جستجوی جدید

اگر از نتایج زیر راضی نیستید، جستجوی دیگری انجام دهید.

58 نتیجه جستجو برای: #شرح_مثنوی

41

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۲۳ – تَشْبیهِ مُغَفلَّی که عُمر ضایِع کُند و وَقتِ مرگْ در آن تَنگاتَنگْ توبه و اِسْتِغْفار کردن گیرد به تَعْزیت داشتنِ شیعهٔ اَهْلِ حَلَب هر سالی در اَیّام عاشورا به دَروازهٔ اَنْطاکیّه و رسیدنِ غریبِ شاعر از سَفَر و پُرسیدن که این غَریوْ چه تَعْزیه است؟

  ۷۸۰ روزِ عاشورا همه اَهْلِ حَلَب بابِ اِنْطاکیّه اَنْدَر تا به شب ۷۸۱ گِرْد آید مَرد و زَن جَمعی عَظیم ماتَمِ آن خانْدان دارد مُقیم ۷۸۲ ناله و نوحه کُنند اَنْدَر بُکا شیعه عاشورا برایِ کَربَلا ۷۸۳ بِشْمُرَند آن ظُلْم‌ها و اِمْتِحان کَزْ یَزید و شِمْر دید آن خاندان ۷۸۴ نَعْره‌هاشان می‌رَوَد در وَیْل […]

42

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۲۶ – داستانِ آن شخص که بر دَرِ سَرایی نیمْ‌شب سَحوری می‌زَد همسایه او را گفت که آخِر نیمْ‌شب است سَحَر نیست و دیگر آن که دَرین سَرای کسی نیست بَهْرِ کِه می‌زنی؟ و جواب گفتنِ مُطْربْ او را

  ۸۴۹ آن یکی می‌زَد سَحوری بر دَری دَرگَهی بود و رَواقِ مِهْتَری ۸۵۰ نیمْ‌شب می‌زَد سَحوری را به جِد گفت او را قایلی کِی مُسْتَمِد ۸۵۱ اَوَّلا وَقتِ سَحَر زَن این سَحور نیمْ‌شب نَبْوَد گَهِ این شَرّ و شور ۸۵۲ دیگر آن که فَهْم کُن ای بوالْهَوَس که دَرین خانه دَرونْ خود هست کَس؟ […]

43

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۳۸ – داستانِ آن عَجوزه که رویِ زشتِ خویشتن را جَنْدَره و گُلْگونه می‌ساخت و ساخته نمی‌شد و پذیرا نمی‌آمد

  ۱۲۲۶ بود کَمْپیری نَوَدساله کَلان پُرتَشنُّج روی و رَنگَش زَعْفَران ۱۲۲۷ چون سَرِ سُفره رُخِ او توی‌توی لیکْ در وِیْ بود مانده عشقِ شوی ۱۲۲۸ ریخت دَندان‌هاش و مو چون شیر شد قَدْ کَمان و هر حِسَش تَغْییر شد ۱۲۲۹ عشقِ شوی و شَهْوت و حِرصَش تمام عشقِ صَیْد و پاره‌پاره گشته دام ۱۲۳۰ […]

44

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۴۱ – قِصّهٔ درویش که از آن خانه هرچه می‌خواست می‌گفت نیست

  ۱۲۵۴ سایِلی آمد به سویِ خانه‌یی خُشک نانه خواست یا تَرْنانه‌یی ۱۲۵۵ گفت صاحبخانه نان این جا کجاست؟ خیره‌یی؟ کِی این دُکانِ نانْباست؟ ۱۲۵۶ گفت باری اندکی پیهَم بیاب گفت آخِر نیست دُکّان قَصاب ۱۲۵۷ گفت پاره‌یْ آرْد دِهْ ای کَدخُدا گفت پِنْداری که هست این آسیا؟ ۱۲۵۸ گفت باری آب دِهْ از مَکْرَعه […]

45

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۴۳ – حِکایَتِ آن رَنْجور که طَبیب درو اومیدِ صِحَّت ندید

  ۱۲۹۷ آن یکی رَنْجور شُد سویِ طبیب گفت نَبضَم را فُرو بین ای لَبیب ۱۲۹۸ که زِ نَبْض آگَهْ شَوی بر حالِ دل که رَگِ دست است با دلْ مُتَّصِل ۱۲۹۹ چون که دلْ غَیْب است خواهی زو مثال زو بِجو که با دِلَسْتَش اِتِّصال ۱۳۰۰ بادْ پنهان است از چَشمْ ای اَمین در […]

