جستجوی جدید

اگر از نتایج زیر راضی نیستید، جستجوی دیگری انجام دهید.

413 نتیجه جستجو برای: #عبدالکریم_سروش 

81

غزل ۵۴۷ مولانا

  ۱ سَجده کُنم پیش کَشِ آن قَد و بالا چه شود؟ دیده کُنم پیش کَشِ آن دل بینا چه شود؟ ۲ بادهٔ او را نَخورَم وَرْ نَخورَم پس که خورَد؟ گَر بِخورَم نَقْد و نَیندیشَم فردا چه شود؟ ۳ بادهٔ او هم دِل من بامِ فَلَک مَنْزِلِ من گَر بِگُشایَم پَرِ خود بَرپَرَم آن […]

82

غزل ۵۴۹ مولانا

  ۱ آب زنید راه را، هین که نِگار می‌رَسَد مُژده دهید باغ را، بویِ بَهار می‌رَسَد ۲ راه دهید یار را، آن مَهِ دَهْ چهار را کَزْ رُخِ نوربَخشِ او، نورْ نِثار می‌رَسَد ۳ چاکْ شُده‌ست آسْمان، غُلْغُله‌یی‌ست در جهان عَنْبَر و مُشک می‌دَمَد، سَنْجَقِ یار می‌رَسَد ۴ رونَقِ باغ می‌رَسَد، چَشم و چراغ […]

83

غزل ۵۵۳ مولانا

  ۱ بی‌هَمِگان به سَر شود بی‌تو به سَر نمی‌شود داغِ تو دارد این دِلَم جایِ دِگَر نمی‌شود ۲ دیدهٔ عقلْ مَستِ تو چَرخهٔ چَرخْ پَستِ تو گوشِ طَرَب به دستِ تو بی‌تو به سَر نمی‌شود ۳ جانْ زِ تو جوش می‌کُند دلْ زِ تو نوش می‌کُند عقلْ خُروش می‌کُند بی‌تو به سَر نمی‌شود ۴ […]

84

غزل ۵۵۴ مولانا

  ۱ این رُخِ رَنگْ رَنگِ من هر نَفَسی چه می‌شود؟ بی‌هَوَسی مَکُن بِبین کَزْ هَوَسی چه می‌شود؟ ۲ دُزدِ دِلَم به هر شبی در هَوَسِ شِکَرلَبی در سَرِ کویِ شبْ رُوان از عَسَسی چه می‌شود؟ ۳ هیچ دلی نشان دَهَد هیچ کسی گُمان بَرَد؟ کین دلِ من زِ آتشِ عشقِ کسی چه می‌شود؟ ۴ […]

85

غزل ۵۵۹ مولانا

  ۱ زُهرهٔ عشقْ هر سَحَر بر دَرِ ما چه می‌کُند؟ دشمنِ جانِ صد قَمَر بر دَرِ ما چه می‌کُند؟ ۲ هر کِه بِدید ازو نَظَر باخَبَر است و بی‌خَبَر او مَلَک است یا بَشَر بر دَرِ ما چه می‌کُند؟ ۳ زیرِ جهانْ زَبَر شُده آبْ مرا زِ سَر شُده سنگ ازو گُهَر شُده بر […]

86

غزل ۵۶۵ مولانا

  ۱ اگر صد هَمچو من گردد هَلاک او را چه غم دارد که نی عاشق نمی‌یابد که نی دلْخسته کم دارد ۲ مرا گوید چرا چَشْمَت رَقیبِ رویِ من باشد؟ بدان در پیشِ خورشیدش هَمی‌دارم که نَم دارد ۳ چو اسماعیلْ پیشِ او بِنوشَم زَخمِ نیشِ او خَلیلَم را خریدارم چه گَر قَصدِ سِتَم […]

