جستجوی جدید

اگر از نتایج زیر راضی نیستید، جستجوی دیگری انجام دهید.

117 نتیجه جستجو برای: #داستانهای_مثنوی_مولانا

81

مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۷۶ – امیر کردنِ رَسول عَلَیْه‌السَّلام جوانِ هُذَّیْلی را بر سَریّه‌یی که در آن پیران و جنگْ آزمودگان بودند

  ۱۹۹۱ یک سَریّه می‌فرستادش رَسول بِه هَر جنگِ کافِر و دَفْعِ فُضول ۱۹۹۲ یک جوانی را گُزید او از هُذَیْل میرِ لشکر کَردَش و سالارِ خَیْل ۱۹۹۳ اَصْلِ لشکر بی‌گُمان سَروَر بُوَد قَوْمِ بی‌سَروَر تَنِ بی‌سَر بُوَد ۱۹۹۴ این همه که مُرده و پَژمرده‌یی زان بُوَد که تَرکِ سَروَر کرده‌یی ۱۹۹۵ از کَسَل وَزْ […]

82

مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۷۹ – قِصّهٔ سُبْحانی ما اَعْظَمَ شَاْنی گفتن ابویَزید قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ و اِعْتراضِ مُریدان و جوابِ این مَر ایشان را نه به طَریقِ گفتِ زبان بلکه از راهِ عِیان

  ۲۱۰۱ با مُریدان آن فَقیرِ مُحْتَشَم بایَزید آمد که نَکْ یَزدان مَنَم ۲۱۰۲ گفت مَستانه عِیانْ آن ذوفُنون لا اِلهْ اِلّا اَنَا ها فَاعْبُدون ۲۱۰۳ چون گُذشت آن حالْ گُفتَندَش صَباح تو چُنین گفتیّ و این نَبْوَد صَلاح ۲۱۰۴ گفت این بار اَرْ کُنم من مَشْغَله کارْدها بر من زَنید آن دَم هَله ۲۱۰۵ […]

83

مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۸۵ – شخصی به وَقتِ اِسْتِنْجا می گفت اَللّهُمَّ اَرِحْنی رائِحَةَ الْجَنَّهِ به جایِ آن که اَللّهُمَّ اجْعَلْنی مِنَ التَوّابین وَاجْعَلْنی مِنَ الْمُتَطَهِّرین که وِرْدِ اِسْتِنْجاست و وِرْدِ اِسْتِنْجا را به وَقتِ اِسْتِنْشاق می گفت عزیزی بِشْنید و این طاقَت را نداشت

  ۲۲۲۰ آن یکی در وَقتِ اِسْتِنْجا بِگُفت که مرا با بویِ جَنَّت دار جُفت ۲۲۲۱ گفت شخصی خوب وِرْد آورده‌یی لیکْ سوراخِ دُعا گُم کرده‌یی ۲۲۲۲ این دُعا چون وِرْدِ بینی بود چون وِرْدِ بینی را تو آوردی به کون؟ ۲۲۲۳ رایحه‌یْ جَنَّت زِ بینی یافت حُر رایحه‌یْ جَنَّت کِی آید از دُبُر؟ ۲۲۲۴ […]

84

مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۸۶ – قِصّه آن مُرغِ گرفته که وَصیَّت کرد که بر گُذشته پَشیمانی مَخور تَدارکِ وَقتْ اَنْدیش و روزگار مَبَر در پَشیمانی

  ۲۲۴۴ آن یکی مُرغی گرفت از مَکْر و دام مُرغ او را گفت ای خواجه‌یْ هُمام ۲۲۴۵ تو بَسی گاوان و میشان خورده‌یی تو بَسی اُشتُر به قُربان کرده‌یی ۲۲۴۶ تو نگشتی سیر زان‌ها در زَمَن هم نگَردی سیر از اَجْزایِ مَن ۲۲۴۷ هِلْ مرا تا که سه پَندَت بَر دَهَم تا بِدانی زیرکَم […]

85

مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۹۶ – گفتن موسی علیه‌السلام فرعون را که از من یک پند قبول کن و چهار فضیلت عوض بِستان

  ۲۵۰۸ هین زِ من بِپْذیر یک چیز و بیار پَس زِ من بِسْتان عِوَض آن را چهار ۲۵۰۹ گفت ای موسی کُدام است آن یکی؟ شَرح کُن با من از آن یک اندکی ۲۵۱۰ گفت آن یک که بگویی آشکار که خدایی نیست غیر کِردگار ۲۵۱۱ خالِقِ اَفْلاک و اَنْجُم بر عُلا مَردم و […]

86

مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۰۳ – قِصّه بازِ پادشاه و کَمْپیر زَن

