غزل ۳۴۱ مولانا
۱ بیا کِامْروز ما را روزِ عیدست از این پَسْ عیش و عِشرَت بر مَزیدست ۲ بِزَن دستی، بِگو، کِامْروز شادیست که روزِ خوشْ هَم از اوَّل پدیدست ۳ چو یارِ ما دَر این عالَم کِه باشد؟ چُنین عیدی به صد دوران کِه دیدست؟ ۴ زمین و آسْمانها پُرشِکَر شد به هر سویی شِکَرها […]