جستجوی جدید

اگر از نتایج زیر راضی نیستید، جستجوی دیگری انجام دهید.

853 نتیجه جستجو برای: #دکلمه_مثنوی

801

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۸۸ – لابِه کردنِ موش مَر چَغْز را کی بَهانه مَیَندیش و در نَسْیه مَیَنْداز اِنْجاح این حاجَتِ مرا که فِی التَّاخیرِ آفاتٌ و الصّوفیُّ اِبْنُ الْوَقْتِ و این دست از دامَنِ پدر باز ندارد و اَبِ مُشْفِق صوفی که وَقت است او را به نِگَرش به فردا مُحتاج نگرداند چَندانَش مُسْتَغْرِق دارد در گُلْزارِ سَریعُ الْحِسابیِ خویشْ نه چون عَوام مُنْتَظِرِ مُسْتَقْبل نباشد نَهْری باشد نه دَهْری که لا صَباحَ عِنْدَ اللهِ وَ لا مَساءَ ماضی و مُسْتَقْبِل و اَزَل و اَبَد آن جا نباشد آدمْ سابِق و دَجّال مَسْبوق نباشد که این رُسوم در خِطّهٔ عقلِ جُزوی است و روحِ حیوانی در عالَم لا مَکان و لا زمان این رُسوم نباشد پَس او اِبْنِ وقتی‌ست که لا یُفْهَمُ مِنْهُ اِلّا نَفْیُ تَفْرِقَةِ الْاَ زْمِنَةِ چُنان که از اَللهُ واحِدٌ فَهْم شود نَفیِ دویی نی حقیقتِ واحدی

  ۲۷۲۲ صوفی‌یی را گفت خواجه‌یْ سیمْ پاش ای قَدَم‌هایِ تورا جانَم فِراش ۲۷۲۳ یک دِرَم خواهی تو امروز ای شَهَم یا که فردا چاشْتگاهی سه دِرَم؟ ۲۷۲۴ گفت دی نیمِ دِرَم راضی‌تَرَم زان که امروز این و فردا صد دِرَم ۲۷۲۵ سیلیِ نَقْد از عَطایِ نَسْیه بِهْ نَکْ قَفا پیشَت کَشیدم نَقْد دِهْ ۲۷۲۶ […]

802

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۸۹ – حِکایَتِ شبْ دُزدان که سُلطان مَحْمود شب در میانِ ایشان اُفتاد که من یکی‌اَم از شما و بر اَحْوالِ ایشانْ مُطَّلِع شُدن اِلی آخِرِهِ

  ۲۸۲۴ شب چو شَهْ مَحْمود برمی‌گشت فَرد با گروهی قومِ دُزدان بازْ خَورْد ۲۸۲۵ پَس بِگُفتندَش کِه‌یی ای بوالْوَفا؟ گفت شَهْ من هم یکی‌اَم از شما ۲۸۲۶ آن یکی گفت ای گروهِ مَکْرْ کیش تا بِگویَد هر یکی فرهنگِ خویش ۲۸۲۷ تا بگوید با حَریفانْ در سَمَر کو چه دارد در جِبِلَّت از هُنر […]

803

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۰ – قِصّهٔ آن که گاو بَحْری گوهرِ کاویانْ از قَعْرِ دریا بَر آوَرَد شب بر ساحلِ دریا نَهَد در دُرَخش و تابِ آن می‌چَرَد بازرگان از کَمین بُرون آید چون گاو از گوهر دورتَر رفته باشد بازرگان به لَجْمِ و گِلِ تیره گوهر را بِپوشانَد و بر درخت گُریزد اِلی آخِرِ الْقِصّه و التَّقْریب

  ۲۹۳۰ گاوِ آبی گوهر از بَحْر آوَرَد بِنْهَد اَنْدَر مَرْج و گِردَش می‌چَرَد ۲۹۳۱ در شُعاعِ نورِ گوهر گاوِ آب می‌چَرَد از سُنبُل و سوسَنْ شِتاب ۲۹۳۲ زان فَکَنده‌یْ گاوِ آبی عَنْبَراست که غذایَش نَرگس و نیلوفراست ۲۹۳۳ هرکِه باشد قوتِ او نورِ جَلال چون نَزایَد از لَبَش سِحْرِ حَلال؟ ۲۹۳۴ هرکِه چون زنبور […]

804

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۱ – رُجوع کردن به قِصّهٔ طَلَب کردنِ آن موشْ آن چَغْز را لب‌لبِ جو و کَشیدن سَر رشته تا چَغْز را در آب خَبَر شود از طَلَبِ او

  ۲۹۴۹ آن سِرِشته‌یْ عشقْ رشته می‌کَشَد بر امیدِ وَصْلِ چَغْزِ با رَشَد ۲۹۵۰ می‌تَنَد بر رشتهٔ دلْ دَم به دَم که سَرِ رشته به دست آورده‌ام ۲۹۵۱ هَمچو تاری شُد دل و جان در شُهود تا سَرَ رشته به من رویی نمود ۲۹۵۲ خود غُرابُ الْبَیْن آمد ناگهان بر شکارِ موش و بُردش زان […]

805

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۲ – قِصّهٔ عَبْدُالْغَوْث و رُبودنِ پَریانْ او را و سال‌ها میانِ پَریانْ ساکِن شُدن او و بَعد از سال‌ها آمدنِ او به شهر و فرزندانِ خویش را باز ناشَکیفتَنِ او از آن پَریانْ به حُکْمِ جِنْسیَّتِ و هَمدلیِ او با ایشان