  ۲۶۲۷ بازِ اِسْپیدی به کَمْپیری دَهی او بِبُرَّد ناخُنَش بَهرِ بَهی ۲۶۲۸ ناخُنی که اَصْلِ کاراست و شکار کورْ کَمْپیری بِبُرَّد کورْوار ۲۶۲۹ که کجا بوده‌ست مادر که تو را ناخُنانْ زین‌سان دراز است ای کیا؟ ۲۶۳۰ ناخُن و مِنْقار و پَرَّش را بُرید وَقتِ مِهْر این می‌کُند زالِ پَلید ۲۶۳۱ چون که تُتْماجَش […]

87

مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۰۸ – مُنازَعَتِ امیرانِ عَرَب با مُصْطَفی عَلَیْهِ السَّلام که مُلْک را مَقاسَمَت کُن با ما تا نِزاعی نباشد و جواب فرمودنِ مُصْطَفی عَلَیْهِ السَّلام که من مامورم در این اِمارَت و بَحثِ ایشان از طَرَفین

  ۲۷۷۸ آن اَمیرانِ عَرَب گِرْد آمدند نَزدِ پیغامبر مُنازع می‌شُدند ۲۷۷۹ که تو میری هر یک از ما هم امیر بَخش کُن این مُلْک و بخشِ خود بگیر ۲۷۸۰ هر یکی در بَخشِ خود اِنْصاف‌جو تو زِ بَخشِ ما دو دَستِ خود بِشو ۲۷۸۱ گفت میری مَر مرا حَق داده است سَروَریّ و اَمْرِ […]

88

مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۱۵ – مُطالَبه کردن موسی عَلَیْهِ السَّلام حَضْرت را که خَلَقْتَ خَلْقًا وَ اَهْلَکْتَهُمْ و جواب دادن

  ۳۰۰۰ گفت موسی ای خداوندِ حِساب نَقْش کردی باز چون کردی خَراب؟ ۳۰۰۱ نَرّ و ماده نَقْش کردی جانْ‌فَزا وان گَهان ویران کُنی این را چرا؟ ۳۰۰۲ گفت حَق دانم که این پُرسِش تورا نیست از اِنْکار و غَفْلَت وَزْ هوا ۳۰۰۳ وَرْنه تادیب و عِتابَت کَردَمی بَهرِ این پُرسِش تو را آزردَمی ۳۰۰۴ […]

89

مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۳۳ – حِکایَتِ آن زنِ پَلیدکار که شوهر را گفت که آن خیالات از سَرِ اَمْروبُن می‌نِمایَد تورا که چُنین‌ها نِمایَد چَشم آدمی را سَرِ آن اَمْرودْبُن از سَرِ اَمْرودْبُن فرود آی تا آن خیال‌ها بِرَوَد و اگر کسی گوید که آنچه آن مَرد می‌دید خیال نبود جواب این مِثالی‌ست نه مِثْل در مِثال همین قَدْر بس بُوَد که اگر بر سَرِاَمْرودْبُن نرفتی هرگز آن‌ها ندیدی خواه خیالْ خواه حقیقت

  ۳۵۴۳ آن زنی می‌خواست تا با مولِ خود بَر زَنَد در پیشِ شویِ گولِ خود ۳۵۴۴ پَس به شوهر گفت زن کِی نیکْ بَخت من بَرآیَم میوه چیدن بر درخت ۳۵۴۵ چون بَرآمَد بر درختْ آن زن گِریست چون زِ بالا سویِ شوهر بِنْگَریست ۳۵۴۶ گفت شوهر را که مَاْبونِ رَد کیست آن لوطی […]

90

مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۳۸ – موری بر کاغذ می‌رَفت نِبِشْتَنِ قَلَم دید قَلَم را سُتودن گرفت موری دیگر که چَشمْ تیزتَر بود گفت ستایش اَنْگُشتان را کُن که این هُنر از ایشان می‌بینم موری دِگَر که از هردو چَشمْ روشن‌‌تر بود گفت من بازو را می‌سِتایَم که اَنْگُشتان فَرْعِ بازویَند اِلی آخِرِهِ

  ۳۷۲۰ مورَکی بر کاغذی دید او قَلَم گفت با مورِ دِگَر این رازْ هم ۳۷۲۱ که عَجایِب نَقْش‌ها آن کِلْک کرد هَمچو رَیْحان و چو سوسن‌زار و وَرْد ۳۷۲۲ گفت آن مور اِصْبَع است آن پیشه‌ور وین قَلَم در فِعْل فَرْع است و اثر ۳۷۲۳ گفت آن مورِ سِوُم کَزْ بازو است که اِصْبَع […]