87

غزل ۵۶۱ مولانا

  ۱ طوطیِ جانِ مَستِ من از شِکَری چه می‌شود زُهرهٔ میْ پَرَستِ من از قَمَری چه می‌شود ۲ بَحرِ دِلَم که موجِ او از فَلَکِ نُهُم گُذَشت خیره بِمانْده‌ام که او از گُهَری چه می‌شود ۳ باغِ دِلَم که صد اِرَم در نَظَرش بُوَد عَدَم نرگسِ تازه خیره شُد کَزْ شَجَری چه می‌شود ۴ […]

88

غزل ۵۶۳ مولانا

  ۱ دِلا نَزدِ کسی بِنْشین که او از دل خَبَر دارد به زیر آن درختی رو که او گُل‌هایِ تَر دارد ۲ دَرین بازارِ عَطّاران مَرو هر سو چو بی‌کاران به دُکّانِ کسی بِنْشین که در دُکّانْ شِکَر دارد ۳ تَرازو گَر نداری پس تو را زو رَهْ زَنَد هرکَس یکی قَلْبی بیارایَد تو […]

89

غزل ۵۶۹ مولانا

  ۱ بهار آمد بهار آمد بهارِ مُشْکبار آمد نِگار آمد نِگار آمد نِگارِ بُردبار آمد ۲ صَبوح آمد صَبوح آمد صَبوحِ راح و روح آمد خُرامانْ ساقیِ مَهْ‌رو به ایثارِ عُقار آمد ۳ صَفا آمد صَفا آمد که سنگ و ریگْ روشن شُد شِفا آمد شِفا آمد شِفایِ هر نِزار آمد ۴ حَبیب آمد […]

90

غزل ۵۷۳ مولانا

  ۱ بَرآمَد بر شَجَر طوطی که تا خُطبه‌یْ شِکَر گوید به بُلبُل کرد اشارتْ گُل که تا اشعارْ بَرگوید ۲ به سَروِ سَبز وَحی آمد که تا جانَش بُوَد در تَن میانْ بَندَد به خِدمَت روز و شب‌ها این سَمَر گوید ۳ همه تَسبیح‌گویانند اگر ماه است اگر ماهی وَلیکِن عقلْ اُستاد است او […]

91

غزل ۵۷۴ مولانا

  ۱ مرا عاشق چُنان باید که هرباری که بَرخیزد قیامَت‌هایِ پُرآتش زِ هر سویی بَراَنْگیزد ۲ دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فُرو سوزَد دو صد دریا بِشورانَد زِ موجِ بَحْر نَگْریزد ۳ فَلَک‌ها را چه مَنْدیلی به دستِ خویش دَرپیچَد چراغِ لایَزالی را چو قِنْدیلی دَرآویزد ۴ چو شیری سویِ جنگ آید […]

92

غزل ۵۷۸ مولانا

  ۱ مرا عَهْدی‌ست با شادی که شادی آنِ من باشد مرا قولی‌ست با جانان که جانانْ جانِ من باشد ۲ به خَطِّ خویشتن فرمان به دَستم داد آن سُلطان که تا تَخت است و تا بَخت است او سُلطانِ من باشد ۳ اگر هُشیار اگر مَستم نگیرد غیرِ او دَستم وَگَر من دستِ خود […]

93

غزل ۵۸۰ مولانا

  ۱ صَلا یا اَیُّهَا الْعُشاق کان مَهْ رو نِگار آمد میان بَنْدید عِشْرت را که یار اَنْدَر کِنار آمد ۲ بِشارت میْ پَرَستان را که کار افتاد مَستان را که بَزْمِ روح گُستردند و باده‌یْ بی‌خُمار آمد ۳ قیامَت در قیامَت بین نِگارِ سَروْقامَت بین کَزو عالَم بهشتی شُد هزارانْ نوبَهار آمد ۴ چو […]