  ۲۹۸۲ بود عَبْدُالْغَوْث هم‌جِنْسِ پَری چون پَری نُه سال در پنهانْ‌پَری ۲۹۸۳ شُد زَنَش را نَسْل از شویِ دِگَر وان یَتیمانَش زِ مرگش در سَمَر ۲۹۸۴ که مَرو را گُرگ زد یا رَهْ‌زَنی یا فُتاد اَنْدَر چَهی یا مَکْمَنی ۲۹۸۵ جُمله فرزندانْش در اَشْغالْ مَست خود نگفتندی که بابایی بُده‌ست ۲۹۸۶ بَعدِ نُه سال […]

806

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۳ – داستانِ آن مَرد که وظیفه‌یی داشت از مُحْتَسِبِ تبریز و وام‌ها کرده بود بر امیدِ آن وظیفه و او را خَبَر نه از وَفاتِ او حاصِل از هیچ زنده‌ای وامِ او گُزارده نَشُد اِلّا از مُحْتَسِبِ مُتَوَفّی گُزارده شُد چُنان که گفته‌اند لَیْسَ مَنْ ماتَ فَاسْتَراحَ بِمَیْتٍ اِنَّمَا الْمَیْتُ مَیِّتُ الاَحْیاءِ

  ۳۰۲۲ آن یکی دَرویش زَاطْرافِ دیار جانِبِ تبریز آمد وامْ دار ۳۰۲۳ نُه هزارش وامْ بُد از زَرْ مگر بود در تبریز بَدْرُالدّین عُمَر ۳۰۲۴ مُحْتَسِب بُد او به دل بَحْر آمده هر سَرِ مویَش یکی حاتِم‌کَده ۳۰۲۵ حاتِم اَرْ بودی گدایِ او شُدی سَر نَهادی خاکِ پایِ او شُدی ۳۰۲۶ گَر بِدادی تِشنه […]

807

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۴ – آمدنِ جعفر رَضِیَ اللهُ عَنْهُ به گرفتن قَلْعه به تنهایی و مَشورت کردنِ مَلِکِ آن قَلْعه در دَفْع او و گفتنِ آن وزیرْ مَلِک را که زِنْهار تسلیم کُن و از جَهْلْ تَهَوّر مَکُن که این مَرد مُویّد است و از حَقْ جَمعیَّتِ عَظیم دارد در جانِ خویش اِلی آخِرِهِ

  ۳۰۳۷ چون که جعفر رفت سویِ قَلْعه‌یی قَلْعه پیشِ کامِ خُشکَش جُرعه‌یی ۳۰۳۸ یک سَواره تاخت تا قَلْعه به کَر تا دَرِ قَلْعه بِبَستَند از حَذَر ۳۰۳۹ زَهره نه کَس را که پیش آید به جنگ اَهْلِ کَشتی را چه زَهْره با نَهَنگ؟ ۳۰۴۰ رویْ آوَرْد آن مَلِک سویِ وزیر که چه چاره‌است اَنْدَرین […]

808

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۵ – رُجوع کردن به حِکایَتِ آن شَخْصِ وامْ کرده و آمدنِ او به امیدِ عِنایَتِ آن مُحْتَسِب سویِ تبریز

  ۳۱۱۴ آن غَریبِ مُمْتَحَن از بیمِ وام در رَهْ آمد سویِ آن دارُالسَّلام ۳۱۱۵ شُد سویِ تبریز و کویِ گُلْسِتان خُفته اومیدش فرازِ گُلْ سِتان ۳۱۱۶ زَد زِ دارُالْمُلْکِ تبریزِ سَنی بر اُمیدش روشنی بر روشنی ۳۱۱۷ جانْش خندان شُد از آن روضه‌یْ رِجال از نَسیمِ یوسُف و مصرِ وِصال ۳۱۱۸ گفت یا حادی […]

809

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۶ – باخَبَر شُدنِ آن غَریب از وَفاتِ آن مُحْتَسِب و اِسْتِغْفار او از اِعْتِماد بر مَخْلوق و تَعْویلْ بر عَطایِ مَخْلوق و یادِ نِعْمَت‌هایِ حَق کَردَنَش و اِنابَت به حَقْ از جُرمِ خود ثُمَّ الَّذینَ کَفَروا بِرَبِّهِم یَعْدِلونْ

  ۳۱۳۲ چون به هوش آمد بِگُفت ای کِردگار مُجْرمَم بودم به خَلْقْ اومیدوار ۳۱۳۳ گَرچه خواجه بَسْ سَخاوَت کرده بود هیچ آن کُفْوِ عَطایِ تو نبود ۳۱۳۴ او کُلَه بَخشید و تو سَر پُر خِرَد او قَبا بَخشید و تو بالا و قَد ۳۱۳۵ او زَرَم داد و تو دستِ زَرْشُمار او سُتورم داد […]

810

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۷ – مَثَلِ دوبین هَمچو آن غَریبِ شهرِکاش عُمَر نامْ که از یک دُکانَش به سَبَبِ این به آن دُکانِ دیگر حَواله کرد و او فَهْم نکرد که همه دُکان یکی‌ست دَرین مَعنی که به عُمَر نان نَفُروشند هم این جا تدارک کُنم من غَلَط کردم نامَم عُمَر نیست چون بدین دُکانِ توبه و تَدارک کُنم نانْ یابَم از همه دُکان‌هایِ این شهر و اگر بی‌تَدارک هم‌چُنین عُمَر نامْ باشم ازین دُکان دَر گُذَرم مَحْرومَم و اَحْوَلَم و این دُکان‌ها را از هم جُدا دانسته‌ام