91

مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۲۳ – حِکایَتِ آن اَعْرابی که سگِ او از گرسنگی می‌مُرد و اَنْبانِ او پُر نان و بر سگ نوحه می‌کرد و شِعْر می‌گفت و می‌گریست و سَر و رو می‌زَد و دریغَش می‌آمد لُقمه‌‌یی از انَبْان به سگ دادن

  ۴۷۷ آن سگی می‌مُرد و گِریان آن عَرَب اشک می‌بارید و می‌گفت ای کُرَب ۴۷۸ سایلی بگُذْشت و گفت این گریه چیست؟ نوحه و زاریّ تو از بَهْرِ کیست؟ ۴۷۹ گفت در مِلْکَم سگی بُد نیک‌ْخو نَکْ هَمی‌میرَد میانِ راهْ او ۴۸۰ روزْ صَیّادم بُد و شبْ پاسْبان تیزْچَشم و صَیْدگیر و دُزدران ۴۸۱ […]

92

مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۵۹ – داستانِ آن کَنیزک که با خرِ خاتون شَهوت می‌رانْد و او را چون بُز و خروس آموخته بود شَهوت رانْدنِ آدمیانه و کَدویی در قَضیبِ خَر می‌کرد تا از اندازه نَگْذَرَد خاتون بر آن وقوف یافت لکِن دقیقهٔ کَدو را ندید کنیزک را به بَهانه به راه کرد جایِ دور و با خَر جمع شُد بی‌کَدو و هلاک شُد به فَضیحَت کَنیزک بی گاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چَشم روشنَم کیر دیدی کَدو ندیدی؟ ذَکَر دیدی آن دِگَر ندیدی کُلُّ ناقِصٍ مَلْعونٌ یعنی کُلُّ نَظَر وَ فَهْمٍ ناقِصٍ مَلْعونٌ وگرنه ناقِصانِ چَشمِ ظاهر مَرحوم‌اند مَلعون نه‌اند بَر خوان لَیْسَ عَلَی اَلْاَعْمی حَرَجٌ نَفی حَرَج کرد و نَفی لَعنَت و نَفیِ عِتاب و غَضَب

 برای خرید تصحیح جدید مقالات شمس تبریزی اینجا را کلیک کنید. کانال تلگرام مثنوی‌خوانی. خوانش و توضیح مثنوی مولانا با رویکرد کاربردی و نیم‌نگاهی به مقالات شمس تبریزی: masnavikhany@ برای عضویت اینجا را کلیک کنید. ۱۳۳۳ یک کَنیزک یک خَری بر خود فَکَند از وُفورِ شَهْوت و فَرطِ گَزَند ۱۳۳۴ آن خَرِ نَر را به گانْ خو […]

93

مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۶۱ – صاحِبْ‌دلی دید سگِ حامِله در شِکَمِ آن سگ‌بَچگان بانگ می‌کردند در تَعَجُّب مانْد که حِکْمَتِ بانگِ سگْ پاسبانی‌ست بانگ در اَنْدَرونِ شِکَمِ مادر پاسبانی نیست و نیز بانگْ جِهَتِ یاری خواستن و شیر خواستن باشد و غیره و آن جا هیچ این فایده‌ها نیست چون به خویش آمد با حَضْرَت مناجات کرد وَ ما یَعْلَمُ تَاْویلَهُ اِلاَّ اللهُ جواب آمد که آن صورتِ حالِ قومی‌ست از حِجابْ بیرون نیامَده و چَشمِ دلْ باز ناشُده دَعوی بَصیرت کُنند و مَقالات گویند از آن نی ایشان را قُوَّتی و یاریی رَسَد و نه مُسْتَمِعان را هِدایتی و رُشدی

  ۱۴۴۵ آن یکی می‌دید خواب اَنْدَر چِله در رَهی ماده سگی بُد حامله ۱۴۴۶ ناگهان آوازِ سگْ‌بَچْگان شَنید سگ‌ْبَچه اَنْدَر شِکَم بُد ناپَدید ۱۴۴۷ بَس عَجَب آمد وِرا آن بانگ‌ها سگْ‌بَچه اَنْدَر شِکَم چون زد نِدا؟ ۱۴۴۸ سگْ‌بَچه اَنْدَر شِکَم ناله کُنان هیچ‌کس دیده‌ست این اَنْدَر جهان؟ ۱۴۴۹ چون بِجَست از واقِعه آمد به […]

94

مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۳۹ – قِصِهٔ مَحْبوس شُدنِ آن آهوبَچه در آخُرِ خَران و طَعنهٔ آن خَران بر آن غَریبْ گاه به جنگ و گاه به تَسْخَر و مُبْتَلی گشتنِ او به کاهِ خُشک که غذایِ او نیست و این صِفَتِ بَندهٔ خاصِ خداست میانِ اَهْلِ دنیا و اَهْلِ هوا و شَهْوت که اَلْاِسْلامُ بَدَا غَریبًا وَ سَیَعُودُ غَریبًا فَطُوبی لِلْغُرَباءِ صَدَقَ رَسولُ الله

