مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: دعای اولیا و عارفان واصل
۱۷- مولوی اولیای حق و عارفان واصل را به دو گروه تقسیم میکند؛ یکی اهل دعا؛ و یکی آن طایفه که به قضای الهی هرچه گو باش راضیاند و «دهانشان بسته باشد از دعا».
دربارۀ صنف اوّل میگوید دعای این گروه هرچه باشد با اجابت مقرون است؛ و برای اثبات این امر به آیۀ «ما رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ» و حدیث «بی یسمع و بی یبصر و بی یبطش» تمثل میجوید که در گفتههای پیش گذشت؛ و در تعلیل عرفانی به قضیۀ مظهریت و فناء فی الله و بقاء بالله متمسک میشود به این بیان که: دعای عارف واصل و درخواست او از حقتعالی همچون درخواست حق است از خود که «کُنْتُ لهُ سَمْعاً و بَصَراً وَ لِساناً و یَداً» و قوله تعالی «ما رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَ لکنَّ اللهَ رَمی»؛ و تحت همین عنوان در دفتر پنجم در داستان توبۀ نصوح و اجابت دعای عارفی در حق وی میگوید:
آن دعا از هفت گردون درگذشت/ کار آن مسکین به آخر خوب گشت
کان دعای شیخ، نی چون هر دعاست/ فانی است و گفتِ او گفتِ خداست
چون خدا از خود سؤال و کَد کُند/ پس دعای خویش را چون رد کند
و در دفتر سوم ضمن حکایت دقوقی و اجابت دعای وی در خلاص آن کشتی که غرق خواست شدن گفته است:
آن دعای بیخودان، خود دیگر است/ آن دعا زو نیست، گفتِ داور است
آن دعا حق میکند، چون او فناست/ آن دعا و آن اجابت از خداست
واسطهی مخلوق نی اندر میان/ بیخبر زان لابه کردن جسم و جان
و دربارۀ صنف دوم اولیا که اهل دعا نیستند میگوید این طایفه پیش خواست و دادۀ حق هرچه باشد، تسلیم صرفاند؛ و آنچه را که حکم و قضای الهی است همان را میپسندند و بدان راضی و خشنودند؛ و بدین سبب از دعا لب فروبستهاند.
در دفتر سوم تحت عنوان «صفت بعضی اولیا که راضیاند به احکام و دعا و لابه نکنند که این حکم را بگردان» میگوید:
ز اولیا اهل دعا خود دیگرند/ که همیدوزند و گاهی میدرند
قوم دیگر میشناسم ز اولیا/ که دهانشان بسته باشد از دعا
از رضا که هست رام آن کرام/ جستن دفع قضاشان شد حرام
در قضا ذوقی همیبینند خاص/ کفرشان آید طلب کردن خلاص
حُسن ظنی بر دل ایشان گشود/ که نپوشند از غمی جامهی کبود
هرچه آید پیش ایشان خوش بود/ آب حیوان گردد ار آتش بود[۱]
زهر در حلقومشان شکر بود/ سنگ اندر راهشان گوهر بود
جملگی یکسان بودشان نیک و بد/ از چه باشد این، ز حسن ظن خود
کفر باشد نزدشان کردن دعا/ کای خدا[۲] از ما بگردان این قضا
دنبالۀ این عنوان در حکایت بهلول و درویش صاحبدل میگوید:
چون قضای حق رضای بنده شد/ حکم او را بندهیی خواهنده شد
بیتکلف نی پی مزد و ثواب/ بلکه طبع او چنین شد مُستطاب
هرکجا امر قدم را مسلکی است/ زندگی و مُردگی پیشش یکی است
بهر یزدان میزید نی بهر گنج/ بهر یزدان میمرد نز خوف و رنج
هست ایمانش برای خواست[۳] او/ نی برای جنّت و اشجار و جو
اینچنین آمد ز اصل آن خوی او/ بیریاضت بی ز جستوجوی او[۴]
بندهیی کش خوی و خصلت این بود/ نی جهان بر امر و فرمانش رود
پس چرا لابه کند او یا دعا[۵]/ که بگردان ای خداوند این قضا
خود مولوی در میان این دو گروه با صنف اول موافق است و دعا را در همه حال بر بندگان لازم میداند و معتقد است که دعا کردن موجب رحمت و برکت است؛ و دعای از روی خلوص خود فیض اجابت و لبیک شنیدن است؛ خواه آن حاجت که به دعا خواستهیی نیز، قبول یا رد شده باشد؛ این است که سفارش میکند:
ای اخی دست از دعا کردن مدار/ با اجابت یا رد اویت چه کار