94

غزل ۵۹۰ مولانا

  ۱ سَر از بَهرِ هَوَس باید چو خالی گشت سَر چِبْوَد؟ چو جانْ بَهرِ نَظَر باشد رَوانِ بی‌نَظَر چِبْوَد؟ ۲ نَظَر در رویِ شَهْ باید چو آن نَبْوَد چه را شاید؟ سَفَر از خویشتن باید چو با خویشی سَفَر چِبْوَد؟ ۳ مرا پُرسید صَفرایی که گَر مَردِ شِکَرخایی کَمَر بَنْدم چو نِی پیشَت اگر […]

95

غزل ۵۹۳ مولانا

  ۱ بُرون شو ای غَم از سینه که لُطفِ یار می‌آید تو هم ای دلْ زِ من گُم شو که آن دِلْدار می‌آید ۲ نگویم یار را شادی که از شادی گُذشته‌ست او مرا از فَرطِ عشقِ او زِ شادیْ عار می‌آید ۳ مسلمانان مسلمانان مسلمانی زِ سَر گیرید که کُفر از شَرمِ یارِ […]

96

غزل ۵۹۴ مولانا

  ۱ امروزْ جَمالِ تو سیمایِ دِگَر دارد امروزْ لبِ نوشَت حَلْوایِ دِگَر دارد ۲ امروزْ گُلِ لَعْلَت از شاخِ دِگَر رُسته‌ست امروزْ قَدِ سَروَت بالایِ دِگَر دارد ۳ امروزْ خود آن ماهَت در چَرخ نمی‌گُنجد وان سِکّهٔ چون چَرخَت پَهنایِ دِگَر دارد ۴ امروزْ نمی‌دانم فِتْنه زِ چه پَهْلو خاست دانم که ازو عالَم […]

97

غزل ۶۰۲ مولانا

  ۱ آن کَس که تو را دارد از عیش چه کم دارد؟ وان کَس که تو را بیند ای ماهْ چه غم دارد؟ ۲ از رَنگِ بُلورِ تو شیرین شُده جورِ تو هر چند که جورِ تو بَسْ تُند قَدَم دارد ۳ ای نازشِ حور از تو وِیْ تابِشِ نور از تو ای آن […]

98

غزل ۶۱۰ مولانا

  ۱ نان‌پاره زِ من بِسْتان، جانْ پاره نخواهد شُد آوارهٔ عشقِ ما، آواره نخواهد شُد ۲ آن را که مَنَم خِرقه، عُریان نشود هرگز وان را که مَنَم چاره، بیچاره نخواهد شُد ۳ آن را که مَنَم مَنْصِب، مَعْزول کجا گردد؟ آن خاره که شُد گوهر، او خاره نخواهد شُد ۴ آن قبلهٔ مُشتاقان، […]

99

غزل ۶۲۰ مولانا

  ۱ از سَرو مرا بویِ بالایِ تو می‌آید وَزْ ماهْ مرا رنگ و سیمایِ تو می‌آید ۲ هر نِی کَمَرِ خِدمَتْ در پیشِ تو می‌بَنْدد شِکَّر به غُلامیِّ حَلْوایِ تو می‌آید ۳ هر نور که آید او از نورِ تو زایَد او می‌مُژده دَهَد یعنی فردایِ تو می‌آید ۴ گُل خواجهٔ سوسن شُد آرایشِ […]

100

غزل ۶۲۳ مولانا

  ۱ عاشق شُده‌یی ای دل، سودات مُبارک باد از جا و مَکان رَسْتی، آن‌جات مُبارک باد ۲ از هر دو جهان بُگْذَر، تنها زَن و تنها خور تا مُلْک مَلَک گویند: تَنْهات مُبارک باد ۳ ای پیش‌روِ مَردی، امروز تو بَرخوردی ای زاهِدِ فردایی، فردات مُبارک باد ۴ کُفرَت هَمِگی دین شد، تَلْخَت همه […]

