مولوینامه – جلد دوم – فصل چهارم: داستان فقیر روزیطلب و گنجنامه
راستی دریغم آمد و دلم راه نداد که جملهای مهم و پرفایده را ناتمام و نارسا بگذارم و روحهای عطشناک را اینجا که دست به سرچشمۀ فیض الهی است تشنه رها کنم؛ بدین سبب بر توضیح میافزایم که پنج بیت آخر که شنیدید نتیجۀ عالی عرفانی «داستان فقیر روزیطلب و گنجنامه» است از داستانهای بسیار حساس عمیق پرشور و حال دفتر ششم مثنوی شریف که مالامال و سرشار از دقایق عرفانی و اخلاقی و اجتماعی؛ و در جزو مواضعی است که روح مراد و لب لباب عقیدۀ مولوی در «آیین بشرپرستی» به طور صریح و واضح در آن بیان شده است.
من خلاصۀ حکایت را با حذف انتقالات و افادات متفرقه برای خوانندگان نقل؛ و مخصوصاً سفارش میکنم که اگر طالب این قبیل تحقیقات باشند نه یکبار که چند بار با دقت موشکافی، تمام آن داستان را در مثنوی بخوانند و در عمق مطالبش غوررسی کنند و الله الموفق.
سالها زو این دعا بسیار شد/ عاقبت زاری او بر کار شد
همچنین دان جمله احوال جهان/ قحط و جدب و صلح و جنگ از اِفتِنان[۷]
***
این بگفت و دست خود آن مژدهور/ بر دل او زد که رَو زحمت ببر
***
***
***
***
قبله از دل ساخت آمد در دعا/ لَیسَ لِلاِنسانِ اِلا ما سَعی
پیش از آن کو پاسخی بشنیده بود/ سالها اندر دعا پیچیده بود
***
چون دعامان امر کردی ای عُجاب/ این دعای خویش را کن مُستجاب
***
***
مقصود از «فلسفی» و «فیلسوفی» خصوص علم فلسفه و حکمت نظری نیست بلکه به طور کلی هرکسی مراد است که پیرو عقل خردهبین و زبون زیرکیها و حیلهاندیشیهای فرصتطلبان دنیا؛ و مظهر شکوک و تردیدات ظنی و وهمی، و چون و چراها و لم و لانسلمهای جدلی است؛ خواه از صنف عامی بحت باشد، یا از طبقۀ عالم اصولی و متکلم و فیلسوف درس خوانده؛ و از این طایفه چهبسا عالمان متخرج که در معارف مذهبی از عامی ناخوانا تاریکتر و بیمایهتر باشند!
باری مولوی از «داستان فقیر روزیطلب و گنجنامه» مثل دیگر حکایات مثنوی نتایج تودرتوی به هم پیوسته گرفته؛ اما عمدۀ مراد و هدف مقصودش همان مسئلۀ تجسد کلمه و احتیاج بشر به معرفت و سر سپردن پیش انسان کامل است که جلوهگاه ربوبیت و مظهر «نحن اقرب الیه من حبل الورید» است «صید نزدیک و تو دور انداخته».
میگوید آن گنج مراد که از نظرها پنهان است؛ و همۀ طوایف بشر از شاه و گدا در آرزوی یافتن آن جهد میورزند و دنبالۀ آوازهاش همهجا را جستوجو و کندوکاو میکنند پیر طریقت و استاد کامل مکمل است؛ از جنس همین آدم خاکی که او را از نزدیک میبینیم و شاید با او آمد و رفت و حشرونشر هم داشته باشیم؛ اما او را نمیشناسیم؛ برای اینکه وسوسه نگیزیهای مغز خیالاندیش، و افکار آشفته دورودراز کارخانۀ عقل وهمآمیز، و چون و چراهای جدلی، و غرور دانشهای اکتسابی که همۀ این امور در متن داستان به «تیر و کمان» و صنعت «قواسی» و «سخته کمانی» تمثیل شده است؛ پیش ما حجاب گشته و ما را از درک مطلوب بازداشته است؛ لاجرم اولیای خدا و مردان کامل نیز در قباب عزت نهفته و در حجاب غیرت حق مستور شده و در انظار خلق مجهول و ناشناس گشتهاند
بستن و گشادن گره، تمثیل رد و قبولها و نقض و ابرامهای فنون درسی همچون فلسفه و اصول است؛ دنبالهاش را میخوانم
کور مرغانیم و بس ناساختیم/ کآن سلیمان را دَمی نشناختیم
مثل نزدیکان محروم مثل خفتهای است که در خواب از شدت تشنگی مینالد و به خود میتابد؛ همینقدر کافی است که چشم باز کند و از کوزۀ آب گوارایی که بالای سر اوست عطش خود را فروبنشاند
برد نقش پای رهگمکردگان ما را از راه/ ورنه از ما تا مقام دوست جز گامی نبود
***
دورم افکند زره گفتۀ واعظ ورنه/ قدمی چند ز مسجد سوی میخانه نبود[۲۶]
حاصل کلام اینکه مولوی در سیر استکمالی و طی مدارج روحانی قدم اول و نخستین منزل از انسانشناسی شروع میکند؛ خودشناسی را کلید خداشناسی، و معرفت انسان را وسیلۀ معرفت خدا، و بشرپرستی را راه مستقیم خداپرستی میداند؛ با همین هیاکل عنصری عشق میورزد؛ نه به عشق مجازی رنگ و بوی؛ بلکه به عشق و فنای حقیقی، و از این جهت که حق را در صورت بشری جلوهگر میبیند.
