نوشتهها
مثنوی مولانا - دفتر سوّم - بخش ۳۷ - حکایتِ مارگیر که اَژدَهایِ فَسُرده را مُرده پِنداشت در ریسمانهاش پیچید و آوَرْد به بغداد
2 دیدگاه ها
/
976
یک حِکایَت بِشْنو از تاریخگویْ
تا بَری زین رازِ سَرپوشیده بویْ
…
مثنوی مولانا - دفتر سوّم - بخش ۵۳ - داستانِ مشغول شُدنِ عاشقی به عشقْنامه خواندن و مطالعه کردنِ عشقْنامه درحُضورِ معشوقِ خویش و معشوقْ آن را ناپَسَند داشتن که طَلَبُ الدَّلیلِ عِنْدَ حُضورِ الْمَدْلولِ قَبیحٌ وَالْاِشْتِغالُ بِالْعِلْمِ بَعْدَ الْوصولِ اِلَی الْمَعْلومِ مَذْمومٌ
1407
آن یکی را یارْ پیشِ خود نِشانْد
نامه بیرون کرد و پیشِ یار خوانْد
…
مثنوی مولانا - دفتر سوّم - بخش ۵۸ - مِثالِ رَنْجور شُدنِ آدمی به وَهْمِ تَعْظیمِ خَلْق و رَغْبَتِ مُشتریان به وِیْ و حِکایَتِ مُعلِّم
1523
کودکانِ مَکْتَبی از اوسْتاد
رَنج دیدند از مَلال و اِجْتِهاد
…
مثنوی مولانا - دفتر سوّم - بخش ۶۹ - دیدنِ زَرگَر عاقِبَتِ کار را و سُخَن بر وِفْقِ عاقِبَتْ گفتن با مُسْتَعیرِ تَرازو
1625
آن یکی آمد به پیشِ زَرگَری
که تَرازو دِهْ که بَرسَنْ…
مثنوی مولانا - دفتر سوّم - بخش ۷۶ - حِکایَتِ اَسْتَر پیشِ شُتُر که من بسیار در رو میافتم و تو نمیاُفْتی اِلّا به نادر
1747
گفت اَسْتَر با شُتُر کِی خوش رَفیق
در فَر…
مثنوی مولانا - دفتر سوّم - بخش ۱۲۸ - حِکایَتِ آن دُزد که پُرسیدند چه میکُنی نیمْشب در بُنِ این دیوار؟ گفت دُهُل میزَنَم
2800
این مَثَل بِشْنو که شبْ دُزدی عَنید
در …
مثنوی مولانا - دفتر سوّم - بخش ۱۳۲ - حِکایَتِ نَذْر کردنِ سگانْ هر زمستان که این تابستان چون بِیایَد خانه سازیم از بَهرِ زمستان را
2886
سگْ زمستان جمع گردد استخوانْش
زَخْمِ سَرما خُرد گردانَد چُنانْش
…
مثنوی مولانا - دفتر سوّم - بخش ۱۴۳ - حِکایَتِ امیر و غُلامَش کِه نمازْ باره بود و اُنْسِ عَظیم داشت در نماز و مُناجاتْ با حَق
3056
میرشُد مُحْتاجِ گَرمابه سَحَر
بانگ زد سُن…
مثنوی مولانا - دفتر سوّم - بخش ۲۲۳ - دادْ خواستنِ پَشّه از بادْ به حَضرتِ سُلَیمان عَلَیْهِ السَّلام
4625
پَشّه آمد از حَدیقه وَزْ گیاه
وَزْ سُلَیم…
مثنوی مولانا - دفتر سوّم - بخش ۲۲۴ - اَمْرکردنِ سُلَیمان عَلَیْهِ السَّلام پَشّهٔ مُتِظَلِّم را به اِحْضارِ خَصْمْ به دیوانِ حُکْم
4647
پس سُلَیمان گفت ای زیبادَوی
اَمرِ حَقْ باید که از جان بِشْنَو…
مثنوی مولانا - دفتر چهارم - بخش ۳ - حکایت آن واعِظ که هر آغاز تَذکیرِ دعایِ ظالمان و سختدلان و بیاعتقادان کردی
81
آن یکی واعِظْ چو بر تَخت آمدی
قاطِعانِ ر…
مثنوی مولانا - دفتر چهارم - بخش ۴ - سوال کردن از عیسی عَلَیْهِ السَّلام که در وجودْ از همهٔ صَعْبها صَعْبتَر چیست؟
113
گفت عیسی را یکی هُشیارْ سَر
چیست در هست…
مثنوی مولانا - دفتر چهارم - بخش ۶ - قِصّهٔ آن صوفی که زِن خود را بیگانهیی بِگِرفت
157
صوفییی آمد به سویِ خانه روز
خانه یک دَر ب…
مثنوی مولانا - دفتر چهارم - بخش ۱۱ - قِصّهٔ آن دَبّاغْ کی در بازارِ عَطّارانْ از بویِ عِطْر و مُشکْ بیهوش و رَنْجور شُد