  ۸۳۳ آهوی را کَرد صَیّادی شِکار اَنْدَر آخُر کَرَدش آن بی‌زینْهار ۸۳۴ آخُری را پُر زِ گاوان و خَران حَبْسِ آهو کرد چون اِسْتَمگَران ۸۳۵ آهو از وَحشت به هر سو می‌گُریخت او به پیشِ آن خَرانْ شب کاه ریخت ۸۳۶ از مَجاعَت و اِشْتِها هر گاو و خَر کاه را می‌خورْد خوش تَر […]

95

مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۰۷ – حِکایَتِ آن شَخْص که از ترسْ خویشتن را در خانه‌یی اَنْداخت رُخ‌ها زَرد چون زَعْفَران لَب‌ها کَبود چون نیل دستْ لَرزانْ چون بَرگِ درخت خداوندِ خانه پُرسید که خیر است چه واقِعه است گفت بیرون خَر می‌گیرند به سُخْره گفت مُبارک خَر می‌گیرند تو خَر نیستی چه می‌تَرسی‌؟ گفت سخت به جِدّ می‌گیرند تَمْییز بَرخاسته است امروز تَرسَم که مرا خَر گیرند

  ۲۵۳۹ آن یکی در خانه‌یی در می‌گُریخت زَرد رو و لَب کَبود و رَنگْ ریخت ۲۵۴۰ صاحِب خانه بِگُفتَش خیر هست که هَمی‌لَرزَد تورا چون پیرْ دست‌؟ ۲۵۴۱ واقِعه چون است‌؟ چون بُگْریختی‌؟ رَنْگِ رُخْساره چُنین چون ریختی‌؟ ۲۵۴۲ گفت بَهْرِ سُخْرهٔ شاهِ حَرون خَر هَمی‌گیرند امروز از بُرون ۲۵۴۳ گفت می‌گیرند کو خَر […]

96

مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۲۵ – حِکایَتِ آن گاو که تنها در جَزیره‌یی‌ست بزرگ حَق تَعالیٰ آن جَزیرهٔ بزرگ را پُر کُند از نَبات و ریاحین که عَلَفِ گاو باشد تا به شبْ آن گاو همه را بِخورَد و فَربه شود چون کوه پاره‌یی چون شب شود خوابش نَبَرَد از غُصّه و خَوْف که همه صَحرا را چَریدَم فردا چه خورم‌؟ تا ازین غُصّه لاغَر شَود هَمچون خِلال روز بَرخیزَد همه صَحرا را سَبزتَر و انبوه‌تَر بینَد از دی باز بِخورَد و فَربه شود باز شَبَش همان غَم بگیرد سال هاست کی او هم‌چُنین می‌بیند و اِعْتِماد نمی‌کُند

  ۲۸۵۶ یک جَزیره‌یْ سَبز هست اَنْدَر جهان اَنْدَرو گاوی‌ست تنها خوش‌دَهان ۲۸۵۷ جُمله صَحرا را چَرَد او تا به شب تا شود زَفْت و عَظیم و مُنْتَجَب ۲۸۵۸ شب زِ اندیشه که فردا چه خورَم‌؟ گردد او چون تارِ مو لاغَر زِ غَم ۲۸۵۹ چون بَرآیَد صُبح گردد سَبز دشت تا میانْ رُسته قَصیلِ […]

97

مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۴۲ – حِکایَتِ کافِری که گُفتَندَش در عَهْدِ اَبا یَزید که مُسلمان شو و جواب گفتنِ او ایشان را

  ۳۳۵۷ بود گَبْری در زمانِ بایَزید گفت او را یک مُسلمانِ سَعید ۳۳۵۸ که چه باشد گَر تو اسلام آوَری‌؟ تا بیابی صد نَجات و سَروری ۳۳۵۹ گفت این ایمان اگر هست ای مُرید آن که دارد شیخِ عالَم بایَزید ۳۳۶۰ من ندارم طاقَتِ آن تابِ آن کان فُزون آمد زِ کوشش‌هایِ جان ۳۳۶۱ […]

98

مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۴۳ – حِکایَتِ آن مُوذِّنِ زشت آواز که در کافِرِسْتان بانگِ نماز داد و مَردِ کافِری او را هَدیه داد