46

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۴۵ – قِصّهٔ سُلْطان مَحمود و غُلامِ هِنْدو

  ۱۳۸۷ رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْهِ گفته است ذِکْرِ شَهْ محمودِ غازی سُفته است ۱۳۸۸ کَزْ غَزایِ هِنْد پیشِ آن هُمام در غَنیمَت اوفْتادَش یک غُلام ۱۳۸۹ پَس خَلیفه‌ش کرد و بر تَخْتَش نِشانْد بر سِپَهْ بُگْزیدَش و فرزند خوانْد ۱۳۹۰ طول و عَرض و وَصْفِ قِصّه تو به تو در کَلامِ آن بزرگِ دینْ بِجو […]

47

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۴۹ – جواب دادنِ قاضی صوفی را

  ۱۵۸۱ گفت قاضی واجِب آیَدْمان رِضا هر قَفا و هر جَفا کارَد قَضا ۱۵۸۲ خوشْ‌دِلَم در باطِنْ از حُکْمِ زُبُرْ گَرچه شُد رویَم تُرُش کَالْحَقُّ مُرّ ۱۵۸۳ این دِلَم باغ است و چَشمَم اَبروَش ابر گِریَد باغْ خَندَد شاد و خَوش ۱۵۸۴ سالِ قَحْط از آفتابِ خیره‌خَند باغ‌ها در مرگ و جانْ کَندن رَسَند […]

48

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۶۴ – باقیِ قصّهٔ فَقیرِ روزی‌طَلَب بی‌واسطهٔ کَسْب

  ۱۸۳۹ آن یکی بیچارهٔ مُفْلِسْ زِ دَرد که زِ بی‌چیزی هزاران زَهْر خَورْد ۱۸۴۰ لابِه کردی در نماز و در دُعا کِی خداوند و نِگَهبانِ رِعا ۱۸۴۱ بی‌زِ جَهْدی آفریدی مَر مرا بی فَنِ من روزی‌اَم دِهْ زین سَرا ۱۸۴۲ پنج گوهر دادی اَم در دُرْجِ سَر پنج حِسِّ دیگری هم مُسْتَتَر ۱۸۴۳ لا […]

49

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۷۰ – حِکایَتِ مُریدِ شیخْ حَسَنِ خَرَّقانی قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ

  ۲۰۴۹ رَفت درویشی زِ شهرِ طالَقان بَهرِ صیتِ بوالْحُسین خارِقان ۲۰۵۰ کوه‌ها بُبْرید و وادیِّ دراز بَهرِ دیدِ شیخ با صِدْق و نیاز ۲۰۵۱ آنچه در رَهْ دید از رَنْج و سِتَم گَرچه دَرخورْد است کوتَهْ می‌کُنم ۲۰۵۲ چون به مَقْصَد آمد از رَهْ آن جوان خانهٔ آن شاه را جُست او نِشان ۲۰۵۳ […]

50

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۸۰ – حِکایَتِ آن سه مُسافرِ مسلمان و تَرسا و جُهود و آن که به مَنْزِل قوتی یافتند و تَرسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مُسلمان صایِم بود گرسنه مانْد از آن که مَغْلوب بود

  ۲۳۸۱ یک حِکایَت بِشْنو این جا ای پسر تا نگردی مُمْتَحَن اَنْدَر هُنر ۲۳۸۲ آن جُهود و مؤمن و تَرسا مگر هَمرَهی کردند با هم در سَفَر ۲۳۸۳ با دو گُمرَه هَمرَه آمد مؤمنی چون خِرَد با نَفْس و با آهَرْمَنی ۲۳۸۴ مَرغَزیّ و رازی اُفْتَند از سَفَر هَمرَه و هم‌سُفره پیشِ همدِگَر ۲۳۸۵ […]

51

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۳ – داستانِ آن مَرد که وظیفه‌یی داشت از مُحْتَسِبِ تبریز و وام‌ها کرده بود بر امیدِ آن وظیفه و او را خَبَر نه از وَفاتِ او حاصِل از هیچ زنده‌ای وامِ او گُزارده نَشُد اِلّا از مُحْتَسِبِ مُتَوَفّی گُزارده شُد چُنان که گفته‌اند لَیْسَ مَنْ ماتَ فَاسْتَراحَ بِمَیْتٍ اِنَّمَا الْمَیْتُ مَیِّتُ الاَحْیاءِ