وی معتقد است که همین آدم خاکی که مسجود ملایک شده، چون به درجۀ کمال نفسانی و اهلیت هدایت و تکمیل نفوس بشری رسیده باشد، نبی وقت، و خضر راهنما و امام حی قائم، و ولی امر، و حجت حق در هر عصر و زمان است، و دیگر افراد و طوایف بشر هرکه هست باید همان فرد کامل ممتاز را به صفت برگزیدۀ الهی و سمت پیشوایی و قبلۀ سعادت و هدایت انسانی بشناسند و بدو بپیوندند و خداپرستی و رسولشناسی و سایر معارف مذهبی را هرچه هست از او بیاموزند؛ و راه حق و حقیقت: و طریق سعادت را از همین معبر طی کنند که شاهراه و صراط مستقیم خداوندی است، نه از بیراهههای دیگر؛ و با همین نردبان پایه بلند و رسا به سیر آسمانها و معراج روحانی سفر کنند، نه با مدد عقل و برهان فلسفی.
همینجاست نقطۀ افتراق و محل دوراهه شدن مسلک عارف از فیلسوف مادی؛ و از این روست که مولوی در نتیجهگیری از حکایت فقیر و گنجنامه بعد از آنکه سخن خود را تمام کرد به نکوهش روش فلسفی پرداخته و اندیشههای دورودراز او را، تیر دور از نشان زدن، و در بیراهه تاختن: و پشت به گنج مقصود کردن شمرده است
فلسفی خود را از اندیشه بکشت/ گو بدو کاو راست سوی گنج پشت
[۱] کو ز بیچیزی هزاران زخم خورد: خ.
[۲] گلۀ گاو و گوسفند؛ که در اینجا به توسع مجازی مراد کلی مخلوق است.
[۳] کلال: رنج و تعب.
[۴] اشاره است به حکایت آن شخص که در عهد داود علیه السلام شب و روز دعا میکرد که مرا روزی حلال ده بیرنج (دفتر سوم مثنوی صفحات ۸۲، ۸۴،۱۳۱،۱۴۲ طبع نیکلسون).
[۵] متیم، عاشق درمانده.
[۶] ارجاء در اصل لغت به معنی تأخیر امری است بدون قطع امید؛ و اینجا مجازاً به معنی امیدوار ساختن آمده است.
[۷] جنگ و افتتان: خ.
[۸] رفق و حفظ: خ.
[۹] این بیت را نیکلسون ندارد.
[۱۰] اکتنفاف: پناه دادن و در کنف حفظ و حمایت گرفتن.
[۱۱] رو در فرقد است: خ- «فدفد» به فتح هر دو فاء به معنی بیابان؛ و «فرقد» نام ستارهای است از پیکر شمالی بنات النعش صغری یا دب اصغر.
[۱۲] بیل آورد و تبر: خ- پس کلنک آورد و بیل، خ- هر دو روایت ظاهراً تصرف نساخ است؛ و کلمۀ «زو» در اول بیت مخفف «زود» است مانند (زوتر زودتر) یعنی زود تبر و بیل آورد. دامن او گیر زوتر بیگمان/ تا رهی از فتنۀ آخر زمان
[۱۳] رقعه را آن شخص پیش او نهاد: نیکلسون در متن نوشته و نسخهای را که ما در متن اختیار کردهایم نسخه بدل حاشیه ضبط کرده است.
[۱۴] مدت ماهی چنینم: خ.
[۱۵] در نسخ متداول اینجا دو بیت نوشتهاند: جمله صحرا گزگز آن شه چاه کند/ میندید از گنج او جز ریشخند/ پس طلب کرد آن فقیر دردمند/ رقعه را از خشم پیش او فکند
[۱۶] گر بسوزد گل نگردد گرد خار: خ. مطابق متن که از نسخۀ قدیم خطی و طبع نیکلسون پیروی شده مصراع دوم مشارالیه و عطف تفسیری کلمۀ «این» در مصراع اول است؛ یعنی این عمل بیهوده «که گل بسوزد و گرد خار بگردد» کار آنکس نیست که او را کار هست؛ بلکه درخور مردم بیکارۀ یاوهکار است؛ و مطابق روایت نسخۀ بدل ارسال مثل شده است.
[۱۷] کای: خ.
[۱۸] مستعجل تگی مصدر یایی مرکب است به معنی شتابزدگی و تاختوتاز عجولانه.
[۱۹] شدن: خ.
[۲۰] این بیت را نیکلسون ندارد و ممکن است الحاقی باشد.
[۲۱] مناص گریزگاه- ملجأ و مهرب «و لات حین مناص».
[۲۲] ممالۀ «حجاب».
[۲۳] اشاره به حدیث «اکثر اهل الجنة البله» که در جامع صغیر نقل شده است.
[۲۴] این بیت را نیکلسون ندارد.
[۲۵] مرج: چراگاه و صحرا او مرغزار.
[۲۶] این بیت از همای شیرازی است و بیت قبل را به نام نشاط اصفهانی شنیدهام خورند سبک و شیوۀ او نیز هست اما در غزلیات چاپ شدهاش نیست.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!