***
خود که کوبد این در رحمتنثار/ که نیابد در اجابت صد بهار
در آیت کریمه آخر سورۀ فرقان هم میخوانیم: «قُلْ ما یعْبَؤُا بِکمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکمْ: ج ۱۹» یعنی دعای بندگان موجب عنایت حقتعالی است. در دفتر سوم تحت این عنوان:
«بیان آنکه حقتعالی هرچه داد و آفرید از سماوات و ارضین و اعیان و اعراض همه به استدعای حاجت آفرید؛ خود را محتاج چیزی باید کردن تا بدهد که أمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ[۶] اضطرار گواه استحقاق است»؛ میگوید:
آن نیاز مریمی بوده است و درد/ که چنان طفلی سخن آغاز کرد
هرچه رویید از پی محتاج رُست/ تا بیابد طالبی چیزی که جست
حقتعالی کاین[۷] سماوات آفرید/ از برای رفع حاجات آفرید
هرکجا دردی، دوا آنجا رَود/ هرکجا فقری، نوا آنجا رَود
آب کم جو، تشنگی آور به دست/ تا بجوشد آبت از بالا و پَست
تا نزاید طفلک نازک گلو/ کی روان گردد ز پستان شیر او
هم در دفتر سوم در داستان آن کس که به دعا و لابه از خداوند روزی بیزحمت میخواست[۸] حدیثی دربارۀ دعا از پیغمبر علیه السلام نقل میکند به این عبارت:
«قال النبی علیه السلام ان الله یحب الملحین فی الدعاء؛ زیرا عین خواست از حقتعالی و الحاح، خواهنده را به است از آنچه میخواهد از او.»
در دفتر دوم نیز در اینباره که عرض حاجت با گریه و زاری و لابه و دعا موجب رحمت و کرم و بخشایش الهی است اشعار نغز دلنشین دارد؛ از این قبیل:
رحمتم[۹] موقوف آن خوش گریههاست/ چون گرست از بحر رحمت موج خاست
***
تا نگرید ابر، کی خندد چمن/ تا نگرید طفل، کی جوشد لبن[۱۰]
***
تا نگرید کودک حلوا فروش/ بحر رحمت در[۱۱] نمیآید به جوش
ای برادر طفل، طفل چشم توست/ کام خود موقوف زاری دان دُرُست[۱۲]
کام تو، موقوف زاری دل است/ بیتضرع کامیابی مشکل است
در دفتر پنجم هم در این موضوع سخن میگوید، و به طوری که در بسیاری از نسخهها دیده میشود بیت «تا نگرید ابر» را با اختلاف یک کلمه تکرار میکند؛ و در پارهای از نسخ آن بیت را تنها در یک موضع، دفتر دوم یا دفتر پنجم نوشتهاند:
تا نگرید ابر، کی خندد چمن/ تا نگرید طفل، کی نوشد لَبَن
طفل یکروزه همیداند طریق/ که بگریم تا رسد دایهی شفیق
تو نمیدانی که دایهی دایگان/ کم دهد بیگریه، شیرت رایگان
گریۀ ابر است و سوز آفتاب/ اُستُن دنیا همین دو رشته یاب
سوز مهر و گریۀ ابر جهان/ چون همیدارد جهان را خوشدهان
آفتاب عقل را در سوز دار/ چشم را چون ابر اشکافروز دار
[۱] این بیت و سه بیت بعد را طبع نیکلسون ندارد.
[۲] کای اله: خ
[۳] خواه: خ
[۴] نی ریاضت نی به جستوجوی او: نیکلسون.
[۵] در دعا: خ
[۶] أمنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یکشِفُ السُّوءَ: سورۀ نمل ج ۲۰ آیه ۶۲٫
[۷] گر: نیکلسون
[۸] این داستان به روایت مولوی در زمان حضرت داود علیه السلام اتفاق افتاده و جزو حکایات ازهمگسیختۀ مثنوی است؛ برای اینکه موافق طبع نیکلسون از صفحۀ ۸۲ شروع و ناگهان دنبالهاش در ۸۴ قطع میشود؛ و بعد از ۲۷ صفحه باز در صفحۀ ۱۳۱ مولوی به یاد آن قصه میافتد و میگوید: یادم آمد آن حکایت کآن فقیر/ روز و شب میکرد افغان و نفیر باز مقداری از آن را میگوید و تتمه را در صفحۀ ۱۴۲ تمام میکند.
[۹] از قول خداوند است که در ابیات قبل گفته بود.
[۱۰] این بیت با تقدیم و تأخیر دو مصراع در نیکلسون نسخه بدل حاشیه نوشته شده است؛ در این خصوص توضیحی هم در متن خواهیم گفت.
[۱۱] بحر بخشایش: خ
[۱۲] نخست: خ
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!