256
آن یکی اُفْتاد بیهوش و خَمید
چون که در بازارِ عَطّاران رَس…
مثنوی مولانا - دفتر چهارم - بخش ۱۵ - گُفتنِ آن جُهود عَلی را کَرَّم اللهُ وَجْهَهُ که اگر اِعْتِماد داری بر حافِظیّ حَق از سَرِ این کوشْک خود را دَر اَنْداز و جواب گفتنِ امیرالمؤمنین او را
352
مُرتضی را گفت روزی یک عَنود
کو زِ تَعْظیمِ خدا آگَهْ ن…
مثنوی مولانا - دفتر چهارم - بخش ۲۵ - قِصّهٔ عَطّاری که سنگِ تَرازویِ او گِل سَرشوی بود و دُزدیدنِ مُشتریِ گِل خوار از آن گِل هنگامِ سَنجیدنِ شِکَر دُزدیده و پنهان
624
پیشِ عَطّاری یکی گِلخوار رَفت
تا خَرَد اَبْل…
مثنوی مولانا - دفتر چهارم - بخش ۳۰ - سَبَب هِجْرتِ ابراهیم اَدْهَم قُدَّسَ اللهُ سِرَّهُ و تَرکِ مُلْکِ خراسان
725
مُلْک بَرهَم زن تو اَدْهَموار زود
تا بیابی هَمچو او م…
مثنوی مولانا - دفتر چهارم - بخش ۴۵ - قِصّهٔ شاعر و صِله دادنِ شاه و مُضاعَف کردنِ آن وزیرِ بوالْحَسَن نام
1155
شاعری آوَرْد شعری پیشِ شاه
بر امیدِ خِ…
مثنوی مولانا - دفتر چهارم - بخش ۵۱ - قِصّه صوفی که در میانِ گُلِستانْ سَر بر زانو مراقب بود. یارانش گفتند سَر برآور، تفرّج کُن بر گلستان و ریاحین و مرغان و آثارِ رَحْمَةِ اللهِ تَعالی
1357
صوفییی دَر باغْ از بَهرِ گُشاد
صوفیانه رویْ…
مثنوی مولانا - دفتر چهارم - بخش ۷۲ - کَژْ وَزیدنِ باد بر سُلَیمانْ عَلَیْهِالسَّلام به سَبَبِ زَلَّتِ او
1896
بادْ بر تَختِ سُلَیمان رَفت کَژ
پَس سُ…
مثنوی مولانا - دفتر پنجم - بخش ۱۴۲ - حِکایَتِ کافِری که گُفتَندَش در عَهْدِ اَبا یَزید که مُسلمان شو و جواب گفتنِ او ایشان را
3357
بود گَبْری در زمانِ بایَزید
گفت او را یک مُسلمانِ سَعید
…
مثنوی مولانا - دفتر ششم - بخش ۱۳ - حِکایَتِ آن شخص که دُزدانْ قوچ او را بِدُزدیدَند و بر آن قَناعَت نکرد به حیله جامههاش را هم دُزدیدند
470
آن یکی قُچ داشت از پَسْ میکَشید
دُزدْ…
مثنوی مولانا - دفتر ششم - بخش ۱۷ - حِکایَت آن عاشق که شب بیامَد بر امیدِ وَعدهٔ معشوق بِدان وُثاقی که اِشارَت کرده بود و بعضی از شبْ مُنْتَظِر مانْد و خوابَش بِرُبود معشوق آمد بَهْرِ اِنْجازِ وَعده او را خُفته یافت جیبَش پُرِ جَوْز کرد و او را خُفته گُذاشت و بازگشت
596
عاشقی بودهست در اَیّام پیش
پاسْبانِ عَهد…
مثنوی مولانا - دفتر ششم - بخش ۳۸ - داستانِ آن عَجوزه که رویِ زشتِ خویشتن را جَنْدَره و گُلْگونه میساخت و ساخته نمیشد و پذیرا نمیآمد
1226
بود کَمْپیری نَوَدساله کَلان
پُرتَشنُّج…
مثنوی مولانا - دفتر ششم - بخش ۴۱ - قِصّهٔ درویش که از آن خانه هرچه میخواست میگفت نیست
1254
سایِلی آمد به سویِ خانهیی
خُشک نانه خواست یا تَرْنانهیی
…
مثنوی مولانا - دفتر ششم - بخش ۴۳ - حِکایَتِ آن رَنْجور که طَبیب درو اومیدِ صِحَّت ندید
1297
آن یکی رَنْجور شُد سویِ طبیب
گفت نَبضَم…
مثنوی مولانا - دفتر ششم - بخش ۴۵ - قِصّهٔ سُلْطان مَحمود و غُلامِ هِنْدو
1387
رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْهِ گفته است
