شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر - دفتر اوّل - بخش ۲۴ - اعتراضِ مریدان در خلوت وزیر

جمله گفتند ای وزیر انکار نیست‌ گفت ما چون گفتن اغیار نیست‌ …

شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر - دفتر اوّل - بخش ۲۸ - مُنازِعتِ اُمَرا در ولیعهدی

جوزها بشکست و آن کان مغز داشت‌ بعد کُشتن روح پاک نغز داشت‌ …

شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر - دفتر اوّل - بخش ۳۴ - عِتاب کردنِ آتش را، آن پادشاهِ جُهود

چشم‌بند است این عجب یا هوش‌بند چون نسوزاند چنین شعله‌ی بلند …

شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر - دفتر اوّل - بخش ۴۴ - مُقَرر شدنِ ترجیحِ جهد بر توکل

عهدها کردند با شیر ژیان‌ کاندر این بیعت نیفتد در زیان‌ …

شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر - دفتر اوّل - بخش ۴۵ - جوابِ خرگوش ایشان را

هر پیمبر امتان را در جهان‌ همچنین تا مخلصی می‌خواندشان‌ …

شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر - دفتر اوّل - بخش ۴۶ - اعتراضِ نَخچیران بر سخنِ خرگوش

معجبی یا خود قضامان در پی است‌ ورنه این دم لایق چون تو کی است‌؟ …

شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر - دفتر اوّل - بخش ۴۷ - جواب خرگوشْ نَخچیران را

گفت ای یاران حقم الهام داد مر ضعیفی را قوی‌رایی فتاد…

شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر - دفتر اوّل - بخش ۵۰ - منع کردن خرگوش راز را از ایشان‌

گفت هر رازی نشاید بازگفت‌ جفت طاق آید گهی، گه طاق جفت‌…

شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر - دفتر اوّل - بخش ۵۱ - قصۀ مَکر خرگوش‌

گفت من گفتم که عهد آن خسان‌ خام باشد خام و سست و نارسان‌…

شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر - دفتر اوّل - بخش ۵۲ - زیافت تأویل رکیک مگس‌

آن مگس بر برگ کاه و بول خر همچو کشتی‌بان همی‌افراشت سر…

شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر - دفتر اوّل - بخش ۵۳ - تولیدن شیر از دیر آمدن خرگوش‌

/
پوست چه بود؟ گفت‌های رنگ رنگ‌ چون زره بر آب، کش نبود درنگ‌ …

شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر - دفتر اوّل - بخش ۵۴ - هم در بیان مکر خرگوش‌

تا چه عالَم‌هاست در سودای عقل‌ تا چه باپهناست این دریای عقل‌ …

شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر - دفتر اوّل - بخش ۵۶ - عذر گفتن خرگوش‌

مرغ بی‌وقتی سرت باید برید عذر احمق را نمی‌شاید شنید …

شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر - دفتر اوّل - بخش ۵۹ - طعنۀ زاغ در دعوی‌

گفت ای شه یک هنر کان کهتر است‌ بازگویم، گفتِ کوته بهتر است‌ …

شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر - دفتر اوّل - بخش ۶۰ - جواب گفتن هدهد طعنۀ زاغ را

در تو تا کافی بود از کافران‌ جای گند و شهوتی چون کافِ ران‌…