  ۳۲۲۹ گَر عُمَر نامی تو اَنْدَر شهرِ کاش کَسْ بِنَفروشَد به صد دانْگَت لَواش ۳۲۳۰ چون به یک دُکان بِگُفتی عُمَّرَم این عُمَر را نان فُروشید از کَرَم ۳۲۳۱ او بگوید رو بِدان دیگر دُکان زان یکی نانْ بِهْ کَزین پنجاه نان ۳۲۳۲ گَر نَبودی اَحْوَل و اَنْدَر نَظَر او بِگُفتی نیست دُکّانی دِگَر […]

811

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۸ – توزیع کردنِ پایْ‌مَرد در جُملهٔ شهرِ تبریز و جمع شُدنِ اندک چیز و رفتنِ آن غریب به تُربَتِ مُحْتَسِب به زیارت و این قِصّه را بر سَرِ گور او گفتن به طَریقِ نوحه اِلی آخِرِهِ

  ۳۲۵۷ واقعه‌یْ آن وام او مَشْهور شُد پایْ مَرد از دَردِ او رَنْجور شُد ۳۲۵۸ از پِیِ توزیعْ گِردِ شهر گَشت از طَمَع می‌گفت هر جا سَرگُذشت ۳۲۵۹ هیچ ناوَرْد از رَهِ کُدْیه به دست غیرِ صد دینار آن کُدْیه‌ پَرَست ۳۲۶۰ پایْ مَرد آمد بِدو دَستَش گرفت شُد به گورِ آن کَریمِ بَس […]

812

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۹ – دیدنِ خوارزمشاه رَحِمَهُ الله در سَیْرانْ در مَوکِبِ خود اسبی بَسْ نادر و تَعَلُّقِ دلِ شاه به حُسن و چُستیِ آن اسب و سَرد کردن عِمادُالْمُلْک آن اسب را در دلِ شاه و گُزیدنِ شاه گفتِ او را بر دیدِ خویش چُنان که حَکیم رَحْمَةُالله عَلَیْهِ در اِلهی‌نامه فرمود چون زبانِ حَسَد شود نَخّاس یوسُفی یابی از گَزی کَرباس از دَلّالی برادرانِ یوسُفْ حَسودانه در دلِ مُشتریانْ آن چَندان حُسن پوشیده شُد و زشت نِمودن گرفت که وَکانوا فِیْهِ مِنَ الزّا هِدین

  ۳۳۵۴ بود امیری را یکی اَسْبی گُزین در گَله‌یْ سُلطان نَبودَش یک قَرین ۳۳۵۵ او سَواره گشت در موکِبْ بگاه ناگهان دید اسپ را خوارَزْمشاه ۳۳۵۶ چَشمِ شَهْ را فَرّ و رنگِ او رُبود تا به رَجْعَت چَشمِ شَهْ با اسب بود ۳۳۵۷ بر هر آن عُضوَش که اَفْکَندی نَظَر هر یَکَش خوش‌تَر نِمودی […]

813

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۰۰ – مُواخذهٔ یوسُفِ صِدّیق صَلَواتُ اللهُ عَلَیْهِ به حَبْسِ بِضْعَ سِنین به سَبَبِ یاری خواستن از غیرِ حَق و گفتنِ اُذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ مَعَ تَقْریرِهِ

  ۳۴۰۹ آن چُنان که یوسُف از زندانی‌یی با نیازی خاضِعی سَعْدانی‌یی ۳۴۱۰ خواست یاری گفت چون بیرون رَوی پیشِ شَهْ گردد امورَت مُسْتَوی ۳۴۱۱ یادِ من کُن پیش تَختِ آن عزیز تا مرا هم وا خَرَد زین حَبْس نیز ۳۴۱۲ کِی دَهَد زندانی‌یی در اِقْتِناص مَردِ زندانیِّ دیگر را خَلاص؟ ۳۴۱۳ اَهْلِ دنیا جُملگان […]

814

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۰۱ – رُجوع کردن به قِصّهٔ آن پایْ‌مَرد و آن غریبِ وامْ‌دار و بازگشتنِ ایشان از سَرِ گورِ خواجه و خواب دیدنِ پایْ‌مَرد خواجه را اِلی آخِرِهِ

  ۳۵۲۷ بی‌نِهایَت آمد این خوش سَرگُذشت چون غریب از گورِ خواجه باز گشت ۳۵۲۸ پایْ مَردَش سویِ خانه‌یْ خویش بُرد مُهْرِ صد دینار را فا او سِپُرد ۳۵۲۹ لوتَش آورد و حکِایَت‌هاش گفت کَزْ امید اَنْدَر دِلَش صد گُل شِکُفت ۳۵۳۰ آنچه بَعْدَ الْعُسْر یُسْر او دیده بود با غریب از قِصّهٔ آنْ لَب […]

815

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۰۲ – گفتن خواجه در خواب به آن پایْ‌مَرد وجوهِ وامِ آن دوست را که آمده بود و نِشان دادنِ جایِ دفَنِ آن سیم و پیغام کردن به وارثان که البته آن را بسیار نَبینَند وهیچ باز نگیرند و اگر چه او هیچ از آن قبول نکُند یا بعضی را قبول نکُند هم آن جا بُگْذارند تا هر آن کِه خواهد برگیرد که من با خدا نَذْرها کردم که از آن سیم به من و به مُتِعَلِّقان منْ حَبّه‌یی باز نگردد اِلی آخِرِهِ