ذِکْرِ ش…
مثنوی مولانا - دفتر ششم - بخش ۶۴ - باقیِ قصّهٔ فَقیرِ روزیطَلَب بیواسطهٔ کَسْب
1839
آن یکی بیچارهٔ مُفْلِسْ زِ دَرد
که زِ بی…
مثنوی مولانا - دفتر ششم - بخش ۷۰ - حِکایَتِ مُریدِ شیخْ حَسَنِ خَرَّقانی قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ
2049
رَفت درویشی زِ شهرِ طالَقان
بَهرِ صیتِ بوالْحُسین خارِقان
…
مثنوی مولانا - دفتر ششم - بخش ۸۰ - حِکایَتِ آن سه مُسافرِ مسلمان و تَرسا و جُهود و آن که به مَنْزِل قوتی یافتند و تَرسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مُسلمان صایِم بود گرسنه مانْد از آن که مَغْلوب بود
2381
یک حِکایَت بِشْنو این جا ای پسر
تا نگردی …
مثنوی مولانا - دفتر ششم - بخش ۸۵ - حِکایَتِ تَعَلُّقِ موش با چَغْز و بَستنِ پایِ هر دو به رِشته دراز و بَر کَشیدنِ زاغْ موش را و مُعَلَّق شُدنِ چَغْز و نالیدن و پَشیمانیِ او از تَعَلُّق با غیرِ جِنْس و با جِنْس خود ناساختن
2639
از قَضّا موشیّ و چَغْزی با وَفا
بر لبِ …
مثنوی مولانا - دفتر ششم - بخش ۹۳ - داستانِ آن مَرد که وظیفهیی داشت از مُحْتَسِبِ تبریز و وامها کرده بود بر امیدِ آن وظیفه و او را خَبَر نه از وَفاتِ او حاصِل از هیچ زندهای وامِ او گُزارده نَشُد اِلّا از مُحْتَسِبِ مُتَوَفّی گُزارده شُد چُنان که گفتهاند لَیْسَ مَنْ ماتَ فَاسْتَراحَ بِمَیْتٍ اِنَّمَا الْمَیْتُ مَیِّتُ الاَحْیاءِ
3022
آن یکی دَرویش زَاطْرافِ دیار
جانِبِ تبری…
مثنوی مولانا - دفتر ششم - بخش ۱۰۸ - حِکایَتِ صَدْرِ جهان بُخارا که هر سایِلی که به زبان بِخواستی از صَدْقهٔ عامِّ بیدَریغ او مَحْروم شُدی و آن دانشمندِ دَرویش به فراموشی و فَرْطِ حِرْصِ و تَعْجیل به زبان بِخواست در موکِب صَدْرِ جهان از وِیْ رو بِگَردانید و او هر روز حیلهیی نو ساختی و خود را گاهْ زَن کردی زیرِ چادَر وگاهْ نابینا کردی و چَشم و رویِ خود بسته به فِراسَتَش بِشْناختی اِلی آخِرِهِ
3812
در بُخارا خویِ آن خواجیم اَجَل
بود با خوا…
مثنوی مولانا - دفتر ششم - بخش ۱۱۳ - ذِکْرِ آن پادشاه که آن دانشمند را به اِکْراه در مَجْلِس آوَرْد و بِنْشانْد ساقی شَراب بر دانشمند عَرضه کرد ساغَر پیشِ او داشت رو بِگَردانید و تُرُشی و تُندی آغاز کرد شاهْ ساقی را گفت که هین در طَبْعش آر ساقی چندی بر سَرَش کوفْت و شَرابَش در خورْد داد اِلی آخِرِهِ
3927
پادشاهی مَست اَنْدَر بَزْمِ خَوش
میگُذشت آن یک …
مثنوی مولانا - دفتر ششم - بخش ۱۱۸ - حِکایَت آن شَخْص که خواب دید که آنچه میطَلَبی از یَسار به مصر وفا شود آن جا گنجیست در فُلان مَحلّه در فُلان خانه چون به مصر آمد کسی گفت من خواب دیدهایم که گنجیست به بغداد در فُلان مَحلّه در فُلان خانه نامِ مَحلّه و خانهٔ این شَخْص بِگفت آن شَخْص فَهْم کرد که آن گنج در مصر گفتن جِهَتِ آن بود که مرا یَقین کنند که در غیرِ خانهٔ خود نمیباید جُستن وَلیکِن این گنجِ یَقین و مُحَقَّق جُز در مصر حاصِل نشود
4219
بود یک میراثیِ مال و عَقار
جُمله را خورْد و بِمانْد او عور…