  ۳۰۲۲ آن یکی دَرویش زَاطْرافِ دیار جانِبِ تبریز آمد وامْ دار ۳۰۲۳ نُه هزارش وامْ بُد از زَرْ مگر بود در تبریز بَدْرُالدّین عُمَر ۳۰۲۴ مُحْتَسِب بُد او به دل بَحْر آمده هر سَرِ مویَش یکی حاتِم‌کَده ۳۰۲۵ حاتِم اَرْ بودی گدایِ او شُدی سَر نَهادی خاکِ پایِ او شُدی ۳۰۲۶ گَر بِدادی تِشنه […]

52

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۷ – مَثَلِ دوبین هَمچو آن غَریبِ شهرِکاش عُمَر نامْ که از یک دُکانَش به سَبَبِ این به آن دُکانِ دیگر حَواله کرد و او فَهْم نکرد که همه دُکان یکی‌ست دَرین مَعنی که به عُمَر نان نَفُروشند هم این جا تدارک کُنم من غَلَط کردم نامَم عُمَر نیست چون بدین دُکانِ توبه و تَدارک کُنم نانْ یابَم از همه دُکان‌هایِ این شهر و اگر بی‌تَدارک هم‌چُنین عُمَر نامْ باشم ازین دُکان دَر گُذَرم مَحْرومَم و اَحْوَلَم و این دُکان‌ها را از هم جُدا دانسته‌ام

  ۳۲۲۹ گَر عُمَر نامی تو اَنْدَر شهرِ کاش کَسْ بِنَفروشَد به صد دانْگَت لَواش ۳۲۳۰ چون به یک دُکان بِگُفتی عُمَّرَم این عُمَر را نان فُروشید از کَرَم ۳۲۳۱ او بگوید رو بِدان دیگر دُکان زان یکی نانْ بِهْ کَزین پنجاه نان ۳۲۳۲ گَر نَبودی اَحْوَل و اَنْدَر نَظَر او بِگُفتی نیست دُکّانی دِگَر […]

53

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۹ – دیدنِ خوارزمشاه رَحِمَهُ الله در سَیْرانْ در مَوکِبِ خود اسبی بَسْ نادر و تَعَلُّقِ دلِ شاه به حُسن و چُستیِ آن اسب و سَرد کردن عِمادُالْمُلْک آن اسب را در دلِ شاه و گُزیدنِ شاه گفتِ او را بر دیدِ خویش چُنان که حَکیم رَحْمَةُالله عَلَیْهِ در اِلهی‌نامه فرمود چون زبانِ حَسَد شود نَخّاس یوسُفی یابی از گَزی کَرباس از دَلّالی برادرانِ یوسُفْ حَسودانه در دلِ مُشتریانْ آن چَندان حُسن پوشیده شُد و زشت نِمودن گرفت که وَکانوا فِیْهِ مِنَ الزّا هِدین

  ۳۳۵۴ بود امیری را یکی اَسْبی گُزین در گَله‌یْ سُلطان نَبودَش یک قَرین ۳۳۵۵ او سَواره گشت در موکِبْ بگاه ناگهان دید اسپ را خوارَزْمشاه ۳۳۵۶ چَشمِ شَهْ را فَرّ و رنگِ او رُبود تا به رَجْعَت چَشمِ شَهْ با اسب بود ۳۳۵۷ بر هر آن عُضوَش که اَفْکَندی نَظَر هر یَکَش خوش‌تَر نِمودی […]

54

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۰۸ – حِکایَتِ صَدْرِ جهان بُخارا که هر سایِلی که به زبان بِخواستی از صَدْقهٔ عامِّ بی‌دَریغ او مَحْروم شُدی و آن دانشمندِ دَرویش به فراموشی و فَرْطِ حِرْصِ و تَعْجیل به زبان بِخواست در موکِب صَدْرِ جهان از وِیْ رو بِگَردانید و او هر روز حیله‌یی نو ساختی و خود را گاهْ زَن کردی زیرِ چادَر وگاهْ نابینا کردی و چَشم و رویِ خود بسته به فِراسَتَش بِشْناختی اِلی آخِرِهِ

  ۳۸۱۲ در بُخارا خویِ آن خواجیم اَجَل بود با خواهَنْدگانْ حُسنِ عَمَل ۳۸۱۳ دادِ بسیار و عَطایِ بی‌شُمار تا به شب بودی زِ جودَش زَر نِثار ۳۸۱۴ زَر به کاغذپاره‌ها پیچیده بود تا وجودش بود می‌اَفْشانْد جود ۳۸۱۵ هَمچو خورشید و چو ماهِ پاکْ‌باز آنچه گیرند از ضیا بِدْهَند باز ۳۸۱۶ خاک را زَرْبَخش […]