  ۳۵۴۲ بِشْنو اکنون دادِ مِهْمانِ جدید من هَمی‌دیدم که او خواهد رَسید ۳۵۴۳ من شُنوده بودم از وامَش خَبَر بَسته بَهْرِ او دو سه پاره گُهَر ۳۵۴۴ که وَفایِ وام او هستند و بیش تا که ضَیْفَم را نگردد سینه ریش ۳۵۴۵ وام دارد از ذَهَب او نُه هزار وام را از بَعْضِ این […]

816

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۰۳ – حِکایَتِ آن پادشاه و وَصیَّت کردنِ او سه پسرِ خویش را که دَرین سَفَر در مَمالِکِ من فُلان جا چُنین تَرتیب نَهید و فُلان جا چُنین نُوّاب نَصْب کنید اما اَللهْ اَللهْ به فُلان قَلْعه مَرَوید و گِردِ آن مَگَردید

  ۳۵۹۲ بود شاهی شاه را بُد سه پسر هر سه صاحِبْ فِطْنَت و صاحِبْ‌نظر ۳۵۹۳ هر یکی از دیگری اُسْتوده‌تَر در سَخا و در وَغا و کَرّ و فَر ۳۵۹۴ پیشِ شَهْ زادگان اِسْتاده جمع قَرَّةُ الْعَیْنانِ شَهْ هَمچون سه شمع ۳۵۹۵ از رَهِ پنهانْ زِ عَیْنَیْنِ پسر می‌کَشید آبی نَخیل آنِ پدر ۳۵۹۶ […]

817

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۰۴ – بَیانِ اِسْتِمْداد عارف از سَرچشمهٔ حَیاتِ اَبَدی و مُسْتَغْنی شُدنِ او از اِسْتِمْداد و اِجْتِذاب از چَشمه‌هایِ آب‌هایِ بی‌وَفا که عَلامَةُ ذالِکَ التَّجافی عَنْ دارِ الْغُرور که آدمی چون بر مَدَدهایِ آن چَشمه‌ها اِعْتِماد کُند در طَلَبِ چَشمهٔ باقی دایم سُست شود کاری زِ دَرونِ جانِ تو می‌بایَد کَزْ عاریه‌ها تورا دَری نَگْشایَد یک چَشمهٔ آب از دَرونِ خانه بِهْ زان جویی که آن زِ بیرون آیَد

  ۳۶۰۹ حَبَّذا کاریزِ اَصْلِ چیزها فارِغَت آرَد ازین کاریزها ۳۶۱۰ تو زِ صد یَنْبوعْ شَربَت می‌کَشی هرچه زان صد کَم شود کاهَدْ خَوشی ۳۶۱۱ چون بِجوشید از دَرونْ چَشمه‌یْ سَنی زِ اسْتِراقِ چَشمه‌ها گَردی غَنی ۳۶۱۲ قُرَّةُالْعَیْنَت چو ز آب و گِل بُوَد راتِبه‌یْ این قُرَّه دَردِ دل بُوَد ۳۶۱۳ قَلْعه را چون آب […]

818

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۰۵ – رَوان شُدن شَهْ‌زادگان در مَمالِکِ پدر بَعد از وَداع کردن ایشانْ شاه را و اِعادَت کردنِ شاهْ وَقتِ وَداعْ وَصیَّت را اِلی آخِرِهِ

  ۳۶۴۳ عَزْمِ رَهْ کردند آن هر سه پسر سویِ اَمْلاکِ پدر رَسْمِ سَفَر ۳۶۴۴ در طَوافِ شهرها و قَلْعه‌هاش از پِیِ تَدْبیر دیوان و مَعاش ۳۶۴۵ دستْ‌بوسِ شاه کردند و وَداع پَس بدیشان گفت آن شاهِ مُطاع ۳۶۴۶ هر کجاتان دلْ کَشَد عازم شوید فی اَمان اللهْ دَست اَفْشان رَوید ۳۶۴۷ غیرِ آن یک […]

819

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۰۶ – رَفتنِ پسرانِ سُلطانْ به حُکْمِ آن که اَلاِنْسانُ حَریصٌ عَلی ما مُنِعْ ما بَندگیِ خویش نِمودیم وَلیکِن خویِ بَدِ تو بَنده نَدانِسْت خریدن به سویِ آن قَلْعهٔ مَمْنوعٌ عَنْهُ آن همه وَصیَّت‌ها و اَنْدَرزهایِ پدر را زیرِ پا نَهادند تا در چاهِ بَلا افتادند و می‌گفتند ایشان را نُفوسِ لَوّامه اَلَمْ یَاْتِکُمْ نَذیرٌ؟ ایشان می‌گفتند گِریان و پَشیمان لَوْکُنّا نَسْمَعُ اَو نَعْقِلُ ماکُنّا فی اَصْحابِ السَّعیرْ

  ۳۷۱۲ این سُخَن پایان ندارد آن فَریق بَر گرفتند از پی آن دِزْ طَریق ۳۷۱۳ بر درختِ گندم مَنْهی زَدَند از طَویله‌یْ مُخْلِصان بیرون شُدند ۳۷۱۴ چون شُدند از مَنْع و نَهْیَش گَرمْ ‌تَر سویِ آن قَلْعه بَرآوَرْدند سَر ۳۷۱۵ بر سِتیزِ قولِ شاهِ مُجْتَبی تا به قَلْعه‌یْ صَبرسوزِ هُش‌رُبا ۳۷۱۶ آمدند از رَغْمِ […]