  ۳۳۶۸ یک مُؤذِّن داشت بَسْ آوازِ بَد در میانِ کافِرِسْتان بانگ زد ۳۳۶۹ چند گُفتَندَش مگو بانگِ نماز که شود جنگ و عَداوَت‌ها دراز ۳۳۷۰ او سِتیزه کرد و پَسْ بی‌اِحْتراز گفت در کافِرْسِتان بانگِ نماز ۳۳۷۱ خَلْقْ خایِف شُد زِ فِتْنه‌یْ عامه‌یی خود بِیامَد کافِری با جامه‌یی ۳۳۷۲ شمع و حَلْوا با چُنان […]

99

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۷ – حِکایَت آن عاشق که شب بیامَد بر امیدِ وَعدهٔ معشوق بِدان وُثاقی که اِشارَت کرده بود و بعضی از شبْ مُنْتَظِر مانْد و خوابَش بِرُبود معشوق آمد بَهْرِ اِنْجازِ وَعده او را خُفته یافت جیبَش پُرِ جَوْز کرد و او را خُفته گُذاشت و بازگشت

  ۵۹۶ عاشقی بوده‌ست در اَیّام پیش پاسْبانِ عَهدْ اَنْدَر عَهدِ خویش ۵۹۷ سال‌ها در بَندِ وَصْلِ ماهِ خود شاهْمات و ماتِ شاهَنْشاه خود ۵۹۸ عاقِبَت جوینده یابنده بُوَد که فَرَج از صَبر زاینده بُوَد ۵۹۹ گفت روزی یارِ او کِامْشب بیا که بِپُختَم از پِیِ تو لوبیا ۶۰۰ در فُلان حُجْره نِشین تا نیمْ‌شب […]

100

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۲۳ – تَشْبیهِ مُغَفلَّی که عُمر ضایِع کُند و وَقتِ مرگْ در آن تَنگاتَنگْ توبه و اِسْتِغْفار کردن گیرد به تَعْزیت داشتنِ شیعهٔ اَهْلِ حَلَب هر سالی در اَیّام عاشورا به دَروازهٔ اَنْطاکیّه و رسیدنِ غریبِ شاعر از سَفَر و پُرسیدن که این غَریوْ چه تَعْزیه است؟

  ۷۸۰ روزِ عاشورا همه اَهْلِ حَلَب بابِ اِنْطاکیّه اَنْدَر تا به شب ۷۸۱ گِرْد آید مَرد و زَن جَمعی عَظیم ماتَمِ آن خانْدان دارد مُقیم ۷۸۲ ناله و نوحه کُنند اَنْدَر بُکا شیعه عاشورا برایِ کَربَلا ۷۸۳ بِشْمُرَند آن ظُلْم‌ها و اِمْتِحان کَزْ یَزید و شِمْر دید آن خاندان ۷۸۴ نَعْره‌هاشان می‌رَوَد در وَیْل […]

101

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۲۶ – داستانِ آن شخص که بر دَرِ سَرایی نیمْ‌شب سَحوری می‌زَد همسایه او را گفت که آخِر نیمْ‌شب است سَحَر نیست و دیگر آن که دَرین سَرای کسی نیست بَهْرِ کِه می‌زنی؟ و جواب گفتنِ مُطْربْ او را

  ۸۴۹ آن یکی می‌زَد سَحوری بر دَری دَرگَهی بود و رَواقِ مِهْتَری ۸۵۰ نیمْ‌شب می‌زَد سَحوری را به جِد گفت او را قایلی کِی مُسْتَمِد ۸۵۱ اَوَّلا وَقتِ سَحَر زَن این سَحور نیمْ‌شب نَبْوَد گَهِ این شَرّ و شور ۸۵۲ دیگر آن که فَهْم کُن ای بوالْهَوَس که دَرین خانه دَرونْ خود هست کَس؟ […]

102

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۳۸ – داستانِ آن عَجوزه که رویِ زشتِ خویشتن را جَنْدَره و گُلْگونه می‌ساخت و ساخته نمی‌شد و پذیرا نمی‌آمد

  ۱۲۲۶ بود کَمْپیری نَوَدساله کَلان پُرتَشنُّج روی و رَنگَش زَعْفَران ۱۲۲۷ چون سَرِ سُفره رُخِ او توی‌توی لیکْ در وِیْ بود مانده عشقِ شوی ۱۲۲۸ ریخت دَندان‌هاش و مو چون شیر شد قَدْ کَمان و هر حِسَش تَغْییر شد ۱۲۲۹ عشقِ شوی و شَهْوت و حِرصَش تمام عشقِ صَیْد و پاره‌پاره گشته دام ۱۲۳۰ […]

103

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۴۱ – قِصّهٔ درویش که از آن خانه هرچه می‌خواست می‌گفت نیست