55

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۳ – ذِکْرِ آن پادشاه که آن دانشمند را به اِکْراه در مَجْلِس آوَرْد و بِنْشانْد ساقی شَراب بر دانشمند عَرضه کرد ساغَر پیشِ او داشت رو بِگَردانید و تُرُشی و تُندی آغاز کرد شاهْ ساقی را گفت که هین در طَبْعش آر ساقی چندی بر سَرَش کوفْت و شَرابَش در خورْد داد اِلی آخِرِهِ

  ۳۹۲۷ پادشاهی مَست اَنْدَر بَزْمِ خَوش می‌گُذشت آن یک فَقیهی بر دَرَش ۳۹۲۸ کرد اِشارَت کِشْ دَرین مَجْلِس کشید وان شرابِ لَعْلْ را با او چَشید ۳۹۲۹ پَس کَشیدَندَش به شَهْ بی‌اِخْتیار شِسْت در مَجْلِس تُرُش چون زَهْر و مار ۳۹۳۰ عَرضه کَردَش مِیْ نَپَذْرُفت او به خشم از شَهْ و ساقی بِگَردانید چَشم […]

56

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۶ – بَعدِ مَکْثِ ایشانْ مُتَواری در بِلادِ چینْ در شهرِ تَخت گاه و بَعد دِراز شُدنِ صَبر بی‌صَبر شُدنِ آن بُزرگین که من رَفتم الْوَداع خود را بر شاه عَرضه کُنم اِمّا قَدَمی تُنیلُنی مَقْصودی اَوْ اُلْقِیَ رَاْسی کَفُوادی ثَمَّ یا پایْ رَسانَدَم به مَقْصود و مُراد یا سَر بِنَهَم هَمچو دلْ از دست آن‌جا و نَصیحَتِ برادرانْ او را سود ناداشتن یا عاذِلَ الْعاشِقینَ دَعْ فِئَةً اَضَلَّهَا اللهُ کَیْفَ تُرْشِدُها اِلی آخِرِهِ

  ۴۰۶۷ آن بُزرگین گفت ای اِخْوانِ من زِ انْتِظار آمد به لَبْ این جانِ من ۴۰۶۸ لا اُبالی گشته‌ام صَبرَم نمانْد مَر مرا این صَبرْ در آتَش نِشانْد ۴۰۶۹ طاقَتِ من زین صَبوری طاق شُد واقِعه‌یْ من عِبْرَتِ عُشّاق شُد ۴۰۷۰ من زِ جانْ سیر آمدم اَنْدَر فِراق زنده بودن در فِراق آمد نِفاق […]

57

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۸ – حِکایَت آن شَخْص که خواب دید که آنچه می‌طَلَبی از یَسار به مصر وفا شود آن جا گنجی‌ست در فُلان مَحلّه در فُلان خانه چون به مصر آمد کسی گفت من خواب دیده‌ایم که گنجی‌ست به بغداد در فُلان مَحلّه در فُلان خانه نامِ مَحلّه و خانهٔ این شَخْص بِگفت آن شَخْص فَهْم کرد که آن گنج در مصر گفتن جِهَتِ آن بود که مرا یَقین کنند که در غیرِ خانهٔ خود نمی‌باید جُستن وَلیکِن این گنجِ یَقین و مُحَقَّق جُز در مصر حاصِل نشود

  ۴۲۱۹ بود یک میراثیِ مال و عَقار جُمله را خورْد و بِمانْد او عور و زار ۴۲۲۰ مالِ میراثی ندارد خودْ وَفا چون به ناکام از گذشته شُد جُدا ۴۲۲۱ او نَدانَد قَدْر هم کآسان بیافت کو به کَدّ و رنج و کَسبَش کَم شتافت ۴۲۲۲ قَدرِ جانْ زان می‌نَدانی ای فُلان که بِدادَت […]

58

نحوه استفاده از سایت شمس و مولانا

برای خرید تصحیح جدید مقالات شمس تبریزی اینجا را کلیک کنید. به وبسایت شمس تبریزی و مولانا خوش آمدید. سایت در حال بارگذاری مطالب است، از صبوری شما قدردانی می کنیم. امکانات زیاد و خوبی در این سایت برای شما خوانندگان و دوستان عزیز فراهم آمده است که به مرور آنها را خدمت شما اعلام خواهیم کرد. […]