820

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۰۷ – دیدنِ ایشان در قَصرِ این قَلْعهٔ ذاتُ الصُّوَر نَقْشِ رویِ دخترِ شاهِ چین را و بیهوش شُدنِ هر سه و در فِتْنه اُفتادن و تَفَحُّص کردن که این صورتِ کیست؟

  ۳۷۷۳ این سُخَن پایان ندارد آن گُروه صورتی دیدند با حُسن و شُکوه ۳۷۷۴ خوب‌تَر زان دیده بودند آن فَریق لیکْ زین رَفتند در بَحْرِ عَمیق ۳۷۷۵ زان که اَفْیونْشان دَرین کاسه رَسید کاسه‌ها مَحْسوس و اَفْیون ناپَدید ۳۷۷۶ کرد فِعْلِ خویش قَلْعه‌یْ هُش‌رُبا هر سه را اَنْداخت در چاهِ بَلا ۳۷۷۷ تیرِ غَمْزه […]

821

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۰۸ – حِکایَتِ صَدْرِ جهان بُخارا که هر سایِلی که به زبان بِخواستی از صَدْقهٔ عامِّ بی‌دَریغ او مَحْروم شُدی و آن دانشمندِ دَرویش به فراموشی و فَرْطِ حِرْصِ و تَعْجیل به زبان بِخواست در موکِب صَدْرِ جهان از وِیْ رو بِگَردانید و او هر روز حیله‌یی نو ساختی و خود را گاهْ زَن کردی زیرِ چادَر وگاهْ نابینا کردی و چَشم و رویِ خود بسته به فِراسَتَش بِشْناختی اِلی آخِرِهِ

  ۳۸۱۲ در بُخارا خویِ آن خواجیم اَجَل بود با خواهَنْدگانْ حُسنِ عَمَل ۳۸۱۳ دادِ بسیار و عَطایِ بی‌شُمار تا به شب بودی زِ جودَش زَر نِثار ۳۸۱۴ زَر به کاغذپاره‌ها پیچیده بود تا وجودش بود می‌اَفْشانْد جود ۳۸۱۵ هَمچو خورشید و چو ماهِ پاکْ‌باز آنچه گیرند از ضیا بِدْهَند باز ۳۸۱۶ خاک را زَرْبَخش […]

822

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۰۹ – حِکایَتِ آن دو برادر یکی کوسه و یکی اَمْرَد در عَزَب خانه‌یی خُفتَند شبی اِتِّفاقا اَمْرَد خِشْت‌ها بر مَقْعَدِ خود اَنْبار کرد عاقِبَت دَبّاب دَبّ آوَرْد و آن خِشْت‌ها را به حیله و نَرمی از پَسِ او بَرداشت کودک بیدار شُد به جنگ که این خِشْت‌ها کو؟ کجا بُردی و چرا بُردی؟ او گفت تو این خِشْت‌ها را چرا نهادی؟ اِلی آخِرِهِ

  ۳۸۵۶ اَمْردیّ و کوسه‌یی دراَنْجُمَن آمدند و مَجْمَعی بُد در وَطَن ۳۸۵۷ مُشْتَغِل مانْدند قَوْمِ مُنْتَجَب روز رفت و شُد زمانه ثُلْثِ شب ۳۸۵۸ زان عَزَب‌خانه نَرَفتند آن دو کَس هم بِخُفتَند آن سو از بیمِ عَسَس ۳۸۵۹ کوسه را بُد بر زَنَخْدان چارْ مو لیکْ هَمچون ماهِ بَدْرَش بود رو ۳۸۶۰ کودکِ اَمْرَد […]

823

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۰ – در تَفسیرِ این خَبَر که مُصْطَفی صَلَواتُ‌اللهِ عَلَیْهِ فَرمود مَنْهومانِ لا یَشْبَعانِ طالِبُ الدُّنیا و طالِبُ الْعِلْمِ که این عِلْمْ غیرِ عِلْمِ دنیا باید تا دو قِسْم باشد امّا عِلْمِ دنیا هم دنیا باشد اِلی آخِرِهِ و اگر هم‌چُنین شود که طالِبُ الدُّنیا و طالِبُ الدُّنیا تکرار بُوَد نه تَقْسیم مَعَ تَقْریرِهِ

  ۳۸۹۷ طالِبُ الدُّنیا و تَوْفیراتِها طالِبُ الْعِلْمِ و تَدْبیراتِها ۳۸۹۸ پَس دَرین قِسْمَت چو بُگْماری نَظَر غیرِ دنیا باشد این عِلْم ای پدر ۳۸۹۹ غیرِ دنیا پَس چه باشد؟ آخِرَت کِت کَنَد زین جا و باشد رَهْبَرَت #دکلمه_مثنوی http://shamsrumi.com/wp-content/uploads/2021/05/masnavi-6-110.mp3

824

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۱ – بَحث کردنِ آن سه شَهْ‌زاده در تَدْبیر آن واقِعه

  ۳۹۰۰ رو به هم کردند هر سه مُفْتَتَن هر سه را یک رَنْج و یک دَرد و حَزَن ۳۹۰۱ هر سه در یک فِکْر و یک سودا نَدیم هر سه از یک رَنْج و یک عِلِّت سَقیم ۳۹۰۲ در خَموشی هر سه را خَطْرَت یکی در سُخَن هم هر سه را حُجَّت یکی ۳۹۰۳ […]