  ۱۲۵۴ سایِلی آمد به سویِ خانه‌یی خُشک نانه خواست یا تَرْنانه‌یی ۱۲۵۵ گفت صاحبخانه نان این جا کجاست؟ خیره‌یی؟ کِی این دُکانِ نانْباست؟ ۱۲۵۶ گفت باری اندکی پیهَم بیاب گفت آخِر نیست دُکّان قَصاب ۱۲۵۷ گفت پاره‌یْ آرْد دِهْ ای کَدخُدا گفت پِنْداری که هست این آسیا؟ ۱۲۵۸ گفت باری آب دِهْ از مَکْرَعه […]

104

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۴۳ – حِکایَتِ آن رَنْجور که طَبیب درو اومیدِ صِحَّت ندید

  ۱۲۹۷ آن یکی رَنْجور شُد سویِ طبیب گفت نَبضَم را فُرو بین ای لَبیب ۱۲۹۸ که زِ نَبْض آگَهْ شَوی بر حالِ دل که رَگِ دست است با دلْ مُتَّصِل ۱۲۹۹ چون که دلْ غَیْب است خواهی زو مثال زو بِجو که با دِلَسْتَش اِتِّصال ۱۳۰۰ بادْ پنهان است از چَشمْ ای اَمین در […]

105

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۴۵ – قِصّهٔ سُلْطان مَحمود و غُلامِ هِنْدو

  ۱۳۸۷ رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْهِ گفته است ذِکْرِ شَهْ محمودِ غازی سُفته است ۱۳۸۸ کَزْ غَزایِ هِنْد پیشِ آن هُمام در غَنیمَت اوفْتادَش یک غُلام ۱۳۸۹ پَس خَلیفه‌ش کرد و بر تَخْتَش نِشانْد بر سِپَهْ بُگْزیدَش و فرزند خوانْد ۱۳۹۰ طول و عَرض و وَصْفِ قِصّه تو به تو در کَلامِ آن بزرگِ دینْ بِجو […]

106

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۶۴ – باقیِ قصّهٔ فَقیرِ روزی‌طَلَب بی‌واسطهٔ کَسْب

  ۱۸۳۹ آن یکی بیچارهٔ مُفْلِسْ زِ دَرد که زِ بی‌چیزی هزاران زَهْر خَورْد ۱۸۴۰ لابِه کردی در نماز و در دُعا کِی خداوند و نِگَهبانِ رِعا ۱۸۴۱ بی‌زِ جَهْدی آفریدی مَر مرا بی فَنِ من روزی‌اَم دِهْ زین سَرا ۱۸۴۲ پنج گوهر دادی اَم در دُرْجِ سَر پنج حِسِّ دیگری هم مُسْتَتَر ۱۸۴۳ لا […]

107

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۷۰ – حِکایَتِ مُریدِ شیخْ حَسَنِ خَرَّقانی قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ

  ۲۰۴۹ رَفت درویشی زِ شهرِ طالَقان بَهرِ صیتِ بوالْحُسین خارِقان ۲۰۵۰ کوه‌ها بُبْرید و وادیِّ دراز بَهرِ دیدِ شیخ با صِدْق و نیاز ۲۰۵۱ آنچه در رَهْ دید از رَنْج و سِتَم گَرچه دَرخورْد است کوتَهْ می‌کُنم ۲۰۵۲ چون به مَقْصَد آمد از رَهْ آن جوان خانهٔ آن شاه را جُست او نِشان ۲۰۵۳ […]

108

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۸۰ – حِکایَتِ آن سه مُسافرِ مسلمان و تَرسا و جُهود و آن که به مَنْزِل قوتی یافتند و تَرسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مُسلمان صایِم بود گرسنه مانْد از آن که مَغْلوب بود

  ۲۳۸۱ یک حِکایَت بِشْنو این جا ای پسر تا نگردی مُمْتَحَن اَنْدَر هُنر ۲۳۸۲ آن جُهود و مؤمن و تَرسا مگر هَمرَهی کردند با هم در سَفَر ۲۳۸۳ با دو گُمرَه هَمرَه آمد مؤمنی چون خِرَد با نَفْس و با آهَرْمَنی ۲۳۸۴ مَرغَزیّ و رازی اُفْتَند از سَفَر هَمرَه و هم‌سُفره پیشِ همدِگَر ۲۳۸۵ […]

109

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۸۵ – حِکایَتِ تَعَلُّقِ موش با چَغْز و بَستنِ پایِ هر دو به رِشته‌ دراز و بَر کَشیدنِ زاغْ موش را و مُعَلَّق شُدنِ چَغْز و نالیدن و پَشیمانیِ او از تَعَلُّق با غیرِ جِنْس و با جِنْس خود ناساختن

