مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۷۰ – حِکایَتِ مُریدِ شیخْ حَسَنِ خَرَّقانی قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ
۲۰۴۹ | رَفت درویشی زِ شهرِ طالَقان | بَهرِ صیتِ بوالْحُسین خارِقان | |
۲۰۵۰ | کوهها بُبْرید و وادیِّ دراز | بَهرِ دیدِ شیخ با صِدْق و نیاز | |
۲۰۵۱ | آنچه در رَهْ دید از رَنْج و سِتَم | گَرچه دَرخورْد است کوتَهْ میکُنم | |
۲۰۵۲ | چون به مَقْصَد آمد از رَهْ آن جوان | خانهٔ آن شاه را جُست او نِشان | |
۲۰۵۳ | چون به صد حُرمَت بِزَد حَلْقهیْ دَرَش | زَن بُرون کرد از دَرِ خانه سَرَش | |
۲۰۵۴ | که چه میخواهی؟ بگو ای ذوالْکَرَم | گفت بر قَصْدِ زیارت آمدم | |
۲۰۵۵ | خَندهیی زَد زَن که خَهْخَه ریش بین | این سَفَرگیریّ و این تَشْویش بین | |
۲۰۵۶ | خودْ ترا کاری نبود آن جایِگاه | که به بیهوده کُنی این عَزْمِ راه؟ | |
۲۰۵۷ | اِشْتِهای گولْگردی آمَدَت؟ | یا مَلولیِّ وَطَن غالِب شُدَت؟ | |
۲۰۵۸ | یا مگر دیوَت دو شاخه بَر نَهاد | بر تو وَسْواسِ سَفَر را دَر گُشاد؟ | |
۲۰۵۹ | گفت نافَرجام و فُحش و دَمْدَمه | من نَتوانم باز گفتن آن همه | |
۲۰۶۰ | از مَثَل وَز ریشخَندِ بیحساب | آن مُرید افْتاد از غَمْ در نِشیب |
#شرح_مثنوی
#داستانهای_مثنوی_مولانا
یکی از مریدان شیخ ابوالحسن خرقانی از طالقان برای زیارت شیخ خود عازم خرقان شد و پس از طی مسیر به آنجا رسید و با پرس و جو به در خانه شیخ خود رفت. چون در زد، همسر شیخ بیرون آمد و چون میدانست او برای دیدن شیخ آمده شروع کرد با طعن درباره همسر خود صحبت کردن و آن مرید را به سخره گرفت. وقتی کنایه های زن بر ضد شیخ بالا گرفت، مرید صبر از کف داد و با صدای بلند او را تهدید کرد که اگر نسبتی با شیخ نداشتی چنین و چنانت میکردم و از آنجا دور شد و سراغ شیخ را از اهل محل گرفت.مردم به او گفتند شیخ به فلان بیشه رفته تا هیزم جمع کند. مرید به سمت بیشه راه افتاد اما دربین راه با خود میاندیشید شیخ چطور میتواند با چنین زنی سر کُند؟!کم کم افکاری ناصواب به ذهنش رسید که شاید شیخ به خاطر هوای نفسانی و لذات جسمانی برجفای این زن صبر میکند؟! درین افکار ناصواب بود که ناگهان شیخ را دید که پشته ای هیزم بر شیری درنده نهاده و خود هم بر سر آن نشسته و ماری زهرآگین مانند تازیانه در دست میچرخاند و شیر را مانند الاغی میراند.شیخ که ضمیر مرید را خوانده بود بیمقدمه به او گفت: به خاطر هوای نفس جفای آن زن را تحمل نکردهام. بلکه چون بدخویی و تندی او را تحمل میکنم به این کرامت نائل شدم که شیری وحشی به خدمتم درآمده است. مولانا در بسط این نکته که صبر بر جفای اشقیا باعث صفای باطن میشود، این حکایت را آورده است.
بسیار جالب اموزنده بود.سپاس از شما
با سلام و عرض خسته نباشید
خواستم بدونم چرا اشعار نصفه هستند؟ امکانش نیست شعر رو کامل بذارید؟
سلام به شما. اشعار کامل هستند. هیچ شعری را در سایت ناقص نگذاشته ایم.
برای انسان کم طاقت امروزی که به واکنشهای سریع موجب بر هم زدن آرامش میشود این حکایت اخلاقی بسیار آموزنده و کارگشاست