825

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۲ – مَقالَتِ برادرِ بُزرگین

  ۳۹۰۵ آن بزرگین گفت ای اِخْوانِ خیر ما نه نَر بودیم اَنْدَر نُصْحِ غیر؟ ۳۹۰۶ از حَشَم هر کِه به ما کردی گِله از بَلا و فَقر و خَوْف و زَلْزله ۳۹۰۷ ما هَمی‌گفتیم کَم نال از حَرَج صَبر کُن کَالصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج ۳۹۰۸ این کلیدِ صَبر را اکنون چه شُد؟ ای عَجَب مَنْسوخ […]

826

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۳ – ذِکْرِ آن پادشاه که آن دانشمند را به اِکْراه در مَجْلِس آوَرْد و بِنْشانْد ساقی شَراب بر دانشمند عَرضه کرد ساغَر پیشِ او داشت رو بِگَردانید و تُرُشی و تُندی آغاز کرد شاهْ ساقی را گفت که هین در طَبْعش آر ساقی چندی بر سَرَش کوفْت و شَرابَش در خورْد داد اِلی آخِرِهِ

  ۳۹۲۷ پادشاهی مَست اَنْدَر بَزْمِ خَوش می‌گُذشت آن یک فَقیهی بر دَرَش ۳۹۲۸ کرد اِشارَت کِشْ دَرین مَجْلِس کشید وان شرابِ لَعْلْ را با او چَشید ۳۹۲۹ پَس کَشیدَندَش به شَهْ بی‌اِخْتیار شِسْت در مَجْلِس تُرُش چون زَهْر و مار ۳۹۳۰ عَرضه کَردَش مِیْ نَپَذْرُفت او به خشم از شَهْ و ساقی بِگَردانید چَشم […]

827

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۴ – رَوان گشتنِ شاه‌زادگانْ بَعد از تمامِ بَحث و ماجَرا به جانِبِ ولایَتِ چین سویِ معشوق و مَقْصود تا به قَدْرِ اِمْکانْ به مَقْصود نزدیک‌تَر باشند اگر چه راهِ وَصْلْ مَسدود است به قَدْرِ امکانْ نزدیک‌تَر شُدن مَحْمود است اِلی آخِرِهِ

  ۳۹۹۳ این بِگُفتند و رَوان گشتند زود هر چه بود ای یارِ منْ آن لحظه بود ۳۹۹۴ صَبر بُگْزیدند و صِدّیقین شُدند بَعد از آن سویِ بِلادِ چین شُدند ۳۹۹۵ والِدین و مُلْک را بُگْذاشتند راهِ معشوقِ نَهانْ بَر داشتند ۳۹۹۶ هَمچو ابراهیمِ اَدْهَم از سَریر عشقشان بی‌پا و سَر کرد و فَقیر ۳۹۹۷ […]

828

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۵ – حِکایَتِ اِمْرَءُ الْقَیْس که پادشاهِ عَرَب بود و به صورتْ عَظیم به جَمال بود یوسُفِ وَقتِ خود بود و زنانِ عَرَبْ چون زُلَیخا مُردهٔ او و او شاعر طَبْع قِفا نَبْکِ مِنْ ذِکْری حَبیبٍ و مَنْزِلِ چون همه زنان او را به جان می‌جُستَند ای عَجَب غَزَلِ او و نالهٔ او بَهْرِ چه بود؟ مگر دانست که این‌ها همه تِمْثالِ صورتی‌اند که بر تَخْته‌هایِ خاکْ نَقْش کرده‌اند عاقِبَت این اِمْرَءُ الْقَیْس را حالی پیدا شُد که نیمْ‌شب از مُلْک و فرزند گُریخت و خود را در دَلْقی پنهان کرد و از آن اِقْلیم به اِقْلیم دیگر رفت دَر طَلَبِ آن کَس که از اِقْلیم مُنَزَّه است یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ اِلی آخِرِهِ

  ۳۹۹۹ اِمْرَءُ الْقَیْس از ممالک خُشکْ‌لَب هم کَشیدَش عشق از خِطّه‌یْ عَرَب ۴۰۰۰ تا بِیامَد خِشْت می‌زَد در تَبوک با مَلِک گفتند شاهی از مُلوک ۴۰۰۱ اِمْرَءُ الْقَیْس آمده‌ست این‌جا به کَد در شِکارِ عشق و خِشْتی می‌زَنَد ۴۰۰۲ آن مَلِک بَرخاست شبْ شُد پیشِ او گفت او را ای مَلیکِ خوب‌رو ۴۰۰۳ یوسُفِ […]

829

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۶ – بَعدِ مَکْثِ ایشانْ مُتَواری در بِلادِ چینْ در شهرِ تَخت گاه و بَعد دِراز شُدنِ صَبر بی‌صَبر شُدنِ آن بُزرگین که من رَفتم الْوَداع خود را بر شاه عَرضه کُنم اِمّا قَدَمی تُنیلُنی مَقْصودی اَوْ اُلْقِیَ رَاْسی کَفُوادی ثَمَّ یا پایْ رَسانَدَم به مَقْصود و مُراد یا سَر بِنَهَم هَمچو دلْ از دست آن‌جا و نَصیحَتِ برادرانْ او را سود ناداشتن یا عاذِلَ الْعاشِقینَ دَعْ فِئَةً اَضَلَّهَا اللهُ کَیْفَ تُرْشِدُها اِلی آخِرِهِ