  ۲۶۳۹ از قَضّا موشیّ و چَغْزی با وَفا بر لبِ جو گشته بودند آشنا ۲۶۴۰ هر دو تَنْ مربوطِ میقاتی شُدند هر صَباحی گوشه‌یی می‌آمدند ۲۶۴۱ نَرْدِ دل با همدِگَر می‌باختند از وَساوِسْ سینه می‌پَرداختند ۲۶۴۲ هر دو را دلْ از تَلاقی مُتَّسِع همدِگَر را قِصّه‌خوان و مُسْتَمِع ۲۶۴۳ رازگویان با زبان و بی‌زبان […]

110

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۳ – داستانِ آن مَرد که وظیفه‌یی داشت از مُحْتَسِبِ تبریز و وام‌ها کرده بود بر امیدِ آن وظیفه و او را خَبَر نه از وَفاتِ او حاصِل از هیچ زنده‌ای وامِ او گُزارده نَشُد اِلّا از مُحْتَسِبِ مُتَوَفّی گُزارده شُد چُنان که گفته‌اند لَیْسَ مَنْ ماتَ فَاسْتَراحَ بِمَیْتٍ اِنَّمَا الْمَیْتُ مَیِّتُ الاَحْیاءِ

  ۳۰۲۲ آن یکی دَرویش زَاطْرافِ دیار جانِبِ تبریز آمد وامْ دار ۳۰۲۳ نُه هزارش وامْ بُد از زَرْ مگر بود در تبریز بَدْرُالدّین عُمَر ۳۰۲۴ مُحْتَسِب بُد او به دل بَحْر آمده هر سَرِ مویَش یکی حاتِم‌کَده ۳۰۲۵ حاتِم اَرْ بودی گدایِ او شُدی سَر نَهادی خاکِ پایِ او شُدی ۳۰۲۶ گَر بِدادی تِشنه […]

111

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۷ – مَثَلِ دوبین هَمچو آن غَریبِ شهرِکاش عُمَر نامْ که از یک دُکانَش به سَبَبِ این به آن دُکانِ دیگر حَواله کرد و او فَهْم نکرد که همه دُکان یکی‌ست دَرین مَعنی که به عُمَر نان نَفُروشند هم این جا تدارک کُنم من غَلَط کردم نامَم عُمَر نیست چون بدین دُکانِ توبه و تَدارک کُنم نانْ یابَم از همه دُکان‌هایِ این شهر و اگر بی‌تَدارک هم‌چُنین عُمَر نامْ باشم ازین دُکان دَر گُذَرم مَحْرومَم و اَحْوَلَم و این دُکان‌ها را از هم جُدا دانسته‌ام

  ۳۲۲۹ گَر عُمَر نامی تو اَنْدَر شهرِ کاش کَسْ بِنَفروشَد به صد دانْگَت لَواش ۳۲۳۰ چون به یک دُکان بِگُفتی عُمَّرَم این عُمَر را نان فُروشید از کَرَم ۳۲۳۱ او بگوید رو بِدان دیگر دُکان زان یکی نانْ بِهْ کَزین پنجاه نان ۳۲۳۲ گَر نَبودی اَحْوَل و اَنْدَر نَظَر او بِگُفتی نیست دُکّانی دِگَر […]

112

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۹ – دیدنِ خوارزمشاه رَحِمَهُ الله در سَیْرانْ در مَوکِبِ خود اسبی بَسْ نادر و تَعَلُّقِ دلِ شاه به حُسن و چُستیِ آن اسب و سَرد کردن عِمادُالْمُلْک آن اسب را در دلِ شاه و گُزیدنِ شاه گفتِ او را بر دیدِ خویش چُنان که حَکیم رَحْمَةُالله عَلَیْهِ در اِلهی‌نامه فرمود چون زبانِ حَسَد شود نَخّاس یوسُفی یابی از گَزی کَرباس از دَلّالی برادرانِ یوسُفْ حَسودانه در دلِ مُشتریانْ آن چَندان حُسن پوشیده شُد و زشت نِمودن گرفت که وَکانوا فِیْهِ مِنَ الزّا هِدین

  ۳۳۵۴ بود امیری را یکی اَسْبی گُزین در گَله‌یْ سُلطان نَبودَش یک قَرین ۳۳۵۵ او سَواره گشت در موکِبْ بگاه ناگهان دید اسپ را خوارَزْمشاه ۳۳۵۶ چَشمِ شَهْ را فَرّ و رنگِ او رُبود تا به رَجْعَت چَشمِ شَهْ با اسب بود ۳۳۵۷ بر هر آن عُضوَش که اَفْکَندی نَظَر هر یَکَش خوش‌تَر نِمودی […]