101

غزل ۶۲۸ مولانا

  ۱ ای دوستْ شِکَر بهتر یا آن کِه شِکَر سازد؟ خوبیِّ قَمَر بهتر یا آن کِه قَمَر سازد؟ ۲ ای باغْ تویی خوش‌تَر یا گُلْشَن و گُل در تو؟ یا آن که بَرآرَد گُل صد نَرگسِ تَر سازد؟ ۳ ای عقلْ تو بِهْ باشی در دانش و در بینش یا آن کِه به هر […]

102

غزل ۶۳۲ مولانا

  ۱ عید آمد و عید آمد، وان بَخْتِ سَعید آمد بَرگیر و دُهُل می‌زَن، کان ماهْ پدید آمد ۲ عید آمد ای مَجنون، غُلْغُل شِنو از گَردون کان مُعْتَمَدِ سِدْرِه، از عَرشِ مَجید آمد ۳ عید آمد رَهْ‌جویان، رَقصان و غَزَل‌گویان کان قیصرِ مَه‌رویان، زان قَصْرِ مَشید آمد ۴ صد مَعْدنِ دانایی، مَجنون شد […]

103

غزل ۶۳۳ مولانا

  ۱ شَمْس و قَمَرَم آمد سَمْع و بَصَرَم آمد وان سیمْ بَرَم آمد وان کانِ زَرَم آمد ۲ مَستیِّ سَرَم آمد نورِ نَظَرَم آمد چیزِ دِگَر اَرْ خواهی چیزِ دِگَرَم آمد ۳ آن راه زَنَم آمد توبه شِکَنَم آمد وان یوسُفِ سیمین بَر ناگَهْ به بَرَم آمد ۴ امروزْ بِهْ از دینه ای مونِسِ […]

104

غزل ۶۳۶ مولانا

  ۱ بِمیرید بِمیرید دَرین عشقْ بِمیرید دَرین عشقْ چو مُردید همه روحْ پَذیرید ۲ بِمیرید بِمیرید وَزین مرگ مَتَرسید کَزین خاکْ بَرآیید سَماواتْ بگیرید ۳ بِمیرید بِمیرید وَزین نَفْس بِبُرّید که این نَفسْ چو بَند است و شما همچو اسیرید ۴ یکی تیشه بگیرید پِیِ حُفرهٔ زندان چو زندانْ بِشِکَستید همه شاه و اَمیرید […]

105

غزل ۶۳۷ مولانا

  ۱ بِرانید بِرانید که تا باز نَمانید بِدانید بِدانید که در عینِ عِیانید ۲ بِتازید بِتازید که چالاکْ سَوارید بِنازید بِنازید که خوبانِ جهانید ۳ چه دارید چه دارید که آن یارْ ندارد؟ بیارید بیارید دَرین گوشْ بخوانید ۴ پَرَنْدوش پَرَنْدوش خَرابات چه سان بُد؟ بگویید بگویید اگر مَستِ شَبانید ۵ شرابی‌ست شرابی‌ست خدا […]

106

غزل ۶۳۸ مولانا

  ۱ مَلولان همه رفتند دَرِ خانه بِبَندید بر آن عقلِ مَلولانه همه جمعْ بِخَندید ۲ به مِعْراج بَرآیید چو از آلِ رَسولید رُخِ ماه بِبوسید چو بر بامِ بُلندید ۳ چو او ماهْ شِکافید شما ابر چرایید؟ چو او چُست و ظَریف است شما چون هَلَپَندید؟ ۴ مَلولان به چه رفتید که مَردانه دَرین […]

107

غزل ۶۴۲ مولانا

  ۱ در خانه نشسته بُتِ عَیّار کِه دارد؟ مَعشوقِ قَمَررویِ شِکَربار کِه دارد؟ ۲ بی‌زَحْمَتِ دیده رُخِ خورشید کِه بیند؟ بی پَرده عِیانْ طاقَتِ دیدار کِه دارد؟ ۳ گفتی به خَرابات دِگَر کار ندارم خودْ کارْ تو داریّ و دِگَر کار کِه دارد؟ ۴ رِنْدانِ صَبوحی همه مَخْمورِ خُمارند ای زُهره کلیدِ دَرِ خَمّار […]