  ۴۰۶۷ آن بُزرگین گفت ای اِخْوانِ من زِ انْتِظار آمد به لَبْ این جانِ من ۴۰۶۸ لا اُبالی گشته‌ام صَبرَم نمانْد مَر مرا این صَبرْ در آتَش نِشانْد ۴۰۶۹ طاقَتِ من زین صَبوری طاق شُد واقِعه‌یْ من عِبْرَتِ عُشّاق شُد ۴۰۷۰ من زِ جانْ سیر آمدم اَنْدَر فِراق زنده بودن در فِراق آمد نِفاق […]

830

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۷ – بَیانِ مُجاهِد که دَست از مُجاهِده باز ندارد اگر چه دانَد بَسْطَتِ عَطایِ حَق را که آن مَقْصود از طَرَفِ دیگر و به سَبَب نوعِ عَمَلِ دیگر بِدو رَسانَد که در وَهْمِ او نبوده باشد او همه وَهْمِ و اومید دَرین طَریقِ مُعیَّن بَسته باشد حَلْقهٔ همین دَر می‌زَنَد بوک حَقْ تَعالی آن روزی را از دَرِ دیگر بِدو رسانَد که او آن تَدْبیر نکرده باشد و َیَرْزُقُهُ مَنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ اَلْعَبْدُ یُدَبِّرُ وَاللهُ یُقَدِّرُ و بُوَد که بَنده را وَهْمِ بَندگی بُوَد کی مرا از غیرِ این دَر بِرسانَد اگر چه من حَلْقهٔ این دَر می‌زَنَم حَق تعالی او را هم ازین دَر روزی رَسانَد فِی‌الْجُمْله این همه دَرهایِ یکی سَرایْ است مَعَ تَقْریرِهِ

  ۴۱۸۸ یا دَرین رَهْ آیَدَم آن کامِ من یا چو باز آیم زِ رَهْ سویِ وَطَن ۴۱۸۹ بوک موقوف است کامَم بر سَفَر چون سَفَر کردم بِیابَم در حَضَر ۴۱۹۰ یار را چندین بِجویَم جِدّ و چُست که بِدانَم که نمی‌بایَسْت جُست ۴۱۹۱ آن مَعیَّت کِی رَوَد در گوشِ من؟ تا نگردم گِرْدِ دَورانِ […]

831

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۸ – حِکایَت آن شَخْص که خواب دید که آنچه می‌طَلَبی از یَسار به مصر وفا شود آن جا گنجی‌ست در فُلان مَحلّه در فُلان خانه چون به مصر آمد کسی گفت من خواب دیده‌ایم که گنجی‌ست به بغداد در فُلان مَحلّه در فُلان خانه نامِ مَحلّه و خانهٔ این شَخْص بِگفت آن شَخْص فَهْم کرد که آن گنج در مصر گفتن جِهَتِ آن بود که مرا یَقین کنند که در غیرِ خانهٔ خود نمی‌باید جُستن وَلیکِن این گنجِ یَقین و مُحَقَّق جُز در مصر حاصِل نشود

  ۴۲۱۹ بود یک میراثیِ مال و عَقار جُمله را خورْد و بِمانْد او عور و زار ۴۲۲۰ مالِ میراثی ندارد خودْ وَفا چون به ناکام از گذشته شُد جُدا ۴۲۲۱ او نَدانَد قَدْر هم کآسان بیافت کو به کَدّ و رنج و کَسبَش کَم شتافت ۴۲۲۲ قَدرِ جانْ زان می‌نَدانی ای فُلان که بِدادَت […]

832

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۹ – سَبَب تاخیرِ اِجابَتِ دُعایِ مؤمن

  ۴۲۳۰ ای بَسا مُخْلِص که نالَد در دُعا تا رَوَد دودِ خلوصَش بر سَما ۴۲۳۱ تا رَوَد بالایِ این سَقْفِ بَرین بویِ مِجْمَر از اَنینُ الْمُذْنِبین ۴۲۳۲ پَس مَلایک با خدا نالَنْد زار کِی مُجیبِ هر دُعا وِیْ مُستَجار ۴۲۳۳ بَندۀ مؤمن تَضَرُّع می‌کُند او نمی‌داند به جُز تو مُستَنَد ۴۲۳۴ تو عَطا بیگانگان […]

833

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۲۰ – رُجوع کردن به قِصّهٔ آن شَخْص که به او گنج نشان دادند به مصر و بَیانِ تَضَرُّعِ او از درویشی به حَضرتِ حَق

  ۴۲۵۱ مَردِ میراثی چو خورْد و شُد فقیر آمد اَنْدَر یا رَب و گریه وْ نَفیر ۴۲۵۲ خود کِه کوبَد این دَرِ رَحمَت‌نِثار که نیابَد در اِجابَت صد بهار؟ ۴۲۵۳ خواب دید او هاتفی گفت او شَنید که غِنایِ تو به مصر آید پَدید ۴۲۵۴ رو به مصر آن جا شود کارِ تو راست […]

834

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۳۲ – در بَیانِ آن که دوزخ گوید کی قَنْطرهٔ صِراط بر سَرِ اوست ای مومن از صِراط زودتَر بُگْذر زود بِشْتاب تا عَظِمَتِ نورِ تو آتشِ ما را نَکُشد جُز یا مومِنُ فَاِنَّ نورَکَ اَطْفَاَ ناری

