیان |
#شرح_مثنوی
#داستانهای_مثنوی_مولانا
سلطان محمود غزنوی در جنگ با هندیان کودکی هندی را به غنیمت گرفت و او را برتخت پادشاهی نشاند. اما کودک زار زار میگریست. سلطان محمود متعجب ازین موضوع به او گفت: چرا گریه میکنی؟! مگر ملکت را از دست دادهای؟! کودک گفت: گریهام به این خاطر است که در هندوستان مادری داشتم که همیشه مرا از تو میترساند و هر وقت از دستم عاصی میشد من را نفرین میکرد و میگفت الهی به چنگ سلطان محمود بیافتی! پدرم وقتی نفرین مادرم را میشنید با ناراحتی به او میگفت آخر تو چطور میتوانی چنین نفرین هولناکی را در حق فرزندت کنی؟! من ازین بگومگوها تصور وحشتناکی از تو در ذهنم ساخته بودم. اما حالا با خودم فکر میکنم کجاست مادرم تا بیاید و مرا بر تخت پادشاهی ببیند.
مولانا این حکایت را در بسط این موضوع نقل کرده است که غافلان، دنیا و لذات حیوانی آن را خوش میپندارند و صحرای ریاضت و معنویت را خطرناک میپندارند حال آنکه اگر بر سختیهای آن صبر کنند به مقام بقای حقیقی برسند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!