108

غزل ۶۴۸ مولانا

  ۱ ای قومِ به حَجّ رفته کُجایید کُجایید؟ مَعشوقْ همین جاست بیایید بیایید ۲ معشوقِ تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سَرگشته شما در چه هَوایید؟ ۳ گَر صورتِ بی‌صورتِ معشوقْ بِبینید هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید ۴ دَه بار از آن راه بِدان خانه بِرَفتید یک بار […]

109

غزل ۶۵۰ مولانا

  ۱ آن سُرخ‌قَبایی که چو مَهْ پار بَرآمَد اِمْسال دَرین خِرقهٔ زَنگار بَرآمَد ۲ آن تُرک که آن سال به یَغْماش بِدیدی آن است که اِمْسال عَرَب‌وار بَرآمَد ۳ آن یارْ همان است اگر جامه دِگَر شُد آن جامه بَدَل کرد و دِگَربار بَرآمَد ۴ آن بادهْ همان است اگر شیشه بَدَل شُد بِنْگَر […]

110

غزل ۶۵۲ مولانا

  ۱ تَدبیر کُند بَنده و تَقدیر نَدانَد تَدبیرْ به تَقدیرِ خداوند نَمانَد ۲ بَنده چو بِیَندیشَد پیداست چه بیند حیله بِکُند لیکْ خدایی نَتَوانَد ۳ گامی دو چُنان آید کو راست نَهاده‌ست وان گاه که دانَد که کُجاهاش کَشانَد؟ ۴ اِسْتیزه مَکُن مَمْلَکَتِ عشقْ طَلَب کُن کین مَمْلَکَتَت از مَلِکُ الْموت رَهانَد ۵ باری […]

111

غزل ۶۵۶ مولانا

  ۱ مُرغان که کُنون از قَفَصِ خویش جُدایید رُخْ باز نِمایید و بگویید کجایید؟ ۲ کَشتیِّ شما مانْد بَرین آب شِکَسْته ماهی‌صِفَتان یک‌دَم ازین آب بَرآیید ۳ یا قالَبْ بِشْکَست و بدان دوست رَسیده‌ست یا دام بِشُد از کَف و از صید جُدایید؟ ۴ امروزْ شما هیزُمِ آن آتشِ خویشید؟ یا آتَشِتانْ مُرد شما […]

112

غزل ۶۵۸ مولانا

  ۱ بگو دل را که گِردِ غَم نگردد اَزیرا غَم به خوردن کَم نگردد ۲ نَباتِ آب و گِلْ جُمله غَم آمد که سورِ او به جُز ماتَم نگردد ۳ مَگَرد ای مُرغِ دلْ پیرامُنِ غَم که در غَمْ پَرّ و پا مُحْکَم نگردد ۴ دلْ اَنْدَر بی‌غمی پَرّی بِیابَد که دیگر گِردِ این […]

113

غزل ۶۶۲ مولانا

  ۱ اگر عالَم همه پُرخار باشد دلِ عاشقْ همه گُلْزار باشد ۲ وَگَر بی‌کار گردد چَرخِ گَردون جهانِ عاشقانْ بر کار باشد ۳ همه غمگین شوند و جانِ عاشق لَطیف و خُرَّم و عَیّار باشد ۴ به عاشق دِهْ تو هر جا شمعِ مُرده‌ست که او را صد هزار اَنْوار باشد ۵ وَگَر تنهاست […]

