مولوینامه – جلد دوم – فصل چهارم: نمونۀ کامل جزالت و بلاغت شعر خراسانی در مثنوی شریف
با وجود اینکه عمدۀ توجه مولوی در مثنوی به جانب معانی بود و از الفاظ برای آلت بیان مراد استفاده میکرد؛ باز در گفتههای او شاهکارهای نعز شاعرانه که به شیوۀ عالیترین شعر خراسانی ساخته شده باشد فراوان است؛ من در این مورد نیز چون قصد استقصاء ندارم به نموداری که سرمشق پژوهندگان برای جستوجوی این قبیل ابیات باشد اکتفا میکنم.
این دلم باغ است و چشمم ابروش/ ابر گرید، باغ خندد شاد و خوش
سال قَحط از آفتاب خیرهخند/ باغها در مرگ و جان کندن رسند
روشنی خانه باشی همچو شمع/ گر فروباری[۱] تو همچون شمع، دَمع
ذوق در غمهاست پی گم کردهاند/ آب حیوان را به ظلمت بردهاند
***
زهر دَد باشد، شکرریز خِرَد/ زانکه نیک نیک باشد ضد بَد
***
دیگهای فکر میبینی به جوش/ اندر آتش هم نظر میکن به هوش
***
***
***
***
زر بداد و بادۀ چون زر خرید/ سنگ داد و در عوض گوهر خرید
***
قوس اَبرو تیر غمزه دام کَید/ بهر چه دادت خدا، از بهر صید
***
مرد کم گوینده را مغزی است زَفت/ قِشر گفتن چون فزون شد مغز رفت
***
هین روش بُگزین و تَرک ریش کن/ ترک این ما و من و تشویش کن
***
ریش خود را خنده زاری کردهیی/ ناز کم کن چونکه ریش آوردهیی
***
بَحر علمی در نمی پنهان شده/ در سه گز تن عالمی پنهان شده
***
مشتری شو تا بجنبد دست من/ لَعل زاید معدن آبَست من
باز پران کن حمام روح گیر/ در ره دعوت طریق نوح گیر
***
چونکه آمد وعدهگاه و روز شد/ آفتاب از شرق اخترسوز شد
***
تُرک روز آخر چو با زرین سپر/ هندوی شب را بتیغ افکند سَر
***
چونکه نور صبحدم سر بر زند/ کرکس زرین گردون پر زند[۵]
***
***
پس بگفتش آن هِلال عرش کو/ همچو مهتاب از تواضع فرش کو
***
غیر تسلیم و رضا کو چارهیی/ در کف شیر نر خونخوارهیی
***
یار باشد یار را پشت و پناه/ چونکه نیکو بنگری یار است راه
چونکه در یاران رسی خامش نشین/ اندر آن حلقه مکن خود را نگین
***
خویش را موزون و چست و سخته کن/ ز آب دیده نان خود را پخته کن
***
همچو گور کافران بیرون حُلَل/ و اندرون قهر خدا عزوجلّ
***
مطرب عشق این زند وقت سماع/ بندگی بند و خداوندی صُداع
***
***
وصف جبریلی که در وی بود، رفت/ تنگ بود این خانه و آن وصف، زَفت
***
در فرج جویی خِرد سر تیز بِه / از کمینگاه بلا پرهیز به
***
***
این بهانه هم ز دستان دلی است/ که از او پاهای دل[۸] اندر گِلی است
***
خیز ای نِمرود و پرجوی از کسان/ نردبانی نآیدت زین کرکسان
***
عارفان زآنند دایم آمِنون/ که گذر کردند از دریای خون
***
آسیای چرخ بر بیگندمان/ مو سپیدی بخشد و ضعف میان[۹]
***
جان نباشد جز خبر در آزمون/ هرکه را افزون خبر جانش فزون
***
چون سر و ماهیت جان مَخبر است/ هرکه او آگاهتر باجانترست
***
***
آدمی دید است و باقی گوشت و پوست[۱۱]/ هرچه چشمش دیده است آن چیز[۱۲] اوست
***
تلخ با تلخان یقین مُلحق شود/ کی دَم باطل قرین حق شود
***
***
***
***
[۱] فروپاشی: خ.
[۲] آفرین: خ.
[۳] مرحب آن از برق و مه زاییده را: نیکلسون.
[۴] کره: نیکلسون. توضیحاً این بیت و دو بیت قبل در صفت اسب است در دفتر ششم مثنوی.
[۵] این بیت را نیکلسون ندارد.
[۶] گوهردار: خ.
[۷] گول من کن: خ.
[۸] که از اویم پای دل: خ.
[۹] جنان: خ.
[۱۰] همان: خ.
[۱۱] دیده است و باقی لحم و پوست: خ تصرف کاتبان است.
[۱۲] خیر: خ تصحیف نساخ است.
[۱۳] این بیت را نیکلسون ندارد.
[۱۴] توضیحاً کلمه «ایست» اینجا حاصل مصدر است به معنی ایستادن و رکود و توقف.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!