  ۴۶۲۱ زآتشِ عاشقْ ازین رو ای صَفی می‌شود دوزخْ ضَعیف و مُنْطَفی ۴۶۲۲ گویَدَش بُگْذَر سَبُک ای مُحْتَشَم وَرْنه ز آتش‌هایِ تو مُرد آتشَم ۴۶۲۳ کُفر که کِبْریتِ دوزخ اوست و بَس بین که می‌پَخْسانَد او را این نَفَس ۴۶۲۴ زودْ کِبْریتَت بِدین سودا سِپار تا نه دوزخ بر تو تازَد نه شَرار ۴۶۲۵ […]

835

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۲۱ – رَسیدن آن شَخص به مصر و شب بیرون آمدن به کوی از بَهْرِ شَبْکوکی و گدایی و گرفتنِ عَسَس او را و مُراد اوحاصِل شُدن از عَسَس بَعد از خوردنِ زَخْمِ بسیار وَ عَسی اَنْ تَکْرَهوا شَیْئًا وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ قَوْلُهُ تَعالی سَیَجْعَلُ اللهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا وَ قَوْلُهُ عَلَیْهِ‌السَّلام اِشْتَدّی اَزْمَةُ تَنْفَرِجی وَ جَمیعُ الْقُرآنَ وَ الْکُتُبِ الْمُنْزَلَةِ فی تَقْریرِ هذا

  ۴۲۶۸ ناگهانی خود عَسَس او را گرفت مُشت و چوبَش زد زِ صَفْرا نا شِکِفت ۴۲۶۹ اتّفاقا اَنْدَر آن شب‌هایِ تار دیده بُد مَردم زِ شب‌دُزدان ضِرار ۴۲۷۰ بود شب‌هایِ مَخوف و مُنْتَحَس پَس به جِدْ می‌جُست دُزدان را عَسَس ۴۲۷۱ تا خلیفه گفت که بُبْرید دست هر کِه شب گردد وَگَر خویشِ من […]

836

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۳۹ – وَصیَّت کردنِ آن شَخْص که بَعد از من او بَرَد مالِ مرا از سه فرزندِ من که کاهِل‌تَراست

  ۴۸۹۰ آن یکی شَخْصی به وقت مرگِ خویش گفت بود اَنْدَر وَصیَّت پیش‌پیش ۴۸۹۱ سه پسر بودَش چو سه سَروِ رَوان وَقْفِ ایشان کرده او جان و رَوان ۴۸۹۲ گفت هرچه در کَفَم کاله و زَراست او بَرَد زین هر سه کو کاهِل‌تَراست ۴۸۹۳ گفت با قاضیّ و پَس اَنْدَرز کرد بَعد از آن […]

837

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۲۲ – بَیان این خَبَر که اَلْکِذْبِ ریبَةٌ وَالصِّدْقُ طُمَاْنینَةٌ

  ۴۲۸۷ قِصّهٔ آن خواب و گنج زَر بِگُفت پَس زِ صِّدْقِ او دلِ آن کَس شِکُفت ۴۲۸۸ بویِ صِدْقَش آمد از سوگندِ او سوزِ او پیدا شُد و اِسْپَندِ او ۴۲۸۹ دلْ بیارامَد به گفتارِ صَواب آن چُنان که تشنه آرامَد به آب ۴۲۹۰ جُز دل مَحْجوب کو را عِلَّتی‌ست از نَبیَّش تا غَبی […]

838

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۲۶ – مَفْتون شُدنِ قاضی بر زنِ جوحی و در صندوق ماندن و نایبِ قاضی صندوق را خریدن باز سالِ دوّم آمدنِ زن جوحی بر امیدِ بازیِ پارینه و گفتن قاضی که مرا آزاد کُن و کسی دیگر را بِجوی اِلی آخِرِ الْقِصّه

  ۴۴۶۲ جوحی هر سالی زِ درویشی به فَن رو به زَن کردی که ای دِلْخواه‌زن ۴۴۶۳ چون سِلاحَت هست، رو صَیْدی بگیر تا بِدوشانیم از صَیْدِ تو شیر ۴۴۶۴ قَوْسِ اَبرو، تیرِ غَمْزه، دام کَیْد بَهْرِ چه دادَت خدا؟ از بَهْرِ صَیْد ۴۴۶۵ رو پِیِ مُرغِ شِگَرفی دامْ نِهْ دانه بِنْما، لیک در خورْدَش […]

839

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۲۳ – مَثَل

  ۴۳۴۴ گفت با درویش روزی یک خَسی که تورا این‌جا نمی‌دانَد کسی ۴۳۴۵ گفت او گَر می‌نَدانَد عامی‌اَم خویش را من نیک می‌دانم کی‌اَم ۴۳۴۶ وای اگر بَرعکس بودی دَرد و ریش او بُدی بینایِ من من کورِ خویش ۴۳۴۷ اَحْمَقم گیر اَحْمقَم من نیکْ‌بَخت بَخت بهتر از لَجاج و رویِ سخت ۴۳۴۸ این […]

840

مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۴۰ – مَثَل

  ۴۹۱۶ آن چُنان که گفت مادر به پسر گر خیالی آیَدت در شب به سر ۴۹۱۷ یا به گورستان و جایِ سَهْمگین تو خیالی زشت بینی از کَمین ۴۹۱۸ دلْ قوی دار و بِکُن حمله بَرو او بِگَرداند زِ تو در حالْ رو ۴۹۲۰ گفت کودک آن خیالِ دیوْوَش گَر بِدو این گفته باشد […]