114

غزل ۶۸۳ مولانا

  ۱ زِ خاکِ من اگر گَندُم بَرآیَد از آن گَر نان پَزی مَستی فَزایَد ۲ خَمیر و نانْبا دیوانه گردد تَنورَش بیتِ مَستانه سُرایَد ۳ اگر بر گورِ من آیی زیارت تو را خَرپُشته‌اَم رَقْصان نِمایَد ۴ مَیا بی‌دَفْ به گورِ من برادر که در بَزمِ خدا غمگین نَشایَد ۵ زَنَخْ بَربَسته و در […]

115

غزل ۷۱۱ مولانا

  ۱ امروزْ نِگارِ ما نیامَد آن دِلْبَر و یارِ ما نیامَد ۲ آن گُل که میانِ باغِ جان است امشبْ به کِنارِ ما نیامَد ۳ صَحرا گیریم هَمچو آهو چُون مُشکِ تَتارِ ما نیامَد ۴ ای رونَقِ مُطربان همین گو کان رونَقِ کارِ ما نیامَد ۵ آرام مَدِه تو نای و دَف را کارام […]

116

غزل ۷۲۸ مولانا

  ۱ دشمنِ خویشیم و یارِ آن که ما را می‌کُشَد‌ غَرقِ دریاییم و ما را موجِ دریا می‌کُشَد ۲ زان چُنین خَندان و خوش ما جانِ شیرین می‌دهیم‌ کانْ مَلِک ما را به شَهْد و قَند و حَلْوا می‌کُشَد ۳ خویشْ فَربه می‌نِماییم از پِیِ قُربانِ عید کانْ قَصابِ عاشقان بس خوب و زیبا […]

117

غزل ۷۲۹ مولانا

  ۱ اینک آن جویی که چَرخِ سَبز را گَردان کُند اینک آن رویی که ماه و زُهره را حیران کُند ۲ اینک آن چوگانِ سُلطانی که در میدانِ روح‌ هر یکی گو را به وَحْدتْ سالِکِ میدان کُند ۳ اینک آن نوحی که لوحِ مَعرِفَتْ کَشتیِّ اوست‌ هر کِه در کَشتیش نایَد غَرقهٔ طوفان […]

118

غزل ۷۳۶ مولانا

  ۱ گَر یکی شاخی شِکَستم من زِ گُلْزاری چه شُد؟ وَرْ زِ سَرمَستی کَشیدم زُلْفِ دِلْداری چه شُد؟ ۲ گَر بِزَد ناداشت زَخمی از سَرِ مَستی چه باک؟ وَرْ زِ طَرّاری رُبودم رَخْتِ طَرّاری چه شُد؟ ۳ وَرْ یکی زَنْبیل کَم شُد از همه بَغداد چیست؟ وَرْ یکی دانه بُرون آمد زِ اَنْباری چه […]

119

غزل ۷۳۷ مولانا

  ۱ نامِ آن کَس بَر که مُرده از جَمالَش زنده شُد گریه‌هایِ جُمله عالَمْ در وِصالَش خنده شُد ۲ یادِ آن کَس کُن که چون خوبیِّ او رویی نِمود حُسن‌هایِ جُمله عالَمْ حُسنِ او را بَنده شُد ۳ جُمله آبِ زندگانی زیرِ تَختَش می‌رَوَد هر کِه خورْد از آبِ جویَش تا اَبَد پاینده شُد […]

120

غزل ۷۴۴ مولانا

  ۱ رو تُرُش کردی، مَگَر دی باده‌­اَت گیرا نبود؟ ساقی­‌اَت بیگانه بود و آن شَهِ زیبا نبود؟ ۲ یا به قاصِد رو تُرُش کردی زِ بیمِ چَشمِ بَد بر کُدامین یوسُف از چَشمِ بَدان غوغا نبود؟ ۳ چَشمِ بَد خَسْتَش، وَلیکِن عاقِبَتْ مَحْمود بود چَشمِ بَد با حِفْظِ حَق، جُز باطِل و سودا نبود […]