113

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۰۸ – حِکایَتِ صَدْرِ جهان بُخارا که هر سایِلی که به زبان بِخواستی از صَدْقهٔ عامِّ بی‌دَریغ او مَحْروم شُدی و آن دانشمندِ دَرویش به فراموشی و فَرْطِ حِرْصِ و تَعْجیل به زبان بِخواست در موکِب صَدْرِ جهان از وِیْ رو بِگَردانید و او هر روز حیله‌یی نو ساختی و خود را گاهْ زَن کردی زیرِ چادَر وگاهْ نابینا کردی و چَشم و رویِ خود بسته به فِراسَتَش بِشْناختی اِلی آخِرِهِ

  ۳۸۱۲ در بُخارا خویِ آن خواجیم اَجَل بود با خواهَنْدگانْ حُسنِ عَمَل ۳۸۱۳ دادِ بسیار و عَطایِ بی‌شُمار تا به شب بودی زِ جودَش زَر نِثار ۳۸۱۴ زَر به کاغذپاره‌ها پیچیده بود تا وجودش بود می‌اَفْشانْد جود ۳۸۱۵ هَمچو خورشید و چو ماهِ پاکْ‌باز آنچه گیرند از ضیا بِدْهَند باز ۳۸۱۶ خاک را زَرْبَخش […]

114

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۳ – ذِکْرِ آن پادشاه که آن دانشمند را به اِکْراه در مَجْلِس آوَرْد و بِنْشانْد ساقی شَراب بر دانشمند عَرضه کرد ساغَر پیشِ او داشت رو بِگَردانید و تُرُشی و تُندی آغاز کرد شاهْ ساقی را گفت که هین در طَبْعش آر ساقی چندی بر سَرَش کوفْت و شَرابَش در خورْد داد اِلی آخِرِهِ

  ۳۹۲۷ پادشاهی مَست اَنْدَر بَزْمِ خَوش می‌گُذشت آن یک فَقیهی بر دَرَش ۳۹۲۸ کرد اِشارَت کِشْ دَرین مَجْلِس کشید وان شرابِ لَعْلْ را با او چَشید ۳۹۲۹ پَس کَشیدَندَش به شَهْ بی‌اِخْتیار شِسْت در مَجْلِس تُرُش چون زَهْر و مار ۳۹۳۰ عَرضه کَردَش مِیْ نَپَذْرُفت او به خشم از شَهْ و ساقی بِگَردانید چَشم […]

115

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۸ – حِکایَت آن شَخْص که خواب دید که آنچه می‌طَلَبی از یَسار به مصر وفا شود آن جا گنجی‌ست در فُلان مَحلّه در فُلان خانه چون به مصر آمد کسی گفت من خواب دیده‌ایم که گنجی‌ست به بغداد در فُلان مَحلّه در فُلان خانه نامِ مَحلّه و خانهٔ این شَخْص بِگفت آن شَخْص فَهْم کرد که آن گنج در مصر گفتن جِهَتِ آن بود که مرا یَقین کنند که در غیرِ خانهٔ خود نمی‌باید جُستن وَلیکِن این گنجِ یَقین و مُحَقَّق جُز در مصر حاصِل نشود

  ۴۲۱۹ بود یک میراثیِ مال و عَقار جُمله را خورْد و بِمانْد او عور و زار ۴۲۲۰ مالِ میراثی ندارد خودْ وَفا چون به ناکام از گذشته شُد جُدا ۴۲۲۱ او نَدانَد قَدْر هم کآسان بیافت کو به کَدّ و رنج و کَسبَش کَم شتافت ۴۲۲۲ قَدرِ جانْ زان می‌نَدانی ای فُلان که بِدادَت […]

116

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۴۰ – مَثَل

  ۴۹۱۶ آن چُنان که گفت مادر به پسر گر خیالی آیَدت در شب به سر ۴۹۱۷ یا به گورستان و جایِ سَهْمگین تو خیالی زشت بینی از کَمین ۴۹۱۸ دلْ قوی دار و بِکُن حمله بَرو او بِگَرداند زِ تو در حالْ رو ۴۹۲۰ گفت کودک آن خیالِ دیوْوَش گَر بِدو این گفته باشد […]

117

نحوه استفاده از سایت شمس و مولانا

برای خرید تصحیح جدید مقالات شمس تبریزی اینجا را کلیک کنید. به وبسایت شمس تبریزی و مولانا خوش آمدید. سایت در حال بارگذاری مطالب است، از صبوری شما قدردانی می کنیم. امکانات زیاد و خوبی در این سایت برای شما خوانندگان و دوستان عزیز فراهم آمده است که به مرور آنها را خدمت شما اعلام خواهیم کرد. […]